تبلیغات
تبلیغات متنی
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
طراحی سایت فروشگاهی فروشگاه آنلاین راهاندازی کسبوکار آنلاین طراحی فروشگاه اینترنتی وبسایت
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
سفر به بالی؛ جزیرهای که هرگز فراموش نخواهید کرد!
از بلیط تا تماشا؛ همه چیز درباره جشنواره فجر 1403
دلایل ممنوعیت استفاده از ظروف گیاهی در برخی کشورها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1860661949
![archive](https://vazeh.com/images/2archive.jpg)
![نمایش مجدد: پروازبه سوي معبود(2) refresh](https://vazeh.com/images/refresh.gif)
پروازبه سوي معبود(2)
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
پروازبه سوي معبود(2) نگاهي به زندگي شهيد محمد جواد تندگويان مهدي تندگويان، فرزند ارشد بزرگوار محمد جواد تندگويان سربازي و زندان محمد جواد تندگويان، همين كه از دانشكده نفت آبادان فارغ التحصيل شد، به خدمت وظيفه فراخوانده شد و خود را به حوزه مربوطه معرفيكرد. در آن زمان شاگردان نمونه دانشكده ها، پس از گذراندن دوره آموزش 24 هفتهاي خود، براي ادامه خدمت به مراكز و مناطقي ميرفتند كه به تخصص آنان نياز بود. جواد تندگويان نيز از اين قاعده مستثني نبود. به اين ترتيب محمد جواد تندگويان بعد ازگذراندن دوره 24 هفته آموزش نظامي در ارتش، مأمورشد تا بقيه خدمت خود را در پالايشگاه تهران انجام دهد. ازآن جا كه جواد در پالايشگاه نيز رابطه خود را با دوستان و فعاليت هاي سياسي روز قطع نكرده بود،درآبان ماه 1352 توسط ساواك دستگيرو پس از شكنجه هاي بسيار به دكتراحمد پورنجاتي، هم بند جواد،درباره آن شهيد عزيز مي گويد: «روز 11 خرداد ماه سال 1353، به اتفاق جمعي ديگراززندانيان سياسي، از زندان كميته مشترك به زندان قصر منتقل شدم. بند چهار موقت محل نگهداري اوليه زندانياني بود كه دوران بازجويي و شكنجه را پشت سر گذاشته و منتظر بازپرسي و تشريفات فرمايشي دادگاه- دادرسي ارتش طاغوت- بودند. در آن روز، به طور ناخواسته در يكي از اتاق هاي «بند چهار» مستقر شدم، اما چندان الفتي با سايرين پيدا نكردم. در اتاقي ديگر و در جمعي ديگر، جواني پر شور، خوش برخورد و فعال توجه مرا جلب كرد. ناخودآگاه به سوي او رفتم و باب آشنايي را گشودم. او محمد جواد تندگويان، فارغالتحصيل دانشكده نفت آبادان بود. زمان درازي نگذشت كه من و جواد محرم راز يكديگر شديم و آن گاه متوجه شدم كه او در يك رابطه جمعي، فعاليت هاي بسيار گسترده تري داشته است. خصوصيات رفتاري پس از چند هفته و بعد از رفتن به دادگاه، به بند «هفت» منتقل شديم.پس از دادگاه اول، معمولاً وضعيت زنداني از نظر طول مدت حبس مشخص ميشود. جواد به يك سال زندان محکوم شد. مدت نسبتاً كم محكوميت جواد، حكايت از اين داشت كه دژخيمان ساواك نتوانستهاند اطلاعات و اعترافات زيادي از او بگيرند. از آن زمان كه دادگاه حكم زندان هر متهم را صادر مي كرد، در واقع زندگي او به عنوان زنداني آغاز ميشد. جواد، پس از بازگشت از دادگاه ويژگي هاي شخصيتي و رفتاري خود را بيشتر آشكار كرد. اوكه تربيت شده خانوادهاي متوسط- اما دقيقاً مذهبي و معتقد – در محله «خاني آباد» تهران بود، تمامي خصلت هاي بچه هاي جنوب شهري را داشت؛ازجمله: صداقت و جوان مردي، صراحت و فروتني و پافشاري بر مواضع اعتقادي. مطالعات نسبتاً وسيع او در زمينه مسائل اسلامي، به ويژه آشنايي با تفسير قرآن و نهج البلاغه و آثار برخي از انديشمندان مسلمان، توانايي خاصي در بحث كردن به او بخشيده بود. علاقه زيادي هم به مرحوم دكتر شريعتي داشت.خود جواد ميگفت: دعوت دكتر به دانشكده نفت آبادان و سخنراني او «انسان و اسلام» توسط او صورت گرفته است. نسبت به امام خميني(ره) عشق ميورزيد و از سال ها قبل مقلّد ايشان بود. جواد نسبت به سرسري گرفتن مسائل اعتقادي بسيار حساس بود. حتي ازاين كه برخي از دوستان، عبادات را، اعم از فرايض و مستحبات، بدون توجه انجام ميدهند، بر آشفته ميشد. به ياد دارم،هنگامي كه مشاهده كرد يكي از دوستان ما پس از نماز، تسبيحات حضرت زهرا عليهاالسلام- را شتاب زده ادا ميكند، گفت: «چرا اين قدر عجولانه؟ به جاي سبحان الله ميگويي: سوبالا ،سوبالا...اگرقرارباشد اين طور ادا كني،بهتراست ذكرنگويي»! يكي از ويژگي هاي جواد، روحيه كار تشكيلاتي بود. درآن زمان، تشكيلات زندان را مشتركاً مذهبي ها و چپي ها اداره ميكردند و عمدتاً وابستگان به سازمان مجاهدين نماينده مذهبي ها بودند. جواد، هر چند نسبت به برخي از مواضع تشكيلات زندان نظر موافق نداشت، اما به لحاظ همان روحيه تشكيلاتي،همواره از خط مشي تشكيلات جمعي تبعيت ميكرد. او، در استفاده از وقت خود خيلي هنرمندانه عمل ميكرد و تقريباً تمام وقت او با برنامه هاي مفيد پرشده بود.مطالعه كتاب، قرائت قرآن و نهجالبلاغه،آموزش زبان انگليسي به ساير بچه هاي مذهبي زندان و نيز ورزش، اشتغالات روزمره او را تشكيل ميداد. يكي ازاين ويژگي هاي جواد هنگام مطالعه يابحث،اين بود كه بلند و پر حرارت سخن ميگفت،به گونهاي كه نظر هر بينندهاي را به خود جلب ميكرد.چند بارهنگام بحث با او، پليس زندان حساس شد و به ما تذكرداد كه چرا بحث سياسي ميكنيم! جواد درعين حال توجه خاصي به مستحبات داشت. در روزهاي متعددي در تابستان سال 1353 روزه دار بود، آن سال ها روزه گرفتن در زندان كار آساني نبود، زيرا مأموران زندان به زندانيان اجازه نميدادند براي صرف سحري بيدارشوند، از اين رو بسياراتفاق ميافتاد كه جواد و برخي ديگراززندانيان مسلمان،لقمه نان و پنيري را كه از شب زير بالش خود قرار داده بودند،درحالت خوابيده ميخوردند و روزه ميگرفتند. تهديد به خاطر برگزاري نمازصبح در يكي از روزهاي تابستان از سوي رئيس زندان قصر- سرگرد زماني كه بعدها به درجه سرهنگي رسيد و پس از پيروزي انقلاب اسلامي به دست انقلابيون دستگير و توسط دادگاه انقلاب اسلامي به اعدام محكوم شد- اعلام گرديد كه ازاين پس تنها كساني حق دارند براي اقامه نمازصبح برخيزند كه سن آن ها بالاتر از 45 سال باشد.طبيعي بود كه اين دستور مضحك نميتوانست مورد توجه زندانيان مسلمان قرار گيرد. از بامداد روز بعد،نگهبانان بند به گونهاي غير عادي مواظبت مي كردند كه جز افراد مسن،ديگران براي اقامه نماز صبح برنخيزند. جواد يكي از نخستين كساني بود كه از جا برخاست و براي گرفتن وضو به سمت دستشويي رفت واكنش مأمور زندان خيلي سريع بود،اسم جواد را پرسيد و به او تذكر داد كه نبايد از خواب برخيزد. جواد نام خود را گفت و بي اعتنا به راهش ادامه داد. ساير زندانيان مسلمان نيز برخاستند و نماز خواندند. مأموران اسم آن ها را نوشتند، يكي دو ساعت بعد بلند گوي زندان نام عدهاي را اعلام كرد كه جواد نيز در بين آن ها بود. اين عده را به نگهباني بردند وبعد ازكتك مفصلي كه به آن ها زدند،دست هاي شان را به ميله آهني سالن ملاقات زندانيان بستند و تا ساعت ها درهمان حال آنان را رها كردند.غروب آن روز، جواد و ديگران، در حالي كه به شدت اذيت شده بودند، به داخل بند برگشتند هدف رئيس زندان از اين كارزهرچشم گرفتن ازديگران بود.به نظر ميرسيد كه رئيس زندان در تصميم خود جدّي است و براي روزهاي ديگرنيزتصميم دارد به اين كار ادامه دهد. جواد آن شب پيشنهاد كرد كه براي آن كه اين طرح عملي نشود، بايد تمامي زندانيان همراه باهم،ازجاي برخيزند تا مأموران نتوانند اسم كسي را بنويسند. مشكل اصلي اين بود كه عده زيادي از زندانيان،مذهبي نبودند و نماز نميخواندند. جواد گفت:ما بايد با آن ها صبحت كنيم كه اگر نمازهم نميخوانند، حداقل مي توانند به عنوان وضو گرفتن از جابرخيزند؛ كافي است كه فقط يك روز اين كار صورت گيرد. صبح روز بعد تقريباً تمامي زندانيان دريك زمان معين ازخواب برخاستند ولولهاي برپاشد. مأموران زندان جا خورده بودند ونميدانستند چه بايد بكنند با اين كه اسم چند نفر را يادداشت كرده بودند، اما بعداً اقدام خاصي صورت نگرفت و مسأله جلوگيري از اقامه نماز صبح منتفي شد. ارتباط بامأموران زندان جواد با يكي از دو نفر از نگهبانان زندان كه زمينهاي از گرايش هاي اسلامي داشتند آشنا شده بود. يكي ازآن ها در حوالي خاني آباد سكونت داشت.جواد معمولاً از او اطلاعات ميگرفت و اوضاع و احوال خارج از زندان را به داخل منتقل ميكرد. حتي گاهي پيام هايي براي برخي افراد خارج از زندان ميفرستاد.اين كار مخاطراتي به همراه داشت،اما او اعتماد مأمور مذكور را جلب كرده بود. آگاهي از تولد مهدي پسر جواد در زندان ماه شعبان بود. جواد اضطراب داشت. اين را من كه يار گرمابه و گلستان او بودم، بيشتر احساس مي كردم، تا اين كه پس از ملاقات او با خانوادهاش روحيه جواد تغييركرد و خيلي خوشحال به نظر ميرسيد از او پرسيدم چه شده؛خيلي خوشحالي؟ جواب داد:بابا شدهام گفتم: اسمش را چه گذاشتهاي؟ گفت: مهدي جواد، در روز نيمه شعيان به مناسبت تولد امام زمان(عج) به همه زندانيان شربت آبليمو داد. او پس از تولد پسرش،خيلي سرحال و با نشاط تر به نظرميريسد. بازگشت به زندان كميته زمان زيادي به پايان دوره زندان جواد باقي نمانده بود كه يك روز بلند گوي زندان اعلام كرد: محمد جواد تندگويان همراه با وسايل خود به نگهباني مراجعه كند. در چنين مواردي حدس ميزديم كه بايد اطلاعات جديدي لورفته باشد و معمولاً زنداني تحت بازجويي مجدد قرار مي رفت و گاه دادگاه او تجديد مي شد. جواد، سرآسيمه نزدمن آمد و گفت: احتمالاً يكي از دوستانم دستگير شده است. سپس بعضي از وسايل خود را به من داد و اضافه كرد: اگر خانواده من براي ملاقاتم آمدند، به آن ها بگوييد نگران نباشند.پس از چند هفته، مجدداً جواد را به زندان قصر بر گرداندند؛ با چهرهاي زرد متمايل به مهتابي معلوم بود كه از او پذيرايي كردهاند.- اين مرحله مصادف بود با دستگيري آقايان «معدن چي« شريفي» و لورفتن بعضي اطلاعات، و شكنجه مجدد جواد براي اقراربه ارتباط با آن ها صورت گرفته بود-البته جواد حرفي در اين مورد نزد،شايد ملاحظه دوستان هم پروندهاش را ميكرد. رهايي از بند سرانجام زمان آزادي جواد فرارسيد. هنوز رژيم طاغوت تصميم به نگه داشتن زندانيان بعد از پايان دوره محكوميت آن ها نگرفته بود و اين نشان دهنده شانس خوب جواد بود، چون چند ماه پس از آزادي او، رندانيان را قبل از پايان مدت حبس شان به زندان اوين منتقل و براي آن ها قرار مجدد بازداشت صادرميكردند. مفهوم اين كار آن بود كه زنداني پس از آزادي مجدداً دستگير شده است. جواد، در واپسين روز زندان، ساعت مچي خود را به يادگار به من داد. روز آخرازاو خواستم كه پس از آزادي، پيامي از من براي يكي از دوستانم كه در فعاليت هاي سياسي مشاركت داشت، ببرد. چگونگي تماس جواد با آن فرد را از زبان خودش نقل مي كنم: دوستم كه دانشجوي رشته جغرافيا در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران بود، ميگفت: بچه هاي دانشكده به او گفتهاند كه چند روز قبل جوادني، كه او رانمي شناختهاند، به سراغش آمده است. اما آن ها به او مشكوك شدهاند و تحويلش نگرفتهاند. آن جوان، مجدداً يك روز ديگر، به دانشكده آمد و او را يافت. ابتدا اسمش را پرسيد و بعد پيغام را به او داد فوراً از آن دور شد. دوست من ميگفت: من حرف هاي او را باور نكردم و ابتدا به او مشكوك شدم و حتي در مورد آشنايي با تو اظهاربي اطلاعي كردم، اما او اصرار داشت كه پيام خود را بدهد. البته بعد ها او را درمحافل سياسي بچه هاي مذهبي به كرّات ديدم و متوجه شدم كه فرد مطمئني است. ديدارپس ازرهايي من حدود دوسال بعد از جواد،از زندان آزاد شدم.طي اين مدت تحولات زيادي در صحنه مبارزات سياسي ايران اتفاق افتاده بود سازمان مجاهدين دچارانشعاب جريان ماركسيستي شده بود، جريان هاي چپ عملاً به دست ساواك متلاشي شده بودند و حركت هاي مردمي به رهبري روحانيت و در راستاي قيام حضرت امام خميني(ره) نضج گرفته بود؛هرچند كه حركت هنوزدرآغاز راه بود. من،چند روز پس ازآزادي از زندان، به سراغ جواد رفتم و مطلع شدم كه در شركت پارس توشيبا مشغول به كارشده است. با او قرار گذاشتم. محل قرار در خيابان ايران شهر مسجد جليلي، نزديك شركت توشيبا- محل كار جواد- بود. ديدار اول ما خيلي مختصر برگزار شد و بيشتر به پرسيدن حال و احوال گذشت. نه من و نه او از مواضع روز همديگر اطلاع نداشتيم. قرار بعدي را گذاشتيم، حرف هاي مان كمي طولاني شد و بيشتر به تحولات سياسي داخل زندان گذشت و البته جواد نيز از اوضاع احوال شخصي و خانوادگي خود براي من تعريف كرد. او به من گفت كه در اين مدت به خانوادهاش خيلي سخت گذشته و حتي همسرش مدتي دچار ناراحتي هاي روحي بوده به همين خاطر او همه تلاش خود را براي سامان دادن به وضعيت خانواده به كار بسته است. البته جواد از اين كه پس ازآزادي از زندان ناچار شده مدتي عرصه فعاليت هاي پنهاني را ترك كند،ناراحت بود. من ازاو خواستم كه در صورت امكان مقداري پول فراهم كند تا در برخي زمينه هاي مورد نياز فعاليت هاي سياسي مصرف شود.چند روز بعد قراري با جواد گذاشتم، پول را آماده كرده بود هنگام تحويل پول ها جملهاي گفت كه هيچ گاه فراموش نمي كنم، جواد گفت: حرام است اگر ديناري از اين پول به دست سازمان مجاهدين- تعبير او اين بود:مجاهدين ماركسيست- بيفتد. من به او گفتم خيالت كاملاً راحت باشد. سپس جواد مرا با اتومبيل پيکان آلبالويي رنگ دست دوم خود به مقصد رساند. در مسير حركت در مقابل يك گل فروشي توقف كرد، چند شاخه گل خريد و بعد از من پرسيد: اسم مناسب براي دختر سراغ داري؟ و من كه در آن روزها در چنين حال و هوايي نبودم، با تعجب پرسيدم:براي چه ميخواهي؟جواد بلافاصله جواب داد: امروز خدا به من دختري داده و الآن دارم براي عيادت همسرم به زايشگاه ميروم. من به او نام هاي «هاجر» و «سميه» را پيشنهاد كردم. پس ازآن ،چندين بار ديگر نيز جواد را ملاقات كردم. يك بار پس از باز گشت از سفر ژاپن كه از طرف شركت اعزام شده بود و برايم يك دستگاه راديو ضبط سوغات آورد؛ كه هنوز هم آن را دارم. جريان نهضت اسلامي مردم به رهبري امام راحل(ره) شرايط جديدي را ايجاد كرد و من به اقتضاي موقعيت جديد، مدتي از تهران دوربودم،ازآن پس تقدير چنين خواست كه ديگرجواد را نبينم؛ هيچ گاه؛ حتي پس از پيروزي انقلاب آخرين ديدار من و جواد در بهشت زهرا بود؛ آن روز كه ياران ما، پيكر پاكش را از حراميان بازستاندند.» پس از زندان وقتي كه جواد از پالايشگاه تهران اخراج شده بود، به وجود وضع سياسي و محكوميتي كه داشت،هيچ شركت يا سازمان دولتياي حاضر به استخدامش نبود، تا آن كه بالاخره در شركت گاز بوتان مشغول به كار شد. سپس توسط بعضي از دوستان از جمله آقاي مهندس بوشهري- يار و همراه ايشان در زندان هاي بغداد- به شركت صنعتي توشيبا- پارس خزر فعلي- وارد و در كارخانه رشت مشغول به كار شد. جواد، در سال 1356 در امتحانات ورودي مرکز مطالعات مديريت ايران موفق و در آن جا مشغول به تحصيل شد،اما جالب اين كه در آن مدت، با وجود شبانه روزي بودن آن مرکز و فشردگي دروس، از فعاليت هاي مردمي در مسير انقلاب اسلامي دور نبود و حتي المقدور در تلاش هاي انقلابي شركت ميكرد.جواد، در سال 1357، از مرکز مزبور فارغالتحصيل و موفق به اخذ فوق ليسانس مديريت شد. در اين زمان، انقلاب اسلامي درحال اوج گرفتن بود و تظاهرات جنبه عمومي مييافت. جواد دوباره به شركت توشيبا دعوت و به فعاليت هاي سياسي خود شدت بيشتري بخشيد. دوره بعد از پيرزي انقلاب پس از پيروزي و در بحبوحه گرفتاري هاي كارخانه هاي مختلف، جواد به عنوان مدير كارخانه شركت توشيبا انتخاب شد و به شهررشت.پس از چند ماه،به علت نياز مبرم،به وزارت نفت دعوت و به عنوان عضو كميسيون پاك سازي منصوب شد، ولي به سرعت، به علت توطئه هاي زياد ضد انقلاب در جنوب و به ويژه در شهر آبادان،به عنوان نماينه وزيروقت نفت در مناطق جنوب به آبادان اعزام شد.ازاتفاقات مهم اين زمان سيل آبادان بود كه جواد با تجهيزگروهي كوچك از ياران و كمك سازمان هاي ذي ربط،درفرصتي كوتاه، مردم آبادان را ازخطرهاي حتمي و لطمات سيل نجات داد. اوپس از فعاليت هاي چشم گير در آن شهر و مقابله با توطئه هاي گروهك هاي مرتبط با شرق و غرب كه ميكوشيدند با ايجاد اخلال در عمليات پالايشگاه بزرگ آبادان به انقلاب نوپاي اسلامي لطمه بزنند،به عنوان مدير مناطق نفت خيز منصوب شد. فعاليت جواد در اين سمت، تا زمان نخست وزيري شهيد رجايي ادامه داشت. او در اين سمت در خنثي كردن توطئه ها،ايجاد آرامش لازم براي انجام كارهاي صنعتي و بالاخره شروع و راهاندازي پروژه هاي بزرگ، توانايي هاي خود را به منصه ظهوررساند تا اين كه به عنوان وزير نفت انتخاب و پس از اخذ راي اعتماد از مجلس شوراي اسلامي مشغول به كارشد. تصدّي وزارت نفت همزمان با شروع وزارت جواد، جنگ نحميلي نيزآغاز و هجوم صداميان به مناطق نفت خيزشروع شد. در خلال مدت يك ماه و چند روزه وزارت،او كه رنج «دربند» بودن و سختي را چشيده بود،براي نظارت مستقيم بر عمليات و كمك به حل مشكلات كاركنان، چندين بار به مناطق جنوب و آبادان مسافرت كرد تا اين كه در سفر آخر، كه براي دل جويي از كاركنان و بررسي وضعيت پالايشگاه به طرف آبادان حركت كرده بود، در روز نهم آبان ماه 1359، در راه ماهشهربه آبادان،همراه با معاون خود، مهندس بهروز بوشهري و مدير مناطق نفت خيز جنوب آقاي مهندس سيدمحسن يحيوي و ديگر همراهانش- آقايان بخشي پور، عباس روح نواز و علي اصغر اسماعيلي- از داخل خاك كشور ربوده و به عراق برده شد و از آن جا به زندان استخبارات عراق منتقلش كردند. جواد در سال 1352 ازدواج كرد كه ثمره اين ازدواج يك پسر و سه دختر است و آخرين آن ها به نام سميه هُدي درزمان اسارت پدر به دنيا آمد و متأسفانه اين پدر ودختر هيچ وقت همديگر را نديدند. ورود شهيد تندگويان به زندان بغداد آغاز مرحلهاي كاملاً متفاوت در زندگي او بود: زندگي دست درگردن مرگ، با لحظاتي سرشار از حماسه و مقاومت كه از سر گذراندن آن ها را تنها از مرد هميشه مبارزي چون او بَلَد بود.مقاومتي اسطورهاي كه آتش دنائت دشمنان را بر ميافروخت و كينه ازلي آن ها را برملا ميكرد تا آن جا كه عاقبت روح بلندش را در پيكرنحيف رنجورش تاب ماندگاري نماند و سبب شد تا پس از تحمل بيش از 11 سال شكنجه و آزار، سمت صميمانه حيات جاوداني- يعني شهادت- را بازيابد و روح عاشورايياش، تا افقي اعلي پرواز كند. پيكراين شهيد هم چون صندوقچه رازهاي مگو در 29 آذر ماه سال 1370 در تهران بر دوش ياران و منتظران تشييع شد و در بهشت زهرا آرام گرفت. يادش گرامي و راهش پر رهرو باد. منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 47
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 303]
-
گوناگون
پربازدیدترینها