محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1829172509
نا گفتنی های شما
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : نا گفتنی های شما raya25th November 2009, 12:40 AMسلام به همه :)وقت همه به خیر و نیکی :) این تاپیک با اجازه مدیران برای اینه که دوستان هر چه از خودشون میخوان دیگران بدونن اینجا بنویسن :)به نظرم چیز جالبی میشه اگه تایید بشه مثلا شغلش چیه - کجا تحصیل میکنه - خلاصه گزارش کار شخص به صورت عمومی در طی روزی که گذشت یا ماه گشدته یا سال گذشته و هر چه که بقیه نمیدونن :Dامیدوارم تاید بشه :o:p raya26th November 2009, 11:11 AMسلام به همه ممنون تاپیک تاید شد حالا بیاد و بگید من امروز امتحان دارم :d yasamin5326th November 2009, 11:39 AMسلام رایای عزیز ممنون از این تاپیک جالب:) خب امیدوارم درست شروع کنم...من فعلا در حال خوندن زبان برای گرفتن مدرک ایلتس هستم:rolleyes:البته درگیریای فکردم خیلی زیاده این روزا....میخوام یه سگ کوچولو هم بگیرم ...دیگه...میخوای بقیشو بعدا بگم اخه میترسم منظورت از راه اندازی این تاپیک چیزی نباشه که من دارم میگم:confused: javad 227926th November 2009, 02:13 PMبه قول صاحب خونه:سلام به همه :)وقت همه به خیر و نیکی :) من هم خیلی دوست داشتم تاپیکی با عنوان امروز چکار کردید و چکار میخواید بکنید یا امروز رو چطوری گزروندید ایجاد بشه. فکر میکنم اگه منظور raya خانم این باشه بهتره یه عنوان مشابه هم بهش اضافه کنه . مطمئنا اینجوری حرف برای گفتن زیاد خواهد بود. با تشکر جواد raya26th November 2009, 07:26 PMسلام به همه :)امیدوارم همه خوب باشید :) نه نه نه :eek:اشتباه نکنید این تاپیک برای فضولی نیس بخدا :(هر کسی هر چیزی میخواد از خودش بگه البته اونایی که دلش میخواد دیگران هم بدونن :cool:مثلا ماه گذشته چه اتفاق ی افتاد که دوست دارید دیگرانم بدونن یا مثلا امروز چه کار خاصی دارید خلاصه اگه دلتون میخواد یه گزارش کار حالا یا جز به جز یا کلی از زندگیتون بدین دیگه البته میتونید اون چیزایی هم که دوست ندارید بگید حالا هر طور دوست دارید بگید دیگه ای بابا مثلا من : من الان از دانشگاه اومدم منتظرم لبوی مامان پخته بشه بخورم :oحستمه چایم میخوام :Dبعدشم میخوام وب گردی کنم و نمازمو بخونم ببینم خانواده کجا قصد دارن برن امشب :) yasamin5326th November 2009, 11:55 PMالان حدود12شبه 5شنبه اس..منم کلی دلم گرفته...همش یاد دوستام هستم که24تیرماه در اثر اون سقوط وحشتناک کشته شدند..مخصوصا یکیشون که 25ام این ماه تولدش بود:((ببخشید ناراحتتون کردم:(اما چیکار کنم دلم داره میترکه...الانم میخوام یه قرص خواب بخورم که زودتر بخوام و شما از دستم راحت شید:) raya27th November 2009, 12:03 AMسلام به همه امشب شب نشینی رفتیم خونه عمو م اینا یه پیرمد پیرزننن 1 ساعت اونجا بودیم بعدم با مامان و بابا رفتیم یه سری خرت و پرت خریدم اومدیم خونه الانم من اینجام تا ببینم که کی ملکه خواب لباس حریش رو بپوشه و تو چشم من ماوا بگیره :x: raya27th November 2009, 11:17 AMسلام به همه :)ادینه همه به خیر و نیکی :) امروز روز قشنگیه برای بوشهر هوا ابری و بارندگیه هوام یکم سرد شده >:w<عین شمال شده :Dآخه من این هوا رو قبلا تابستون تو شمال حسش کردم :)منم دارم مثلا پاکنویس میکنم یه سری چیزای عقب افتادمو اگه خدا بخواد تموم بشه باید کتاب دوستمو ببرم بدم بهش بعدشم یه مرور روی درسام بزنم شبم عروسی دعوتیم هنوز تصمیم نگرفتیم بریم یا نه:rolleyes:کلا من امروز یه شادی عجیبی بدون مقدمه زیر پوستم وجود داره نمیدونمم علتش چیه :oکاش یه علتی واسش پیدا میشد :( far_2227th November 2009, 12:03 PMگفتنی دارم ولی اگه شروع کنم مطمئنم این تایپک قفل میشه پس چیزی ننویسم بهتره raya27th November 2009, 12:28 PMگفتنی دارم ولی اگه شروع کنم مطمئنم این تایپک قفل میشه پس چیزی ننویسم بهتره بگید از هرچیزی که دوست دارید دیگران از شما بدونن لطفا نه سیاسی باشه :shame:نه بیتربیتی باشه :shame:نه مذهبی باشه :shame:فقط چیزای شخصیتون باشه mamad 201027th November 2009, 02:27 PMسلام .روز شما بخیر امروز من حال خوشی نداشتم و صبح که کله پاچه خوردم بهم نچسبید امروز همه جا تعطیل بود و من نتونستم خرید هامو انجام بدم و خیلی ناراحت شدم امروز کلاس زبان داشتم و کوییز شدم 9 از 10 نمره و به پدرم قول داده بودم که 10 شم اما نشد و حالا باید کمتر بیام اینترنت چون بابام نمی زاره و باید نمره هام بهتر بشه تا بتونم دوباره اینترنتم زیاد بشه امروز ناهار اش داریم انشاالله خوشمزه باشه :d raya27th November 2009, 11:40 PMسلام به همه آقا محمد اینجا جدی بگید شوخی نکنید همه چیز رو جدی بگید حالا میخواید با طنز عنوانش کنید مشکای نیس ولی واقعیت رو بگید ممنونم منم الان از عروسی اومدم عروسی اقوام دور بود بد نبود جاتتون خالی :)الانم منتظر یه نفرم که نمیدونم کجا مونده نیومده :( far_2228th November 2009, 04:31 PMبگید از هرچیزی که دوست دارید دیگران از شما بدونن لطفا نه سیاسی باشه :shame:نه بیتربیتی باشه :shame:نه مذهبی باشه :shame:فقط چیزای شخصیتون باشه دست شما درد نکنه من تا حالا کجا حرف بی تربیتی زدم javad 227928th November 2009, 10:19 PMسلام امروز مامانم برام توشه ی سفر گذاشت و داد زیر بغلم .المیرا گفت داداش زود باش برو دیگه خستمون کردی شیطون به داییش میگه دادش :confused: حدود ساعت 4 pm از خونه خارج شدم .جاده خیلی خوب بود خلوته خلوت.وقتی کفگیر اقا پلیس رو دیدم گفتم الانه که حالم رو بگیره ولی حال سمند رو گرفت که تو سرازیری به من چراغ داد و سبقت ارتیستی گرفت:D .................... raya28th November 2009, 10:23 PM:)سلام به همه امروز عصر با مامانم رفتم مولودی :)جای همتون خالی کلی کیف داد :)بعدشم بارون قشنگی میومد تو شهر با مامان و بابا تو ماشین دور زدیم بعدشم یه سر به خاله جانم زدیم و بعدشم اومدیم خونه شامم خوردم و سریال گاو صندوقم دیدم و حالام مثلا دارم درس میخونم :Dتا بعدش ببینم خدا چی میخواد :o raya29th November 2009, 10:23 PMسلام به همه چرا پس چیزی نمیگید :(منتظیم ناگفته های همتونو بخونیما :cool: امروز از صبح من درس خوندم اینترنت استفاده کردم کار خاصی نبوده دیگه الانم اینجام دارم یه مرور اجمالی رو یکی از کتابامم میکنم همین طور :D:oمنتظر م هستم ببینم کی گاو صندوق شروع میشه :rolleyes: ساحره29th November 2009, 10:32 PMخب من بگم . صبح که طبق معمول هر روز خواهرم زنگ زد و گفت خوابی هنوز گفتم نه اونم گفت معلومه از صدات این کار هر روز خواهرمه که منو از خواب بیدار می کنه . بعد صبحانه خوردم . دو تا از دوستام خیلی خوشحالم کردند یکیشون زنگ زد یکی دیگر هم دیدم و با هم رفتیم بیرون . عصر مادرم را بردم دکتر . الانم که پشت کامپیوتر نشستم . ماست و خیار هم خوردم . مهمتر از همه این که خواهرم هم امروز با دوست جدیدش که به تازگی آشنا شده بود رفته بود بیرون پیش دوستش سوتی داده بود که وقتی برای من تعریف کرد کلی خندیدم . همین دیگه . raya2nd December 2009, 07:45 PMسلام به همه عزیزان :)من امروز دانشگاه بودم استاد ساعت اخر چون من یه کلاس دیگه داشتم رفته بود درس داده بود و بعدشم رفته بود من تا رسیدم بچه ها گفتن ما درس خوندیم :eek:گفتم هنوز زمان دارید که گفتن زمانی که شما سر کلاس بودین ما هم استادمون نیومد این استاد اومدن سر جاشون تدریس کردن و رفتن :mad:یعنی هیچی به هیچی :mad:ای کفری شدم ولی الان که اینجام زودتر اومدم خونه خوشحالم چون میتونم تو خونه استراحت کنم و پیش شما دوستان مهربونم باشم :o nicefish2nd December 2009, 08:40 PMچیزی به ذهنم نرسید گفتم این مطلب بگم البته همینجوری :d (........) باز [........] بسته ساحره2nd December 2009, 09:01 PMامروز بهترین خبر زنگ زدن دوست گلم یلدا بود ما خیلی خیلی کم همدیگر را می بینیم در اصل اصلا همو نمی بینیم چون تو شهر دیگری زندگی می کند و دانشگاه میره امروز خبر داد که امکان داره برای تعطیلات اگر مادرش اجازه داد بیاد پیش من . اگر هم نیامد مهم نیست حتما نتونسته ولی همینقدر که من در ذهنش بودم برام ارزش داره . خبر بدم این که خواهرم اصلا حالش خوب نبود و کلی گریه کرد . الانم داشتم به بچه های خواهرم درس میدادم که تمام شد . خدا رو شکر . آهان صبح هم یکی دیگر از دوستام که جند روزی ازش بی خبر بودم اس ام اس داد . در کل روز خوبی بود . خواهرم هم خوب میشه به هر حال هر کسی هم روز خوب داره هم روز بد . raya2nd December 2009, 09:39 PMدوستان اینجا میتونیداز خودتونم بگیدا مثلا معرفی کنید خودتونو بو گید کار و بارتون چیه چه چیزی دوست دارید و غیره :x: ساحره2nd December 2009, 10:17 PMدوستان اینجا میتونیداز خودتونم بگیدا مثلا معرفی کنید خودتونو بو گید کار و بارتون چیه چه چیزی دوست دارید و غیره :x: خب رایا جان تو اول شروع کن تا ما هم راه بیفتیم . ها :d raya2nd December 2009, 10:26 PMخیلی خب من قبلا خودمو معرفی کردم ولی باید بگم ترم 6 مترجمی استاد و مدارک رسمی هستم دوره کاردانی اگه خدا بخواد ترم 7 دیگه همه چیز تموم میشه و قصد ادامه تحصیل دارم تا دکترا اگه زنده موندم و مشکلی پیش نیومد :) ساحره2nd December 2009, 10:41 PMفکر کنم تقریبا منو همه شناخته باشند . متولد ماه آذر هستم . عاشق شکلات . :d رنگ مورد علاقه ام قرمز . از طرفداران سرسخت تیم پرسپولیس. سرگرمی اینترنت و کوهنوردی . هر هفته کوه میرم در هر شرایطی . رشته ام حسابداری بود شغلم هم حسابدار ولی هیچ علاقه ای نداشتم و ندارم . 17 سال رزمی سبک کیوکوشین کار کردم ولی در تلخ ترین حادثه زندگیم که اتفاق افتاد دکترم گفت که دیگر نمی توانم رزمی کار کنم البته علاوه بر رزمی دومیدانی ، بدنسازی و شنا هم کار کردم . با این وجود همیشه از آب می ترسم و این برای همه جای تعجب دارد . دست خودم نیست دیگه :( هر شب هم چند صفحه ای حافظ یا مثنوی مولوی را می خوانم . فعلا همین . میگم راه افتادم چقدر گفتم :d:d:d abolfazl_flower2nd December 2009, 11:57 PMاسمم ابوالفضل ( اگه اقا ابوالفضل هم صدام کنید مشکلی ندارم :->) , بچه تهران ( تهران پاریس:d ) , متولد 11 اسفند 63 ! کارشناسی عمران میخونم ( خداییش سخته :(( ) !!! از 2 ابتدایی تا الان شنا میرم , هم نجات غریقم هم مربی (مدرکش بین المللیه ولی فکر نکنم به درد بخوره ) - مربیم اقای کلهر , بوکس ( استاد حمید رضا فرهمند ) , کیوکوشین ( شیهان بهروزی ) , رزم سلطان ( شیهان اغاسی - کانچو محسن سلطانی زاده ) کار کردم !!! سوم کشوری سبک شین دو کای ( رزم سلطان ) دارم ولی بخاطرش دماغم شیکست , چشم راستمم 1 شماره ضعیف شد ( بر اثر ضربه ی شدید ) !! raya3rd December 2009, 09:54 AMسلام به همه بازم از خودم بگم من از سادات طباطباییم :oیعنی سیده هستم :o اسمم الهام صدام میکنن ولی سیده مرضیه در شناسنامه میگن بهم :oمتولد 27 ابان 62 روز جمعه ساعت 8 شب هستم :o دیگه چی بگم :confused:;)شمام بگید خب :) raya3rd December 2009, 08:44 PMسلام به همه تازه از دانشگاه اومدم از ساعت 2»30 رفتم تا ساعت 7 بابام اومد دنبالم اومدیم خونه داشتیم شام میخوریدم داییم اینا اومدن نیم ساعتی نشستن و فتن الان نمیدونم چشمام داره بسته میشه خوابم نمیادا ولی خستمه :(الانم میخوایم بریم خونه عموم اخر شب میام تا بعد بای :p ساحره3rd December 2009, 10:49 PMبه به امروز چه روزی بود ؟ رفتم سرکار که یک سری کارها را مرتب کنم و برگردم که یکی از دوستان دبیرستان را دیدم کلی سلام و احوالپرسی کرد و از خودمون و چه می کنیم حالا از کیا خبر داریم دو ساعتی وقتم را گرفت نرسیدم برم منیریه برای فردا وسیله بخرم . خواهرم هم که حالش خوب نیست . یلدا هم هنوز تکلیفش مشخص نیست که بیاد تهران یا نه ؟ با این حساب فردا کلا خونه نشین شدم چون هم منتظر باید بمانم تا یلدا خبرم کنه هم ببینم اگر خواهرم کار واجب داشت دم دستش باشم هم وسیله ای که لازم داشتم نخریدم . به به امروز چه روزی بود ؟ raya4th December 2009, 07:18 AMسلام به همه صبح آدینتون به خیر باشه من ساعت 8:30 -9 باید برم فرودگاه آخی حاجی داریم عمه و عموم رفتن حج دارن میان میخوایم بریم استفبال :)امیدوارم روز خوبی داشته باشید پیشاپیش عیدتونم مبارک :p raya7th December 2009, 12:04 AMنمیخواد کسی اینجا چیزی بگه;) ساحره7th December 2009, 12:45 AMنه رايا جان فقط من و تو اينجا بايد بگيم . من بگم من بگم بگم بگم . از شيرين كاريهام خب جونم بگه كه پنجشنبه نيمه شب يلدا تماس گرفت و گفت نتونسته بياد . منم رفتم مثلا بخوابم كه صبح برم كوه . دوباره تماس گرفت و 4 ساعتي حرفيد اين دختر . قطع كردم شد ساعت 5 صبح . ديگه خوابم ميومد كوه برم چكار خوابيدم ساعت 10 پا شدم . يك خورده اين ور اون ور كردم گفتم برم خريد . كيف پول و كليد خونه رو برداشتم رفتم بيرون همين كه در رو بستم يك حسي بهم گفت مهناز يك جا اشتباه كردي حالا هر چي فكر ميكنم يادم نمياد كليد و كيف پولم كه هست پس چي :confused: به خودم گفتم از اون حسهاي احمقانه است برم . سرتونو درد نيارم خريد كردم و برگشتم ديدم اي داد بيداد كليدها رو اشتباهي برداشتم :D زنگ همسايه رو زدم در باز شد حالا چكار كنم گوشيمم كه طبق معمول همراهم نبود رفتم زنگ در خونه دوستم رو زدم اومد با انبردست و پيچ گوشتي افتاد به جون در منم همش مي خنديدم آخرش مجبور شد قفل در رو بشكونه اومدم تو و نشستم سريال ويكتوريا ديدم و اونم قفل و عوض كرد گفتم ناهار ميخوري گفت آره آخه ديگه ساعت 2 شده بود ناهارم كه خدا بركت بده به كنسروها . يك خاويار بادمجون باز كرديم و با ماست و خيار خورديم :dخب اون رفت و منم نشستم پشت كامپيوتر و سرتو درد نيارم كامپيوترم هم به تعطيلي رفت :d تا شنبه بعدازظهر كه دكترش اومد و 30 تومان گرفت و درستش كرد و در ادامه روز جمعه بگم كه براي شام عدس پلو با گوشت درست كردم كه اونم سوخت :dگشنه خوابيدم ديگه :)) به دوستم زنگ زدم گفت تو به هيچي دست نزن تا خونه منفجر نشده برو يك گوشه بنشين :)) عجب دوستهايي دارم من نميدونم به چي چي من دلخوشند بنده هاي خدا :D اندر حكايتهاي من . پايان :D raya7th December 2009, 11:22 PMسلام به همه امروز صبح اصلا برام خوب نبود علتش سکرته ولی بعد از ظهرم دپرس بودم بعدشم الان مهمون داشتیم که رفتن الانم پیش شما هستم:-< zozo229th December 2009, 11:31 AMديشب اينجا برف اومد >:w< ساعت 1 كه ميخواستم بخوابم اومدم از پنجره اتاقم يه نگاهي به بيرون بندازم ديدم زمين سفيده سفيده!:x: مثل برف نديده ها ذوق زده شدم!:D آخه من عاشق برفم!:rolleyes: پارسال اصلا" اينجا برف نيومد!:( برعكس پريسال كه برف خيلي سنگيني اومده بود 2 هفته امتحاناي دانشگاها عقب افتاد ما كلي حال كرديم!!!:d:D:D raya9th December 2009, 02:18 PMدوستاننننننننننننننننن لطفا کمی خصوصی تر از خودتون بگید خاطره نویسی بخش ادبیاته هاااااااااااااااااا ;) ساحره9th December 2009, 03:31 PMخب .چيز خيلي خاصي نيست مجبورم بنشينم خونه :d raya9th December 2009, 10:06 PMامروز دانشگاه بودم رفتم از بوقه چیز بخرم همین که اومدم برگردم یه اقا عین بگم چی پشتم واستاده بود خوردم بهش کلی خجالت کشیدم بی ادب میدونه خانوم واستادهه ا اومده بود نزدیک ابروم رفت :(مرتیکه..............:mad: yaghmabaran10th December 2009, 01:30 AMهیشکی نتونست یه افسار ببنده به روحمو مال خودش کنه... نشد که نشد... raya12th December 2009, 12:11 PMسلام به همه اموز ساعت تقریبا 9 صبح از تختم اومدم پایین بعد صورتمو شستم و اومدم نت ببینم کیا برام سوال گذاشتن تو صندلی داغ خه مهمون این هفته منم :D:oدیدم خبری نیس کتابمو برداشتم همین طور ریز ریز خوندم تا ساعت 10 نامانم از محل کارش زنگ زد بهم یه سفارش داشت سفارششو انجام دادم بعدشم با همکلاسیم یه کم صحبت کردم و بعد دوباره درس خوندم الانم میخوام تا قبل از ناهار بخونم . تا بعد :p raya14th December 2009, 12:47 PMامروز اتفاق خاصی نیافتاده من فقط یکم درس خوندم و اومدم اینجا سوالات مربوط به صندلی داغ خودم که دوستان برام گذاشتن رو جواب دادم :)ولی کاش یه اتفاق خوب میافتاد :-< raya21st December 2009, 12:52 AMسلام به همه :) چند روزی نبودم ببخشید:o راستش با شروع ماه محرم با گروه لیدهای بخش ادیبان نیک صالحی که همه اعضا خانوم هستن و با هم ارتباط صمیمانه ایی دارن یه پیشنهاد من دادم مورد قبول واقع گرفت اونم این که هر روز زیارت عاشورا بخونیم هر کس برای خودش بعد بیایم بگیم من خوندم شکر خدا همشو من خوندم دوستانم کم و بیش میان و میگن من خوندم بعدشم چند روز میشه من دپرسم از یه چیزی نا امیدم:-< فشار درسیم همین طور داره لهم میکنه :(فقط خدا کنه تا پایان امتحانات چیزی از من بمونه :(اگه خدا بخواد امسال از دانشگاه خلاص بشم و تو کنکور سراسری حالا یا دانشگاه پیام نور یا دانشگاه سراسری پذیرفته بشم خیلی خوبه :(دعا کنید :o:( javad 227922nd December 2009, 09:16 AMسلام چند دقیقه پیش تلفنی با مامانم صحبت کردم اخه رفتن مشهد. وقتی دیدم خوشحالن کلی شارژ شدم . صبح مشهدی ها بخیییییییییر ساحره22nd December 2009, 04:00 PMامروز خيلي زودتر از هميشه از سركار اومدم خونه آخه امشب مهمون دارم حوصله هم ندارم . ها:(( E.RASOOLI22nd December 2009, 04:12 PMامروز کلاس زبانم که به خاطرش 3ساعت معطلي کشيدم کنسل شد خيلي بد بود. raya22nd December 2009, 11:31 PMسلام به همه الحمد الله میخواین از شر رایا خلاص بشید :(:dامتحاناتم دارن به سرعت برق و باد میان منم هیچی نخوندم مجبورم سرعت تلاشمو سریع تر کنم تا صاعقه ایجاد نشده همه چیز رو بترکونه :d:(خلاصه تا مدتی کمتر میام :( دلم برای همتون تنگ میشه:(( zozo2228th December 2009, 03:57 PMسلااااااااااااااااام>:w< بالاخره بعد از 1هفته اخراج اومدم!:rolleyes: انقدر مسعود ده نمكي رو به خاطر ساخت اخراجيها مسخره كردم و دري وري بهش گفتم كه خودمم اخراج شدم!!!:D:)):D(البته من به خاطر مسئله ديگه اي اخراج شدم يه موقع فكر نكنيد ده نمكي ازم شكايت كرده!!!:D) دلم واسه پست زدن خيلي تنگ شده مخصوصا" توي تالار سينما!:x: من رفتم تالار سينما :cool: فعلا" باباي!;) raya30th December 2009, 12:04 AMسلام به همه من 5 شنبه امتحان میان ترم دارم بعدش دیگه نمیرم دانشگاه تا 17 روز که امتحانات اصلی شروع میشن کلی میترسم سایتم کم میام دیگه البته سر میزنم ولی خب فعالیت نمیکنم چون دارم درس میخونم وقت ندارم :( ساحره30th December 2009, 12:08 AMامروز رو كلا بي خيال رفتن به سركار و كلاسم شدم و رفتم بيرون براي روحيه ام خوب بود نهايتش اينكه فردا اخراج ميشم . ها :d javad 22794th January 2010, 10:14 PMامروز تقریبا هیچ کاره بودم.... طوفان عمونم رو بریده امیدوارم اخرین شب باشه:( Anahita va Mehr9th January 2010, 04:45 AMامروز رفتم کلاس دلم واسه استادم تنگ شده بوود حیف امرووز آتلیه نیوومد خیلی جاش خالی بوود yaghmabaran22nd January 2010, 01:37 AMامروز از اولش خوب شروع شد گشت و گذار، خرید،بازم گشت و گذار و بازم خرید،بستنی;همه چی خوب بود تا اینکه آخر شب یه اتفاق تو نت در عرض چند دقیقه همه چیو عوض کرد،حالم خراب شد ، هنوز درگیرشم . . . kamikh22nd January 2010, 01:50 AMامروز از اولش خوب شروع شد گشت و گذار، خرید،بازم گشت و گذار و بازم خرید،بستنی;همه چی خوب بود تا اینکه آخر شب یه اتفاق تو نت در عرض چند دقیقه همه چیو عوض کرد،حالم خراب شد ، هنوز درگیرشم . . . مگه چی شد؟ raya26th January 2010, 11:22 PMسلام به همه بعد از مدتی نیومدم اینجا گرفار شدم من اسیر امتحاناتم شنبه دیگه خدا بخواد تمومه منم دیگه یکم راحت میشم هر چند بعدش باز باید بخونم برای کنکور اما الان امتحانات پایان ترمم رو بدم نتیجه رو از استادا بگیرم درصد استرسم کمتر میشه تا کنکور 89 هم 4 ماهی وقته امید به خدا بتونم بخونم و بتونم وارد کارشناسی بشم یعنی میاد اون روز من پذیرفته بشم برای کارشناسی :-< AnAnAs_68526th January 2010, 11:31 PMامروز روز خوبی نبود. خیلی سخته وقتی تو شرایطی قرار میگیری که یه نفر دیگه منظورتو بد متوجه میشه وبه خاطر همون ازت دلگیر میشه.درحالیکه خودت هیچ تقصیری نداشتی.:( با اینکه روز بدی بود اما به خیر گذشت و الان شب خوبیه:) yaghmabaran2nd February 2010, 12:41 AMمگه چی شد؟ خب...ناگفتنی هارو نباید گفت دوست من،شاید نتونستم انتظاری رو برآورده کنم... . . . raya3rd February 2010, 10:25 PMسلام به همه :)مدتیه نگفتم چیزی ولی الان میگم دلم گرفته :(از دست این دانشگاه :((بی انصافی نمره نمیدن بی انصافی تمره میدن :((:((:(( raya10th February 2010, 12:27 AMسلام به همه :rolleyes: الان چند روزه من کمی دپرسم :-<هم به خاطر درسم هم به خاطر رفتار کسی که قالم گذاشته و ازم داره فرار میکنه این رفتارش واقعا عجیبه :(:-<دلم میخواست بخونه الان چی مینویسم بازم برگرده مثل قبل و رفیق تنهاییام باشه :(کاش صدامو بشنوه یا ببینه اینو برگرده چون واقعا منتظرشم:-<:( ساحره11th February 2010, 07:48 PMامروز ميخواستم روز استراحت مطلق باشه . دوست داشتم به هيچي فكر نكنم و هيچ كاري هم انجام ندم اما بلاخره كار خونه بايد انجام بشه و فكر هم كه خود به خود مياد سراغم . :( كمي هم از دوستم حالم گرفته شد اما مهم نيست با صحبت كردن همه چي درست شد هميشه همينطوره . :-< دلم ميخواد ديگه تكرار نداشه باشه :shame: سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 785]
-
گوناگون
پربازدیدترینها