واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: رضا در رضايت
روزي با كسي از دوستان كه پدرش را - به قول عوام، نابههنگام! - از دست داده بود، نزد استادي شديم. استاد با تبسّم و دلجويي پس از تسليت به دوستم رو كرد و گفت: دوستم بياختيار به خنده افتاد و آنگاه هر سه به قهقهه درافتاديم و طعم تلخ عزاي پدر، به ذائقهي شيرين رنگ در باخت. يكي از روانشناسان معاصر، كه برخلاف خيل انبوه اين صنف به پردههاي معنوي وجود انسان نيز نظر كرده و خود را در كنش و واكنشهاي مكانيكي رفتار آدمي محدود نساخته است، در نظريهي رشد رواني انسان گراي خود، را اقصاي هدف آدمي ميشمارد و در پي يك زندگي دنيايي، احساس رضايت را آخرين و برترين نقطهاي ميداند كه اگر انسان بدان تجربه، خود را بيازمايد، با درجهاي از كمال، هستي جهان را بدرود خواهد گفت.1
اين نظريه البته در قياس با ذخاير و معارف فرهنگ ديني ما هرگز كلام كاملي نيست، ليك اشارت بدان نيز شايد خالي از لطف نبوده باشد. در عين حال نكتهاي كه از ميان همهي اين آراي علمي غايب است، رضايت از خالق هستي است كه همهي ديگر رضايتها در زيرمجموعهي نگاه بندگي و عبوديت جاي گير ميشوند.
چه دانيم ناخوش كدام است يا خوش؟
خوش است آن چه بر ما خدا ميپسندد
در اين نگاه، پسند بندهي به بند عبوديت در افتاده، جز در رضاي خالق تحويل نميشود و بندي اين دام، هر آنچه را جانان پسندد به منت و رغبت ميپسندد. در اين وادي است كه رضايت نه به معني رسيدن به همهي خواستهها و آرامشها - آن گونه كه نظر پيش گفته مبلغ آن است - تعبير ميشود؛ بلكه در غوغاي درد و درمان و وصل و هجران، خواستهي جانان جسته ميگردد و اين همان مفهوم رضامندي در رضايت است و اين، به حق، مفهوم نفيسي است.
گويند كسي به قعر چاهي در افتاده بود و رهگذري فريادش شنيد و قصد امدادش كرد. از وي پرسيد: آيا صبر ميكني تا ريسماني آورم و تو را بركشم؟ پاسخش داد: اگر صبر نكنم چه توانم كرد!؟ اين صبر كه از سر ناچاري است و آن رضايت كه بر طريق اجبار است چه ارزشي دارد؟ برخي در اين عالم همواره به شكوه و گلايه ميگذرانند؛ گفتني نيست كه عرض خود ميبرند و زحمت ديگران ميفزايند. برخي ديگر شكوه نميكنند؛ از آن روي كه فهميدهاند اين عالم بر مدار مقدر و طريق مقرر خود ميگردد و شكوهي ايشان تأثيري در آن گردش ناگزير ندارد. گروه دوم، قدمي جلوتر از گروه نخستيناند؛ ليك اينها نيز سرخوش نيستند؛ چرا كه، در صبر و رضايت خويش، حكم همان چاهنشيني را دارند كه نه از سر اختيار، بلكه به اجبار و ترشرويي صبوري ميكنند و رضايت ميورزند. اما گروه سومي هستند كه در رضايت، راضي ميزيند. ميتوان مجبورانه راضي بود و نيز ميتوان رضايتمندانه راضي زيست. كدام يك ارزشمندتر است؟ آنان كه مجبورانه راضياند، كلام شكرشان هميشه دوداندود و نالهوار است! حتماً شنيده و ديدهايد؛ گاه احوال كسي را ميپرسيد، آنچنان ميگويد:، كه از هزار نفرين و ناشكري بدتر است!
تعبير قرآن كريم در مورد گردش عالم و مقدرات اين است كه:2 در عين حال بايد گفت، درست است كه ما از پشت پردهي عالم بيخبريم و همهچيز بر مدار مقدر و معين خود در گردش است، ليك بيخبري ما از مقدرات، نميتواند توجيه بيعملي باشد. جمع ميان آن اعتقاد راسخ و اين اقدام و عمل تلاشمندانه در خور استعداد انسانهايي است كه در رضايت، راضي ميزيند. البته اعتقاد راسخ به مقدرات و قضاي الهي همواره در آستانهي لغزش يا بيعملي قرار داشته است. از دگر سو توهم نابخردانهي و نشاندن انسان به جاي خداوند و قباي حكم و رتق و فتق بر تن خرد او پوشاندن نيز سستتر از آن است كه به محك نقد و نقض محتاج باشد. هنر در اين ميانه، رفتاري است كه از يك طرف، سخت به باور نخستين، يعني اعتقاد به قضاي الهي پيوند خورده باشد و از دگر سوي، اختيار را در حيطهي تواناييهاي خدا دادهي بشري از وي وانستاند. در مذبح اين تيغ دو دم - جبر و اختيار - چه بسيار كسان كه سپر انداختهاند؛ يا در آن سوي مقتل در افتاده و يا بدين روي صيقل، گردن نهادهاند.
در اين بستان سراي شاخ در شاخ
نه خائف ميتوان بودن نه گستاخ
نميدانم آيا مسافري را به ياد ميآوريد؛ آن شب كه بر پرندهي آهنين بال، آرام و مطمئن در نشسته بود تا رنج تبعيد پانزده ساله را در شوق حضور دوباره در وطن، رنگ باخته ببيند؛ ميهمان كوتاه مدت دهكدهاي در آن گوشهي دور، كه تا پيش از حضور او هيچ نامي در هيچ كجا نداشت. تا آن روز آنچنان زيسته بود كه از خود اسطورهي عزم و همت ساخته بود؛ ليك در آن لحظه كه پرسشگر همراه از احساس او پرسيد، آرام و عادي در پاسخش گفت: آن را من امروز همان تعبير ميكنم. ما مأمور به وظيفهايم، نتيجه با خداست!
پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد
پينويسها:
1- مازلو، آبراهام. انگيزش و شخصيت، 1987 2- حديد، 22
پنجشنبه 9 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 167]