تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):روزه ماه شعبان، وسواس دل و پريشانى‏هاى جان را از بين مى‏برد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846405904




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تاريخچه ارزيابي شخصيت و بررسی تأثیرات روانشناسانه آن(1)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تاريخچه ارزيابي شخصيت و بررسی تأثیرات روانشناسانه آن(1)
تاريخچه ارزيابي شخصيت و بررسی تأثیرات روانشناسانه آن(1)   نويسنده:آی . لانیون،ریچارد و دی فلئونارد ترجمه:نقشبندی،سیامک   شيوه هايي که مردم بر اساس آنها عمل يا رفتار مي کنند، همواره مورد توجه بوده است. اين گونه رفتارها احتمالاً براي خانواده ها، دوستان و همسايگان پيامدهاي مستقيمي دارد و طبعاً از ديد آنها حايز اهميت زيادي است. علاوه بر اين، اکثر ما دوست داريم احساس کنيم که حداقل از يک درک کلي نسبت به رفتار آدمي برخورداريم. بنابراين، پروراندن قابليتها و تواناييهاي افراد، به منظور درک و پيش بيني رفتارهاي خود و ديگران، هم از نظر شخصي و هم از نظر اجتماعي، اهميت وافري دارد. حوزه ارزيابي شخصيت، يعني، کوششهاي منظمي که به منظور درک و پيش بيني رفتار افراد صورت مي گيرد، از تاريخچه اي بسيار طولاني برخوردار است. يک فرد غارنشين ما قبل تاريخ مي توانست که با تماشاي حالت و برق نگاه غريبه اي که به او نزديک مي شد، به مقاصد وي پي ببرد. چنين برداشتي را مي توان عنوان نوعي کوشش ابتدايي در جهت ارزيابي شخصيت تلقي کرد. بعدها استفاده از قضاوتهاي کاهنان و غيب گويان در جهت تعيين صحت و سقم پيشنهادهاي صلح از سوي دشمن را مي توان ناشي از همين کوشش دانست. تا پيش از گسترش روان شناسي علمي و تخصصي جديد، شيوه هاي غيررسمي زيادي وجود داشتند. ما به دليل ارزش تاريخي و روشن کردن پاره اي از مسايل روش شناختي در کل حوزه ارزيابي شخصيت، پاره اي از آنها را نظير طالع بيني، کف بيني و جمجمه شناسي که علي رغم گسترش غيرعلمي و جايگاه نامطمئن معاصر هنوز تا اندازه اي به کار مي روند، مورد بحث قرار خواهيم داد. اين روشها در مقايسه با فنون معاصر ارزيابي شخصيت، به مراتب از قدمت بيشتري برخوردارند. طالع بيني، کف بيني و جمجمه شناسي   چنين تصور مي شود ريشه طالع بيني که کوششي براي پيش بيني وقايع کره زمين از طريق مشاهده ستاره هاي ثابت و ساير اجسام سماوي است، به 25 قرن پيش در مسوپوتاميا(1) بر مي گردد. اعتقاد به ستارگان به عنوان خداياني نيرومند در بين انسانهاي اوليه به پيدايي اين انديشه انجاميد که مي توان امورمربوط به انسان را از طريق مطالعه سماوات پيش بيني کرد. بدين ترتيب، در آن زمان شخصيت و سير وقايع زندگي هر فرد با مراجعه به يک طالع يا زيج(2) (يعني، شکل بندي ستارگان در لحظه تولد) تعيين مي شد. در کل، ارزيابي شخصيت هر فرد با توجه به لحظه تولد وي و ارايه پيش بيني هاي مناسب بر اساس يکي از کتابچه هاي راهنما يا تقويمهاي نجومي صورت مي گرفت که بي شباهت به طالع بيني هاي جديدي که هنوز در بسياري از روزنامه ها يافت مي شوند، نبودند. آگاهي گسترده اي که پيرامون جهان فيزيکي در خلال انقلاب علمي گسترش يافت، نقش مهمي در کاهش توجه جدي نسبت به طالع بيني داشت؛ اما با اين حال، محبوبيت طالع بيني همچنان در ميان مردم پايدار باقي مانده است. اين انديشه که زندگي آدمي از قبل توسط وضعيت ستارگان در لحظه تولد تعيين مي شود، انديشه اي بس ساده و ابتدايي است؛ زيرا مطلقاً هيچ گونه شواهد معتبري دال بر رابطه بين زمان تولد و شخصيت وجود ندارد. پس چرا هنوز اين انديشه علي رغم مخالفت اکثريت متخصصان روان شناس از وجهه خاصي برخوردار است؟ يکي از دلايل تداوم اين انديشه، اثر بارنوم(3) است (که در ادامه به توضيح آن خواهيم پرداخت) و دليل ديگر، به وجود جذابيتي بر مي گردد که انديشه هاي ماوراي طبيعي يا کيهاني در ميان مردم دارند. کتابهايي نظير تأثير نيروهاي کيهاني بر رفتارهاي انسان(4) (گواکولين(5)، 1973) و ماوراءالطبيعه (6) (واتسون(7)، 1973) با در کنار هم نهادن مفاهيم شبه علمي طالع بيني و معرفي آنها در قالب تفحص و پژوهش رسمي بر جذابيت آنها افزوده اند. شايد مناسبتر باشد که طالع بيني معاصر و زمينه هاي مشابه را به عنوان نوعي صنعت تفنني در نظر بگيريم که قطع نظر از نکات ديگر، بر عرضه کلي و ارايه هر چيزي تأکيد مي ورزد که بازار فروش دارد. فن يا روش چرخه هاي زيستي(8) که به طالع بيني شباهت دارد، روشي براي پيشگويي شخصي است که در ابتدا توسط ويلهلم فليس(9) همکار زيگموند فرويد ابداع شد و بعدها به وسيله جرج تامن(10)(1973) گسترش يافت. بر طبق نظريه چرخه هاي زيستي، کارايي روزانه آدمي توسط وضعيت سه چرخه جسمي، هيجاني و ذهني که جملگي در لحظه تولد تثبيت مي شوند و ديگر تغيير نمي کنند، کنترل مي شود. از آنجا که هر چرخه داراي دوره متفاوتي است، گهگاه امکان دارد که ترکيب قوي آنها به پيدايي روزهاي مطبوع بينجامد؛ روزهايي که همه چيز بر وفق مراد است. برعکس، ترکيب ضعيف اين سه چرخه به روزهاي نامطبوع مي انجامد. هر چقدر چرخه هاي بيشتري عليه ما در روز خاصي تجمع پيدا کنند، احتمال ناگوار بودن آن روز بيشتر است و بالعکس. با اختراع مکيروکامپيوترهاي از قبل برنامه ريزي شده، مردم مي توانند کارايي بالقوه خود را در يک روز معين، بدون درنگ پيش بيني کنند. دليل روشني وجود ندارد که اين طرح بتواند اطلاعات سودمندي را در اختيار ما قرار دهد و در اين زمينه، تعدادي از بررسيهاي تجربي (براي مثال، شيفر(11)، اشميت(12)، زولو توويتز(13)، و فيشر(14)، 1978) نيز با قطعيت نشان داده اند که چنين نيست. با گذشت زمان، سطح انرژي و انگيزش فرد تغيير مي کند. موضوعي که بر اساس اطلاعات زيست شناختي تحولي جديد قابل پذيرش نيست، اين است که چرا الگوي اين تغييرات بايد از همان لحظه تولد کاملاً تثبيت شده باشد. با اين وصف، مفهوم چرخه هاي زيستي جمعي از"طرفداران راستين" را به سوي خود جلب کرده و از نظر تجاري روش مناسبي را جهت پيش بيني رفتار آدمي عرضه کرده است. کف بيني به تعيين خصوصيات فرد بر اساس تفسير چين و چروکها و پستي و بلنديهاي کف دست اشاره مي کند. تصور بر اين است که کف بيني به صورت يک نظام مدون از 3000 سال قبل از ميلاد در کشور چين وجود داشته است، گرچه آغاز اوليه و ريشه هاي نظري آن در گذر تاريخ باستان محو شده است. در کف بيني به طرح کلي خطوط دست، برآمدگيهاي آن يا بخشهاي مخروطي شکل بين اين خطوط اهميت زيادي داده مي شود. هر يک از اين "علايم" به شکل خاصي تفسير مي شود. قسمتي از کف دست که مستقيماً در زير مفصل سوم انگشت مياني قرار دارد (برآمدگي زحل(15)، نشان دهنده خردمندي، اقبال نيک و دورانديشي است. با "خواندن" اين علايم، روش کف بيني ارزيابي خاصي را از افراد به دست مي دهد. دقت کنيد که دو طرح ارايه شده در شکل 1-1 که از کتابهاي کف بيني برگرفته شده اند، ويژگيهاي اساسي دست راست و چپ را به شکلهاي نسبتاً متفاوتي مطرح کرده اند. فقدان کامل هرگونه تبيين منطقي در خصوص استنباطها و تفسيرهاي به عمل آمده و اين آگاهي بديهي که خطوط مخروطي شکل دستها و ساير خصوصيت آنها مي تواند با تمرينهاي فيزيکي تغيير کند، باعث مي شود که کف بيني به عنوان يک روش خرافي و نوعي شيادي کنار گذاشته شود. شکل 1-1: اين دو طرح کف بيني خصوصيات اساسي دست چپ و راست را به گونه متفاوتي نشان مي دهد.(توضيح عکس) با اين وصف، امروزه هنوز به راحتي مي توان افرادي را يافت که ادعا مي کنند متخصص اين هنر باستاني هستند و حتي کتابهاي راهنماي آموزش کف بيني در بسياري از فروشگاهها و داروخانه ها عرضه مي شوند (براي مثال، ويد(16)، 1991). به نظر مي رسد که بخش عظيمي از موفقيت کار کف بين ها به توانايي آنها در توجه به نشانه هايي مانند صدا، طرز کلي رفتار و نوع پوشش افراد مربوط است که در مقايسه با نشانه هاي کف دست در ارزيابي شخصيت اعتبار بيشتري دارند. احتمال ديگر اين است که کف بين ها اظهار نظرهاي کلي و پيش پا افتاده اي را مطرح مي کنند (مانند " اگر چه شما نسبت به والدين خود محبت زيادي را نشان مي دهيد، ولي گاهي نيز با آنها شديداً اختلاف پيدا مي کنيد.") که ممکن است درباره همه افراد مصداق داشته باشند. ميل(17) (1956) اصطلاح اثر بارنوم را "براي مشخص کردن آن دسته از روشهاي شبه موفق باليني" مطرح کرد. در اين روشها، توصيفهايي که بر اساس يکسري سؤالها از مراجع به عمل مي آيد، به دليل ماهيت سطحي آنها به گونه اي طرح مي شوند که تا اندازه ي زيادي با وضعيت مراجع منطبق باشد. حتي وقتي اين توصيفها در عين غيرسطحي بودن نادرست باشند، استنباطهاي حاصل از آنها در لابه لاي ادعاها و نفي وقايعي که به طور کلي در بين کل افراد جامعه متداول است، از نظر محو مي شود (ص266). تالنت(18) اين گونه ارزيابي شخصيت را خطاي عمه فاني(19) ناميد، زيرا اين ارزيابي عمدتاً اطلاعاتي را در بر مي گيرد که مي تواند در مورد عمه همه افراد صادق باشد. به همين دليل، بايد وجود اثر بارنوم يا عمه فاني را که به توصيفهاي شخصيتي بسيار کلي و پيش پاافتاده مي انجامد، همواره در نظر داشت. جمجمه شناسي که هنر ارزيابي شخصيت از طريق اندازه گيري شکل ظاهري جمجمه انسان است، در اواخر قرون 18 توسط فرانس ژوزف گال(20) که يک پزشک و کالبدشناس آلماني بود، رونق يافت. اين کوشش تطبيقي نسبتاً جديد که به منظور گسترش نظام کاملي از اندازه گيري شخصيت صورت گرفت، بنا به دلايل چندي سزاوار بررسي دقيقتري است: الف) اين نظام بر پايه فرضهاي نظري منطقي چندي قرار دارد، ب) اين نظام تا اندازه زيادي تجربي است و به همين دليل از لحاظ علمي قابل بررسي است، ج) و علاوه بر اين، سابقه جمجمه شناسي به اندازه کافي جديد است، به طوري که به راحتي مي توان درباره آن شواهد نسبتاً کاملي را فراهم کرد. فرض اساسي گال اين بود که مغز آدمي کانون کنترل رفتار اوست، ديدگاهي که امروزه به طور همه جانبه توسط روان شناسان مورد پذيرش قرار گرفته است. با اين وصف، در آغاز قرن 19 در خصوص چگونگي عملکرد قشر مخ اطلاعات اندکي در دست بود و ديدگاه علمي غالب متداول آن زمان صرفاً به موضع يابي دقيق فعاليتهاي قشر مخ مربوط مي شد که بر اساس آن هر کارکرد يا قوه در يک منطقه معين و خاص از سطح مغز جاي داشت. اندازه هر کدام از اين مناطق به تغييرات قابل مشاهده و متناسبي در شکل جمجمه مي انجاميد که جمجمه شناسان مي توانستند با بررسي آنها بسياري از خصوصيات افراد و نيز شخصيت آنها را ارزيابي کنند. به عنوان مثال، وجود يک برآمدگي در منطقه "صداقت" جمجمه، نشانه اي از يک فرد صادق است. همانند طالع بيني و کف بيني، جمجمه شناسي نيز براي پيروان خود اين امکان را فراهم ساخت که با استناد به برآمدگيها و شکل خطوط جمجمه، ارزيابي کاملي را از شخصيت ارايه کنند (به شکل 2-1 نگاه کنيد). در حال حاضر، مفروضه هاي بنيادي مربوط به تخصيص يافتگي عملکرد مغزي و ريخت جمجمه به يقين رد شده اند و به همين دليل، نظريه اي که جمجمه شناسي بر اساس آن قرار دارد، اعتبار خود را از دست داده است. گال اساساً در گسترش جمجمه شناسي يک رويکرد تجربي را اتخاذ کرد. او کوشيد تا از طريق مشاهده شخصي، رفتار را با کارکرد مغز و شکل جمجمه ارتباط دهد. او به منظور گردآوري اطلاعات درباره مغز ابتدا به بررسي جمجمه هاي افراد زنده پرداخت و بعد تلاش کرد تا پس از مرگ، مغز آنان را از طريق کالبد شکافي مطالعه کند. افزون بر اين، وي با اين اميد که بتواند بين شکل جمجمه و خصوصيات افرادي که با يکديگر شباهت داشتند رابطه اي بيابد، جمجمه بيماران رواني، زندانيان، دانشجويان و افرادي را که دچار نارساييها يا داراي استعدادهاي استثنايي بودند، مورد بررسي قرار داد. اگر چه اين تلاش اوليه در جهت توسعه يک بستر تجربي در حوزه ارزيابي شخصيت قابل توجه و در خور ستايش است، ولي در عين حال، خالي از خطر هم نيست. زيرا در چنين کوشش علمي اي، مشاهده هاي شخصي تأييد نشده مي توانند به عنوان تنها منبع داده ها تلقي شوند. نياز به وارسي اعتبار مشاهده هاي شخصي، يعني، تشريح عيني همين روابط در يک موقعيت مستقل توسط ساير ناظران، نه تنها در زمان گال، بلکه امروزه نيز اهميت وافري دارد. جاي بسي شگفتي است که ديدگاه گال به دليل بي اعتباري علمي آن، مورد اعتراض شديد واقع نشد، بلکه بنيادهاي فلسفي آن بود که آماج بيشترين اتهامها قرار گرفت (ديويس(21)، 1995). منتقدان جمجمه شناسي بر اين موضوع اصرار داشتند که اين رويکرد، نه يک ديدگاه تأييد نشده، بلکه يک ديدگاه غيرقابل اثبات است و حتي اگر چنين ديدگاهي قابل اثبات باشد، اما با اصول اخلاقي منافات دارد. به اعتقاد آنان تأييد جمجمه شناسي به منزله پذيرش نوعي الحاد و جبرگرايي و در عين حال، انکار مسئوليت اخلاقي است. همين موارد نيز در اعتراض به انديشه هاي جبري معاصر از رفتار انسان مطرح شده است. جمجمه شناسان در مواجهه با اين انتقادهاي خصمانه و احساسي، دفاعي و جزمي عمل کردند. بدين ترتيب، رويکردي که در اصل از يک ماهيت آزمايشي و فرضي برخوردار بود، به نوعي تفکر جزمي و وحي مُنزَل تبديل شد. بنابراين، جمجمه شناسي به عنوان يک علم آزمايشي که البته بر مفروضه هاي نادرستي مبتني بود، به سطح يک فرقه شبه مذهبي نزول کرد. حوزه اي که نسبت به هر گونه بررسي شخصي يا اصلاحهاي مبتني بر داده هاي جديد عقيم بود. بدون شک، اين تغيير در بي اعتبارسازي اين حوزه که زماني از وجهه زيادي برخوردار بود، نقش مهمي داشت. استفاده از علايم فيزيکي ثابت در ارزيابي خصوصيات شخصيت هم در حوزه جمجمه شناسي و هم در حوزه کف بيني متداول است، به طوري که جستجو براي يافتن روابط روشن ميان خصوصيات فيزيکي افراد و ويژگيهاي روان شناختي آنها همانند پيگيري بي وقفه در خصوص رابطه بين مغز و بدن وجود داشته است. در ابتدا، اين علاقه مندي در نظريه مزاجي(22) که يک نظريه قديمي در فيزيولوژي بود و تا قرون وسطي ادامه داشت، تجلي يافت. در اين نظريه به چهار عنصر اوليه - يعني، خون، بلغم، صفراي زرد(زرداب) و صفراي سياه (ماليخوليا)- استناد شده است. ميزانهاي خاصي از اين عناصر چهارگانه در افراد مختلف به شکل گيري "سيماهاي شخصيتي" (ويژگيهاي شخصيت)، خصوصيات فيزيکي و رواني و گرايشهاي ارثي يگانه مي انجاميد. به همين دليل، چنين ادعا شده بود که با تشخيص علايم فيزيکي مقادير نسبي اخلاط چهارگانه در يک فرد به خصوص مي توان تصوير متمايزي از شخصيت وي را به دست داد. اگرچه سالهاست که درک کاملتر ما از فيزيولوژي بدن انسان به کنار گذاشتن نظريه اخلاط چهارگانه انجاميده است، ولي اين فرض که شخصيت انسان بازتابي از کالبد جسماني اوست، در کارهاي جديد شلدون(23)، و همکاران وي تبلور يافته است (شلدون، استيونز(24) و تاکر(25)، 1940). در نظريه سنخهاي بدني شلدون، افراد به سه طبقه تقسيم شده اند: باريک تن(26) که لاغر اندام و ظريف است، ستبرتن(27) که عضلاني و نيرومند است و فربه تن(28) که بدني نرم، چاق و مدور دارد. بر طبق اين نظريه، هر کدام از اين سخنهاي ايده آل، شخصيت به خصوصي دارد که پيامد فطري همان ساختمان بدني خاص است. از آنجايي که بدن اکثر افراد آميزه اي از اين سه سنخ بدني را در بر مي گيرد، خصوصيات شخصيتي آنها بر اساس مقادير نسبي مربوط به عوامل سنخ بدني تعيين مي شود. نظريه شلدون در معرض اختلاف نظرهاي شديدي قرار داشته است و شواهد مربوط به اعتبار آن در بهترين شکل خود هنوز در هاله اي از ابهام قرار دارد (هرمن(29)، 1992). با اين وصف، اين نظريه با دلمشغولي ديرينه دانشمندان در خصوص يافتن رابطه ساده بين ذهن و بدن منطبق است. بين برخي از علايم فيزيکي (مانند رعشه و تعريق) و خصوصيات شخصيتي (مانند اضطراب) رابطه معناداري وجود دارد. اگرچه اين رابطه کامل نيست، ولي مي توان آن را در ارزيابي به کار برد. به نظر مي رسد که اين کوششهاي نافرجام که بر علايم فيزيکي استوار بودند، در سراسر تاريخ حداقل يکي از ويژگيهاي زير را داشته اند: نخست، اتکا بر نظريه اي که در آن فرض مي شود صفات شخصيت ناشي از خصوصيات فيزيکي خاص است و دوم، فقدان هرگونه رابطه منطقي بين علايم فيزيکي و خصوصيات شخصيت. طالع بيني، کف بيني و جمجمه شناسي همراه با روشهايي مانند نگاه کردن در گوي بلورين (30)، فال شکل 2-1: طرح کلي جمجمه که باورهاي جمجمه شناسان را به تصوير مي کشد (منبع: جمجمه شناسي: يک راهنماي عملي در خصوص جمجمه خودتان، نوشته او.اس.فاولر و ل.ن.فاولر، 1969، ص xviii، نيويورک، چلسي هاوس.) (توضيح عکس) چايي(31) و قيافه شناسي(32) (ارزيابي شخصيت بر اساس خصوصيات چهره) مورد تأييد بررسيهاي علمي قرار نگرفته است و امروزه استفاده از اين گونه روشهاي بي اعتبار نوعي شيادي تلقي مي شود. با اين وصف، چنانچه قبلاً ديديم، جنبه هاي معيني از اين رويکردها هنوز در تفکر روان شناختي معاصر مشاهده مي شود که اين خود دال بر آن است که روشهاي ياد شده در حال حاضر نيز از نفوذ زيادي برخوردارند. افرادي که اين شيوه ها را به کار مي بندند، به سادگي در بسياري از جوامع يافت مي شوند. برگهايي که در تصوير 3-1 مشاهده مي کنيد، در منطقه اي از شهر فونيکس(33) همراه با آدرس و شماره تلفن توزيع شده اند. نبايد چنين تصور کرد افرادي که از اين روشها سود مي جويند، هيچ گاه نمي توانند در ارزيابي شخصيت، عملکردي بهتر از تصادف داشته باشند. برخي از اين اشخاص نسبت به نشانه هاي ظريفي که متخصصان کار آزموده بهداشت رواني نيز از آنها در ارزيابي شخصيت کمک مي گيرند، حساس هستند. اين اتهام شيادي که به جمجمه شناسان و کف بينان مربوط مي شود، حول اين محور دور مي زند که آنها با استفاده از فنون و شيوه هاي خاصي که امروزه کارايي يا سودمندي آنها به اثبات نرسيده است، به ارزيابي شخصيت فرد مي پردازند، در حالي که اين توانايي عمدتاً ناشي از مهارتهاي شهودي برتر آنها در خصوص ارزيابي است. تأثير اندازه گيري روان شناختي   ريشه ارزيابي علمي شخصيت به مطالعه تفاوتهاي فردي از طريق اندازه گيري روان شناختي بر مي گردد. اکثر پيروان حوزه ي تفاوتهاي فردي آغاز اين رشته ي علمي را به واقعه اي در سال 1796 نسبت مي دهند. در اين سال، کينه بروک(34)، دستيار سرپرست رصدخانه گرينويچ به دليل اينکه همواره زمان حرکت سياره ها شکل 3-1: برگها و خدمات مشابهي که در بعضي از مناطق شهري از کف بيني خبر مي دهند، در مقابل نشان داده شده است. (توضيح عکس) را يک ثانيه ديرتر از مافوق خود ثبت مي کرد، اخراج شد. بعدها معلوم شد که اين تفاوت در زمان واکنش يک تفاوت ثابت است و مردم از لحاظ اين خصوصيت و ساير ويژگيهاي قابل اندازه گيري به همين ترتيب با يکديگر تفاوت دارند. حوزه مطالعات تفاوتهاي فردي در پرتو نظريه تکامل داروين جان گرفت. در خصوص بررسي عوامل ژنتيک آدمي، ضروري به نظر مي رسيد که تفاوتهاي فردي در زمينه آن دسته از رفتارهايي که براي بشريت از قابليت سازگاري و ارزش حياتي برخوردار بودند، به وضوح مشخص شود. فرانسيس گالتون(35)، انديشمند نامي قرن نوزدهم بريتانيا، به جنبه هاي ارثي اين تفاوتها علاقه مند شد و واپسين زمانهاي زندگي خود را وقف مطالعه اين موضوع کرد. اگرچه قبل از گالتون براي طبقه بندي و اندازه گيري چيزي که وي آن را قواي ذهني(36) ناميد کوششهايي صورت گرفته بود، ولي وي شخصاً مبتکر اندازه گيري قواي غيرذهني بود که در آن زمان بيشتر به عنوان "منش و خلق و خوي" مطرح بود. گالتون در سال 1884، در مجله اي که ماهيانه دوبار منتشر مي شد، در خصوص اندازه گيري انواع مختلفي از اين قوا به بحث پرداخت. اين اظهار نظر گالتون که "در اصل، منش يا خصوصيتي که رفتار ما را شکل مي دهد، از ماهيتي "متمايز" و پايدار برخوردار است و بنابراين ... کوشش جهت اندازه گيري آن منطقي است،" شباهت زيادي با اکثر ديدگاههاي معاصر شخصيت دارد. علاوه بر اين، گالتون بر اين باور بود که اندازه گيري منش بايد همان روشهايي را در بر بگيرد که زيربناي بررسيهاي مربوط به قابليتهاي عقلي را تشکيل مي دهند و به اختصار با استفاده از روشي که ما ممکن است امروزه آن را رويکرد نمونه ي رفتار بناميم، در خصوص روشهاي اندازه گيري "هيجان" و "خلق" به بحث پرداخت. به عنوان مثال، او مطرح کرد که اندازه گيري هيجان بايد به وسيله ابزارهايي صورت گيرد که تغييرات فيزيولوژيکي فرد را در خلال موقعيتهاي فشارزاي واقعي زندگي اندازه گيري مي کنند. گالتون براي کاربرد اين روش، شخصاً در ضمن سخنراني از يک نگارسنج قلبي(37) که به گردنش آويخته مي شد، استفاده کرد. او همچنين اين پيشنهاد را مطرح کرد که در هنگام گرفتن خون، ضربان نبض و حجم دستها و پاها همراه با کاهش خون اندازه گيري شود. اين شاخصها هنوز در پژوهشهاي آزمايشگاهي فيزيولوژي که براي بررسي واکنشهاي هيجاني به کار مي روند، مورد استفاده قرار مي گيرند. گالتون در زمينه خلق، خاطرنشان ساخت که پسران خردسال در شناسايي خلق سگها تبحر زيادي دارند (مثلاً، بخوبي متوجه مي شوند که تا چه اندازه مي توانند بدون اينکه سگها عصباني شوند، سر به سر آنها بگذارند) و همچنين متقاعد شده بود که مي توان فنون مشابهي را به منظور ايجاد خلق خوب يا بد در انسانها ابداع کرد. پيشگام مطالعه تفاوتهاي فردي در ايالات متحده جيمز مک کين کتل(38) بود که درجه دکتري خود را زير نظر بنيانگذار روان شناسي تجربي، يعني، ويلهلم وونت(39)، از دانشگاه لايپزيک گرفت. کتل همچنين مدت کوتاهي را در انگلستان با گالتون کار کرد و پس از مراجعت به ايالات متحده در سال 1888، آزمايشگاه روان شناختي را در دانشگاه پنسيلوانيا(40) تأسيس کرد. اگرچه علايق کتل عمدتاً به حوزه هاي پسيکو- فيزيک، ادراک و زمان واکنش معطوف بود، ولي با حمايت از کاربرد علمي دانش روان شناختي، نفوذ زيادي در گسترش ساير ابزارهاي اندازه گيري روان شناختي، از جمله آزمونهاي شخصيت، داشت (بورينگ، 1929، ص540-532). در همين زمان، آلفرد بينه(41) در فرانسه که مجذوب کارهاي گالتون در زمينه تفاوتهاي فردي شده بود، بررسيهاي چندي را در خصوص افراد سرآمد و برجسته در حوزه هنر و علم آغاز کرد. در اين رابطه، بينه مجموعه تکاليف آزمايشي ميزان شده اي نظير سنخهاي بدني، اندازه هاي سر، و دستخط را به کار گرفت. ظاهراً برخي از اين علايق بازتاب تأثير جمجمه شناسي (که در آن زمان رايج بود) و ساير انديشه هاي شبه علمي بود و بينه که پژوهشگري عيني و موشکاف به شمار مي رفت، اين روشها را به اين دليل که به درک مفيدي از افراد تحت بررسي نمي انجاميد، کنار گذاشت. بينه همچنين با استفاده از آزمونهاي متعددي نظير دانش واژه ها، استدلال و توانايي عددي، بررسيهاي چندي را در زمينه کارکردهاي رواني (که شخصيت را نيز در بر مي گرفت) آغاز کرد. اين بررسيها سرانجام به گسترش آزمونهاي هوش مشهور بينه انجاميد. برخي از اين آزمونها نظير داستان پردازي در خصوص تصاوير و شناسايي لکه هاي جوهر زمينه ساز پيدايي آزمونهايي شدند که امروزه آزمونهاي "فرافکن" شخصيت ناميده مي شوند. بدين ترتيب، تا قبل از سال 1915، پژوهش درباره اندازه گيري شخصيت، مقدم بر اندازه گيري مهارتها و تواناييها بود و از علاقه علمي اوليه نسبت به اندازه گيري تفاوتهاي فردي آدميان سر برآورد. در اين حوزه قواي منش يا خلق و خو، همپا با زمان واکنش و تواناييهاي ادراکي همانند خصوصيات فيزيکي نظير قد و وزن تلقي مي شدند. گالتون استفاده از نمونه هاي رفتاري مستقيم را در موقعيتهاي زندگي واقعي پيشنهاد کرد و کارهاي او توجه و علاقه وافري را در ايالات متحده و فرانسه برانگيخت. دو تن از پيروان گالتون، به نامهاي کارل پيرسون(42) و چارلز اسپيرمن(43) نقش عمده اي را در گسترش روشهاي آماري داشتند که ابزارهاي نيرومندي را در خصوص فعاليتهاي ديگر ارزيابي پديد آوردند. تقريباً در همين زمان يک دانشمند انگليسي به نام وب(44) (1915) مقاله اي را منتشر ساخت که ظاهراً اولين کوشش عمده براي تلخيص ويژگيهاي مهم منش از طريق بررسي جامع تعداد زيادي از آزمودنيها به شمار مي آمد. اين دانشمند نمونه وسيعي از پسران را که برخي همسن دانش آموزان و برخي همسن دانشجويان بودند، از لحاظ 40 ويژگي که به رغم او "رابطه اي همه جانبه و بنيادي با کل شخصيت داشتند"، رتبه بندي کرد. رتبه بنديهاي ياد شده با نظرخواهي از کساني که آزمودنيها را مي شناختند، به دست آمد و يافته هاي حاصل از آن با استفاده از روشهاي آماري خاصي که اکنون تحليل عاملي ناميده مي شود، مورد تجزيه و تحليل قرار گرفت. تعبير و تفسير اين يافته ها نشان داد که بنيادي ترين جنبه شخصيت، " ثبات عمل ناشي از اراده يا خواست عمدي" است. مطالعه وب هم از لحاظ کاربرد رتبه بندي داوران (يعني، ارزيابي توسط متخصصان) و هم از لحاظ فنون آماري پيشرفته آن، شايان توجه است وب همچنين دو مطالعه اي را که قبلاً از طريق کاربرد "روش شرح حال انگاري" – يعني، تحليل سوابق نوشتاري زندگي شخصي، از رويکردي علمي به شخصيت برخوردار بودند، خلاصه کرد. اين دو مطالعه را مي توان به عنوان طليعه پيدايي "برگه داده هاي شرح حال انگاري" امروزي به ارزيابي شخصيت تلقي کرد. تأثير روان شناسي نابهنجاري   در زماني که روان شناسان دانشگاهي علاقه بيشتري به اندازه گيري قابليتهاي انسان سالم و تفاوتهاي فردي پيدا کردند، ساير پژوهشگران به ارزيابي رسمي رفتار انسان نابهنجار روي آوردند. اين علاقه علاوه بر نياز نظري به منظور دستيابي به درک بهتري از پديده ي مورد بررسي، از نيازي که عملاً در جامعه براي تشخيص و طبقه بندي انواع مختلف اختلالهاي رواني احساس مي شد، ريشه مي گرفت. در يک رابطه تنگاتنگ با اين جريان، تلاشهاي بينه در جهت ساختن آزمونهاي باليني براي شناسايي کودکاني بود که به دليل نارسايي در قابليتهاي ذهني قادر به استفاده از آموزش نبودند. نتايج حاصل از اين کوششها به ارايه اطلاعات نظري درباره محدوديتهاي عقلي اين کودکان منجر شد. غالباً چنين تصور مي شود که ارزيابيهاي اوليه مربوط به شخصيت افراد نابهنجار شامل روشهاي تداعي واژه است. اميل کريپلين(45)، روان پزشک مشهور آلماني که مبتکر اصلي شيوه هاي طبقه بندي روان پزشکي معاصر است، از سال 1892 از "آزمون تداعي آزاد" استفاده کرد و يکي از همکاران وي به نام سامر(46) در سال 1894 کاربرد آنها را به منظور دستيابي به انواع تشخيصهاي افتراقي اختلالهاي رواني توصيه کرد (آناستازي، 1988، ص17). در فن تداعي واژه، به آزمودني کلمه اي به عنوان محرک ارايه مي شود که غالباً از فهرست واژه هاي ميزان شده اقتباس شده است. بعد، از آزمودني مي خواهند که بلافاصله با اولين واژه اي که به ذهن وي خطور مي کند، پاسخ دهد. غالباً فهرست واژه ها چند بار ارايه مي شود، زيرا پاسخهاي مختلف به يک واژه به منزله جلوه اي از يک مشکل احتمالي است. پاسخها و زمانهاي واکنش آزمودني در هر نوبت ثبت مي شوند. اين روش قبلاً توسط گالتون و کتل در ارزيابي تفاوتهاي فردي به کار رفته بود. استفاده از تداعي واژه به عنوان روشي براي شناسايي تعارضهاي ناهشيار شخصيت توسط کارل يونگ(47) گسترش يافت. يونگ (1910) فهرستي از واژه هاي استاندارد را تهيه کرد که به ويژه در رديابي زمينه هاي تعارض يا اختلال مفيد تلقي مي شد. زمانهاي واکنش بسيار طولاني، ندادن پاسخ، درک نادرست از واژه هاي محرک و ساير واکنشهاي هيجاني مانند لکنت زبان و برافروختگي چهره از علايم بسيار مهم محسوب مي شدند. رويکرد ديگري که در زمينه کاربرد تداعي واژه رسميت بيشتري داشت، توسط کنت(48) و روزانف(49) (1910) گسترش يافت. آنها واژه هايي را که احتمالاً يادآور تجربه هاي شخصي افراد بودند، حذف و پس از اجراي آن روي 1000 نفر فرد عادي، نهايتاً هنجارهايي را براي پاسخهاي رايج تهيه کردند و با مقايسه پاسخهاي افراد سالم و روان پريش توانستند نشان دهند که پاسخهاي رايج در بين پاسخهاي افراد روان پريش در مقايسه با افراد بهنجار به مراتب کمتر مشاهده مي شود و اين تفاوتها در حدي است که مي تواند ارزش زيادي براي موارد خاص داشته باشد. بدين ترتيب، آزمون تداعي واژه به عنوان اولين وسيله روان سنجي عملي براي شناسايي افرادي که دستخوش اختلالهاي هيجاني هستند، قلمداد مي شد؛ ولي امروزه کاربرد آن در اين زمينه بسيار محدود است. به همين منوال، علاقه مندي نسبت به مسايل سازگاري باعث شد که هيمنز(50) و ويرسما(51) (1906) فهرستي از نشانه هايي را که نشان دهنده بيماري رواني بودند، تهيه کنند. اين فهرست که ابتدا توسط هاچ(52) و آمزدن(53) (1913) و بعدها ولز (54) مورد تجديدنظر قرار گرفت، در پيدايش پرسشنامه هاي اوليه خودسنجي شخصيت نقش بسزايي داشت. برگه اطلاعات شخصي وودورث(1919) اولين پرسشنامه از اين دست بود که در خلال جنگ جهاني اول براي شناسايي سربازاني تهيه شد که به طور مناسبي با فشارها و محدوديتهاي زندگي نظامي سازگاري داشتند. چون در آن زمان تعداد روان شناسان و روان پزشکان براي انجام مصاحبه شخصي با سربازان به منظور ارزيابي وضعيت هيجاني آنها کافي نبود، ضرورت ايجاب مي کرد که روشهاي مقرون به صرفه تري به کار گرفته شوند. به همين دليل، شوراي پژوهشهاي ملي، کميته اي را به نام سلامت هيجان تحت سرپرستي رابرت اس. وودورث تشکيل داد تا بررسيهاي لازم در اين زمينه صورت گيرد. راه حل پيشنهادي اين کميته تدوين يک پرسشنامه مداد و کاغذي بود ( اين پرسشنامه، برگه اطلاعات شخصي ناميده شد تا از ترديدهاي احتمالي درباره آن کاسته شود) که در حقيقت نوعي مصاحبه نوشتاري استاندارد روان پزشکي است. محتواي اين پرسشنامه نشانه هاي روان رنجوري متداول و گزارشهاي واقعي افراد را در بر مي گرفت که عملاً توان سازگاري با شرايط جنگي و فشارهاي رواني ناشي از آن را نداشتند. اين سوالها حيطه هاي مختلفي را در بر مي گرفت: نشانه هاي جسماني ( آيا تا به حال شديدا در سر خود احساس فشار کرده ايد؟")؛ ترسها و نگراني ها ( " آيا تا به حال گرفتار اين فکر شده ايد که ديگران شما را زير نظر دارند؟")؛ سازگاري با محيط (" آيا به سادگي با ديگران دوست مي شويد؟")؛ نارضايتي و اجتماعي نبودن (" آيا از کمرويي در عذاب هستيد؟")؛ روياها خيالپردازيها و اختلالهاي خواب ("آيا در نيمه شب دچار وحشت مي شويد؟"). نمره کل اين پرسشنامه از طريق جمع مواردي به دست مي آمد که مبين ناسازگاري يا روان رنجوري آزمودني بودند. در ابتدا بيش از 200 سؤال که پاسخ آن بلي - خير بود، گردآوري شد. اين پرسشنامه پس از بررسيهاي مقدماتي روي دانشجويان پسر و سربازان به 16 سؤال تقليل يافت. ولي قبل از اينکه نسخه نهايي اين پرسشنامه در عمل به کار برده شود، توافق نهايي در مورد آن حاصل شد. اين پرسشنامه خودسنجي که بعدها پرسشنامه روان رنجوري وودورث ناميده شد، سرلوحه بسياري از آزمونهاي مداد و کاغذِ رايج امروزي قرار گرفت. بعد از بررسيهاي اوليه وودورث، کوششهاي چندي براي انطباق دادن پرسشنامه وي با ساير گروهها (نظير کودکان دبستاني، نوجوانان بزهکار و دانشجويان) از طريق اصلاح سؤالهاي آن صورت گرفت. نمونه اي از اين اقدام آزمون X-O بود که به وسيله پرسي و پرسي(55) (1919) تنظيم شد. اين آزمون به جاي سؤال، فهرستي از واژه ها را در اختيار آزمودني قرار مي داد. از آزمودنيها خواسته مي شد تا پس از خواندن آن، واژه هايي را که به نظر آنها نامطلوب مي آمدند (نظير تف کردن، سيگارکشيدن و بي دقتي)، باعث ناراحتي و اضطراب آنها مي شدند (نظير تنهايي، و گناه و درد)، و يا به نظر آنها مطلوب شمرده مي شدند (نظير اردو رفتن، مطالعه کردن و بوسيدن)، مشخص کنند. بدين ترتيب، تا سال 1920 به تدريج يک رويکرد ساختاري و تجربي به اندازه گيري شخصيت نضج گرفت- رويکردي که بر مطالعه علمي تفاوتهاي فردي و ارزيابي باليني اختلالهاي رواني استوار بود. در دهه هاي بعدي، علاقه زيادي به حوزه ارزيابي شخصيت به وجود آمد. با وجود اين، مرزهاي اين حوزه هنوز چندان آشکار نبود و لازم بود که بستر مناسبي از عقايد و پژوهشها زمينه تحول بعدي اين حوزه را فراهم نمايند. در ادامه، جريانهاي ديگري را که بر اين حوزه در حال رشد تأثير داشته اند، مورد بررسي قرار مي دهيم. تأثير روان کاوي   همان طوري که قبلاً بدان توجه کرديم، ارزيابي باليني افرادي که از بعضي انواع اختلالهاي رواني رنج مي برند، بر رشد ارزيابي شخصيت تأثير گذارده است. در اين شرايط، نظريه ي روان کاوي، با اين فرض که شخصيت را مي توان به بهترين وجهي به صورت مجموعه اي از سطوح در نظر گرفت و اينکه علل اختلالهاي رواني در زير سطح آگاهي هشيار پنهان شده است، به صورت نظريه غالب درآمد. در ديدگاه روان کاوي، مهمترين و مفيدترين روشهاي شناخت فرد، تجزيه و تحليل عناصر پنهان عملکرد، و نه رفتار آشکار اوست که به سادگي از طريق يک بررسي سطحي صورت مي گيرد. بدين ترتيب، در روان کاوي، داده هايي که از طريق پرسشنامه هاي خودسنجي به دست مي آيد، کاربرد محدودي دارند. از طرف ديگر، افزايش تأثير روان شناسي گشتالت با توجه به اين شعار که کل شخصيت فرد چيزي بيشتر از مجموع ساده رفتارها يا صفتهاي جداگانه اوست، در اين حيطه اهميت زيادي داشته است. اين روندها نهايتاً در تاريخچه شخصيت جهت مقاصد باليني به واقعه مهمي انجاميدند. هرمان رورشاخ(56)، روان پزشکي سويسي، هنگامي که دريافت مي توان از ادراک لکه هاي جوهر براي تشخيصهاي روان پزشکي افتراقي استفاده کرد، اين روش را جهت حل مسايل نظري به کار برد. کارهاي اصلي او در سال 1921 در آلمان منتشر شد، ولي اين بررسيها تا سال 1942 به طور رسمي در انگلستان به چاپ نرسيد (رورشاخ، 1942، 1951). اگرچه پژوهشگران اوليه از لکه هاي جوهر به عنوان مواد تداعي آزاد استفاده کردند، ولي با اين حال، خودشان را به تجزيه و تحليل محتواي موضوعي آن محدود کردند. سهم رورشاخ در اين زمينه تجزيه و تحليل نظامدار برداشت آزمودني از جنبه هاي صوري لکه ها (مانند رنگ، سايه روشن و حرکت ظاهري) و اين موضوع بوده است که آيا آزمودني در پاسخ دهي به کل شکل توجه داشته است يا بخشهايي از آن. او بر اين باور بود که اين رويکردهاي ادراکي مختلف به فرايندهاي رواني يا ساختارهاي شخصيت مربوط مي شوند و با استفاده از يک جهت گيري تجربي و آماري از پژوهشهاي بعدي درباره ي اين تکليف ادارکي حمايت کرد. بررسيهاي رورشاخ هم در راه اندازي پژوهشها روي لکه هاي جوهر و هم در رشد ساير موقعيتهاي محرک حداقل ساختار يافته مؤثر بود. به طوري که پاسخهاي حاصل را مي توان به منظور ارزيابي شخصيت تجزيه و تحليل کرد. برنامه هاي رورشاخ به منظور دستيابي به پژوهشهايي با اعتبار بيشتر روي اين فن با مرگ نابهنگام او در سن 37 سالگي ناکام ماند. طولي نکشيد که فن لکه هاي جوهر رورشاخ در ميان متخصصان باليني، به ويژه در بين افرادي که جهت گيري روان کاوي داشتند، به عنوان وسيله اي براي ارزيابي حالت ذهن ناهشيار طرفداراني پيدا کرد. از اين لحاظ، کاربرد آزمون لکه هاي جوهر تا اندازه اي دوپهلوست؛ رورشاخ لکه هاي جوهر خود را عمدتاً به عنوان ابزاري جهت بررسي مشکلات نظري روان شناسي آزمايشي و صرفاً در وهله دوم به عنوان يک شيوه ي تجربي طبقه بندي رواني تشخيصي افراد به کار برد (رورشاخ، 1921، 1942). در واقع، او خصوصاً ادعا کرد که "اين آزمون را نمي توان به عنوان ابزاري براي بررسي ناهشيار مورد توجه قرار داد". با وجود اين، اين فن سرانجام به يک روش متداول براي بررسي محتوا و ساختار جنبه هاي عميق تر شخصيت بر اساس نظريه روان کاوي تبديل شد. اخيراً اکسنر و همکاران وي در کوششي به منظور قرار دادن اين آزمون در يک جايگاه عميق تر از لحاظ روان سنجي و گسترش بيشتر آن به عنوان يک ابزار جامع براي ارزيابي شخصيت و آسيب شناسي رواني، پژوهش جامعي روي آن انجام دادند (اکسنر، 1986، 1991؛ اکسنر، و واينر، 1982). محبوبيت فن رورشاخ و گسترش روشهاي مشابه ديگر به منظور بررسي جنبه هاي نهان شخصيت باعث شد که فرانک (1939) اين رويکردها به ارزيابي شخصيت را فنون فرافکن بنامد. روشهاي فرافکن شرايطي را براي فرد آماده مي کنند که براي آن الگوهاي فرهنگي مشخص معدودي جهت پاسخ وجود دارد، به طوري که وي بايد نسبت به اين ميدان مبهم، نوعي نگرش به زندگي...، معاني، الگوها و به ويژه ... احساسها را "نشان" دهد (فرانک، 1939، ص 403). بر طبق نظر فرانک، آزمون فرافکن شامل ارايه ي محرکي است که معناي عجيب و غريب و سازمان دنياي خصوصي فرد را فرا مي خواند و آنها را در پاسخ به مقتضيات آزمون تداعي مي کند. از نظر فرانک اين روشها غيرمستقيم هستند؛ آنها بدون به هم زدن يا تغيير اين الگو همانند اشعه x، الگوي سازمان دروني و ساختار شخصيت را نشان مي دهند. ساير روشهاي فرافکن کدام اند؟ روش تداعي واژه که امروزه به ندرت در حوزه باليني به کار مي رود، قبلاً مورد بحث قرار گرفت. مجموعه اي از روشهايي که ليندزي (1961) فنون ساختاري ناميد، توسط هنري، ا.موراي(57) و همکاران وي در دهه 1930 در دانشگاه هاروارد تهيه شد (مورگان و موراي، 1935؛ موراي، 1938،1943). موراي که علاقه ي زيادي به خلق آثار ادبي داشت، آزمون اندريافت موضوع را تهيه کرد. در اين آزمون، آزمودنيها داستانهايي را درباره تصاوير مبهم توضيح مي دادند. بر طبق نظر موراي، محتواي اين داستانها تجارب گذشته و نيازهاي کنوني آزمودنيها را منعکس مي ساختند. يک رويکرد ساختاري مشابه ديگر که در آزمون چهار تصوير وان لنپ(58) (1951) به کار گرفته شد، در ابتدا در دهه 1930 گسترش و بعد در ابزارهاي ديگري مانند تصاوير بلاکي (بلوم، 1950) و آزمون اندر يافت کودکان (بلاک(59)، 1954) تبلور يافت. طبقه ي رايج ديگري از روشهاي فرافکن، تحليل نقاشيهاي خلاق خود آزمودني را در بر مي گيرد. اگرچه نقاشي پيکره آدم براي مدتي به عنوان يک روش ساده جهت برآورد هوش (گوديناف، 1926) مورد استفاده قرار گرفت، ولي اين باک (60) (a1948، b1948) و ماکوور(61) (1949) بودند که در پرآوازه ساختن آن به عنوان يک روش فرافکن در ارزيابي شخصيت کوشيدند. تأثير روان سنجي   در همان زماني که بعضي روان شناسان مشغول تهيه و استفاده از رويکردهاي فرافکن در حوزه ارزيابي شخصيت بودند، روان شناسان ديگر وقت خود را صرف گسترش و اصلاح بيشتر پرسشنامه هاي شخصيت کردند. اين کار، گرچه مستقيماً به برگه ي اطلاعات شخصيتي اوليه وودورث مربوط مي شد، توسط روان شناساني انجام گرفت که از بسياري جهات مهارتهاي زيادي در آزمون سازي و آمار، به ويژه محاسبه ي پاياني و اعتبار داشتند. محور اصلي اين کوششها، نه بر ارزيابي کل شخصيت، بلکه بر اندازه گيري صفات يا ويژگيهاي محسوس فرد قرار داشت. مزيتهاي کاربرد پرسشنامه را در آن زمان مي توان در موارد زير خلاصه کرد: پرسشنامه مي تواند به سادگي روي افراد زيادي از يک گروه اجرا شود، نمره گذاري آن سريع و عيني است، و در به دست آوردن هنجارها، ثبات دروني و رابطه ي بين نمره هاي آزمون و ساير شاخصهاي رفتاري و نيز خصوصيات ديگر آزمون مي توان از روشهاي آماري سود جست. در کنار اين مزيتها، مشکلاتي نيز وجود داشتند: ماده هايي که در اين ابزارها به کار برده شده بودند، غالباً ويژگيهاي سطحي و بديهي رفتار آشکار را انعکاس مي دادند. علاوه بر اين، دادن پاسخ نادرست به ماده هاي آزمون به طور عمدي باعث مشکلات عمده اي در تفسير نمره هاي حاصل شده بود. گلدبرگ (a1971) به يک بررسي تاريخي همه جانبه در خصوص مقياسها و پرسشنامه هاي شخصيت و انتشار آن همت گماشت، و از اين رو، خواننده ي علاقه مند براي کسب اطلاعات جامع تر در اين زمينه مي تواند به کارهاي وي مراجعه کند. يک فن متفاوت و پيچيده تر براي انتخاب ماده هاي آزمون رويکرد تجربي است. در اين روش پاسخهاي گروههاي مختلفي از آزمودنيها به منظور تعيين اينکه کدام پاسخها مشخصه ي کدام گروه هستند، مورد بررسي قرار مي گيرند. بدين ترتيب، تنها ماده هايي از آزمون که عملاً بين گروهها تمايز ايجاد کنند در نسخه ي نهايي آزمون گنجانده مي شدند. رويکرد تجربي که به وسيله ي رورشاخ در گسترش روش رواني – تشخيصي وي به کار گرفته شد، همچنين به وسيله ي ادوارد. استرانگ(62) (1927) در تهيه و تدوين سياهه ي علاقه ي شغلي استرانگ، که پيشگام پرسشنامه هاي علاقه ي استرانگ کنوني بود، مورد استفاده قرار گرفت. اگر چه توصيف کامل اندازه گيري علاقه فراتر از طيف اين کتاب است، ولي پژوهشهاي استرانگ اهميت زيادي دارند، زيرا اولين مدل مهم درباره ي رويکرد تجربي را به آزمون سازي نشان مي دهند. از طرف ديگر، فن تجربي تا اندازه اي در ساخت پرسشنامه ي شخصيت برن رويتر (برن رويتر، 1939) و در مقياس خلق و خوي هام- وادزورث (هام و وادزورث، 1935) به کار گرفته شد. مقياس اخير نسخه ي پيشين پرسشنامه ي چند جنبه اي شخصيت مينه سوتا (هاتاوي و مک کين لين، 1940، 1951) و جانشينهاي آن، يعني،MMPI-2 و MMPI-A (بوچرو همکاران، 1992؛ هاتاوي و مک کين لي، 1989) بود. ما قبلاً به طور ضمني به مشکلات پيچيده اي در خصوص پرسشنامه ها اشاره کرديم. هرگاه آزمودنيها از ارايه ي پاسخهاي نامطلوب اجتماعي به ماده هاي پرسشنامه خودداري مي کردند، اين مشکلات شدت مي يافت؛ براي مثال، آنها تصديق نمي کردند که عصبي هستند و در مقابل، پاسخهاي مناسب تر شخصي را ارايه مي دادند. در MMPI کوشش به عمل آمد که اين مشکل با اضافه کردن مقياسهاي اعتبار، مانند مقياس دروغگويي که شاخصهاي چندي را در زمينه ي گرايش به پاسخ دهي در جهت شيوه ي مقبول اجتماعي دربر داشت، رفع شود. وجود اين مشکل همچنين باعث شد که در دهه 1940 فن چند گزينه اي ابداع شود که بعدها توسط ادواردز (1953) در آزمون ترجيح شخصي او به کار گرفته شد. از آنجايي که در روش چند گزينه اي آزمودني بايد يکي از دو ماده همتاي مربوط به مطلوبيت اجتماعي (يا نامطلوبيت اجتماعي) را انتخاب کند، فرض بر آن بود که پاسخها محدود به مطلوبيت اجتماعي نخواهند بود. گلدبرگ (b1971) که به اظهار نظر درباره گسترش همه جانبه ي پرسشنامه هاي شخصيت پرداخت، بر مبناي دلايل تدوين و تهيه پرسشنامه هاي شخصيت، به تمايز دو نوع از آنها اقدام کرد. اولين دسته از پرسشنامه ها در واکنش به فشارهاي جامعه جهت رفع مشکلات کاربردي به وجود آمدند. در اين دسته پرسشنامه هاي سازگاري (که قبلا مورد بحث قرار گرفتند)، پرسشنامه هاي رضايت و موفقيت شغلي، پرسشنامه هاي پيشرفت تحصيلي که قابل پيش بيني از روي استعداد تحصيلي يا هوش نيست، قرار داشتند. دومين دسته از پرسشنامه ها عمدتاً بر تفاوتهاي فردي قرار داشتند تا هر گونه ملاحظات اجتماعي يا واقعي زندگي. در واقع اين پرسشنامه ها بر مفاهيم نظري پيرامون ماهيت شخصيت استوار بودند. در اين دسته، پرسشنامه درون گرايي- برون گرايي، مردانگي- زنانگي و ابزارهاي ديگري قرار داشتند که به يکي از سه نظريه ي مشهور تفاوتهاي فردي زير مربوط مي شدند: الف- طبقه بندي اسپرانگر (1928) درباره ي "ارزشهاي شخصي"، ب- طرح موراي (1938) براي طبقه بندي نيازهاي آشکار، ج- و رويکرد مايرز- بريگز براي ارزيابي سنخهاي کارل يونگ (بريگز و مايرز، 1943). اگرچه طرح طبقه بندي گلدبرگ تنها براي پرسشنامه هاي شخصيت به کار گرفته شد، ولي هماهنگي آشکاري با ساير روشهاي ارزيابي شخصيت داشت. پي نوشت:   1- Mesopotamia / منطقه اي باستاني به نام بين النهرين در عراق که در گذشته محل سکونت سومريها و بابليها بوده است. 2- horoscope 3- Barnum effect 4- cosmic Influences On Human Behaviors 5- Gauquelin 6- Supernature 7- Watson 8- biorhythm 9- Wilhelm Fliess 10- Goerge Thommen 11- Schaffer 12- Schmidt 13- Zlotowitz 14- Fisher 15- Mound of Saturn 16- Wade 17- Meehl 18- Tallent 19- "Aunt Fanny error" 20- Franz Joseph Gall 21- Davies 22- humoural theory 23- Sheldon 24- Stevens 25- Tucker 26- ectomorph 27- mesomorph 28- endomorph 29- Herman 30- crystal ball gazing 31- tea leaf reading 32- physiognomy 33- Phoenix 34- Kinnebrook 35- Sir Francis Galton 36- "intellectual faculties" 37- pneumocardiograph 38- James Mckeen Cattell 39- Wilhelm Wundt 40- University of Pennsylvania 41- Alfred Binet 42-Karl Pearson 43- Charles Spearman 44- Webb 45- Emil Krapelin 46- Sommer 47- Carl Jung 48- Kent 49- Rosanoff 50- Heymans 51- Wiersma 52- Hoch 53- Amsden 54- Wells 55- Pressey & Pressey 56- Hermann Rorschach 57- Henry A. Murray 58- Van Lennep 59- Bellack 60- Buck 61- Machover 62- Edward K. Strong   منبع:تالیف:آی . لانیون،ریچارد و دی فلئونارد ، ترجمه:نقشبندی،سیامک و .... «ارزيابي شخصيت» ، نشر روان ،1385  





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 4048]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن