واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: raya27th November 2008, 07:19 AMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند********.com/1/1226676673.jpg (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند*****.com/club/article/show/clubname/shahreghashang/articleid/133025) آیا كسی را میشناسید كه شاهد فیلم مراسم خاكسپاری خود باشد و احساس خود را از دیدن احساسات حاضران و حرفهای آنها بیان كند؟ احتمالاً ویتنی كریك بیست و یك ساله، تنها شخص زنده در تمام دنیاست كه این تجربة خارق العاده را پشت سر گذاشته! هر چند، حتی او هنوز هم با گذشت دو سال نمیتواند كلمات دقیقی برای بیان عواطف خود در مورد این ماجرای عجیب پیدا كند، اما او كسی است كه به نوعی از عالم مردگان بازگشته. یكی از روزهای تابستان سال گذشته، ویتنی كنار پدرش در اتاق نشیمن خانهشان كنترل ویدئو را در دست گرفت و با حسی دوگانه به تماشای مراسم تدفین خود نشست و آنچه را كه عزیزانش در مورد زندگی كوتاه او گفته بودند، شنید. بیش از هزار و چهارصد نفر در كلیسای شهر كالدوینا جمع شده بودند تا با وی خداحافظی كنند و به خانوادة داغدارش كه دختر نوزده سالة خود را از دست داده بودند، تسلیت بگویند. هیچ یك از حاضران، هرگز تصور نمیكرد روزی ویتنی با چشمهای خودش تمام این مراسم را ببیند. او با ترس و اندوه به صحبتهای دوستانش گوش داد. آیا آنها واقعاً دربارهاش صحبت میكردند؟ آیا او توانسته بود تا این حد برای اطرافیانش عزیز باشد؟ غصة عمیق مادر و پدر و خواهرش دربارة آرزوهایشان و روزهایی كه نتوانسته بودند در كنار هم ببینند، اصلاً راحت نبود. ویتنی آرزو میكرد هر چه زودتر فیلم تمام شود و مطمئن بود تا آخر عمر دیگر سراغ این نوار نخواهد آمد. شاید تمام این ماجرا از دید یك ناظر بیگانه، داستانی خیالی و سرگرم كننده باشد، اما ویتنی و خانوادهاش با این كابوس واقعی زندگی كردهاند. در واقع یك اشتباه در تعیین هویت باعث شد تا پس از تصادفی سهمگین، تنها بازماندة حادثه درست شناسایی نشود و با هویت یكی از همكلاسیهای مقتولش به بیمارستان منتقل گردد. در بهار سال 2006 پنج دانشجو به همراه استاد خود به سفری تحقیقی میرفتند كه تصادف با تریلی آنها را به كام مرگ كشید. تنها بازماندة حادثه، دختر جوانی بود كه به دلیل آسیبهای شدید وارده به جمجمهاش امكان شناساییاش وجود نداشت. وجود كیف پولی در نزدیكی دختر باعث شد تا او را به عنوان لورا ون رین ـ بیست و دو ساله ـ شناسایی كنند. و لی در واقع آن دختر بیهوش، لورا نبود. او ویتنی نام داشت و چند روز قبل وارد نوزدهمین سال زندگی خود شده بود. در چنین تصادفهایی گاهی اشتباه، در تعیین هویت رخ میدهد ولی اغلب پیش از مطلع شدن خانوادة مصدوم، هویت اصلی مشخص میگردد. اما در این مورد چنین نشد. خانوادة ون رین از شدت جراحتهای وارده و وخامت حال و ظاهر دخترشان چنان شوكه بودند كه نتوانستند واقعیت را بفهمند. تمام سر و صورت بیمار بانداژ شده بود با این حال میشد تشخیص داد كه چهره ورم شدیدی دارد. شاید بعضیها بگویند كه چرا آنها برای تعیین هویت مجروح از روشهای علمی استفاده نكردند، اما واقعاً كدام خانوادهای در چنین شرایط بغرنجی میتواند به چیزی جز سلامت فرزند خود فكر كند؟ از سوی دیگر خانوادة كریك كه به آنها گفته شده بود، دخترشان مرده، چنان اندوهگین بودند كه چیزی در مورد جزییات تصادف نپرسیدند و به دلیل جراحتهای شدید وارده، از دیدن جسد صرفنظر كردند. آنها میخواستند همیشه چهرة سالم و شاداب دخترشان را به خاطر بیاورند و آن را مخدوش نكنند. در واقع، هر دو خانواده در شرایط دشواری قرار گرفته بودند كه در اصل به آنها تعلق نداشت. آنچه در روزهای آینده رخ داد، حتی حالا هم باور نكردنی به نظر میرسد. خانوادة ون رین پنج هفتة تمام كنار ویتنی نشستند. و درحالی كه او را بچة خود میدانستند برای خروجش از كما هر كاری انجام دادند. دستهای او را میگرفتند و مدام میگفتند كه دوستش دارند و آرزو میكنند هر چه زودتر پیششان برگردد. آنها تمام نشانههای جزیی سلامت او را با دقت دنبال مینمودند و با درست كردن یك وبلاگ توصیف ماجرا از همة مردم میخواستند برای بهبودیاش دعا كنند. در همین حال، خانوادة كریك مشغول عزاداری بودند. آنها ویتنی را ـ كه البته در واقع لورا بود ـ در میان انبوهی از گلهای مینا و در جمع دوستان، اقوام و همكلاسی هایش به خاك سپردند و پوستری را كه هم دانشكدهایها او به یاد زندگی كوتاهش طراحی كرده بودند به دیوار خانهشان نصب كردند. آنها صدها كارت تسلیت و همدردی دریافت كردند و در كمد خود گذاشتند. هیچ كس نمیدانست كه روزی ویتنی شخصاً تك تك آن نامهها را خواهد خواند. در بیمارستان روز به روز علائم حیاتی بیمار بهتر میشد. با اینكه او هنوز به هوش نیامده بود اما گاهی كلمات نامفهومی بیان میكرد. خانوادة ون رین از شنیدن كلمة «هانتر» از زبان دخترشان بسیار متحیر بودن. آنها هیچ كس را با این اسم نمیشناختند و طبیعتاً نمیتوانستند بدانند هانتر نام گربة «ویتنی» است. سرانجام دخترك از حالت كما خارج شد و وقتی دید او را با اسم لورا صدا میكنند، با اشاره خواست تا كاغذ و قلمی در اختیارش بگذارند و سپس به زحمت كلمة باور نكردنی و ترسناك «ویتنی» را نوشت. در آن نیمه شب آخرین روز ماه می، پرستار با عجله مسئولان بیمارستان را مطلع كرد و دو ساعت بعد، پس از بررسی سوابق دندانپزشكی همه مطمئن شدند اشتباه وحشتناكی رخ داده است. آنها به منزل والدین واقعی او تلفن زدند و به مادرش گفتند كه ویتنی زنده و در بیمارستان بستری است. كارلی دختر دیگر خانواده با شنیدن این خبر شروع به جیغ زدن كرد طوری كه مادر مجبور شد تلفن را قطع كند. آنها تقریباً مطمئن بودند كسی خواسته اذیتشان كند با این حال حاضر شدند به بیمارستان بروند. كارلی بعدها گفت آن چند دقیقه بدترین دقایق عمرش بوده است. وقتی سرانجام رسیدند، پزشكان بانداژهای صورت بیمار را برداشتند. با وجود جراحات بدون شك، او ویتنی بود. وقتی آنها او را با نام ویتنی صدا كردند، دختر بستری كه به دلیل آسیبهای وارده به ستون فقراتش سراپا در بریس طبی قرار گرفته بود، تا جایی كه میتوانست سرش را تكان داد و چند بار این كار را تكرار كرد. آن شب عجیب پدر خانواده، در سفر بود و كالین ـ مادر ـ به او تلفن كرد تا بگوید چه اتفاقی افتاده. اما قطرات اشك اجازه نمیدادند عددها را ببیند. سرانجام وقتی مكالمه برقرار شد، كالین گوشی را مقابل دهان دخترش گرفت و او با صدای لرزانی گفت: «دوستت دارم، پدر». هیچ كس نمیتوانست این لحظات عجیب را باور كند! اما عمر این سرخوشی بسیار كوتاه بود. در همان زمانی كه خانوادة كریك به دوستان و اقوام شگفتزدة خود میگفتند معجزهای فرزندشان را برگردانده، خانوادة ون رین با وجه دیگری از این ماجرا دست و پنجه نرم میكردند: «زنده بودن ویتنی به این معنا بود كه دختر دلبند آنها پنج هفته قبل از دنیا رفته است!» خانوادة كریك به خوبی احساسات و حال والدین و خواهر لورا را درك میكردند و به خاطر آنها اندوهگین بودند. با این حال، در كمال ناباوری دیدند والدین دختر متوفی، با شجاعت به دیدن ویتنی آمدند و دربارة مراحل درمانی سپری شده و كارهایی كه باید در آینده انجام میشد، صحبت كردند. پس از آن جای خانوادهها عوض شد. در حالی كه ون رینها مراسم ختم لورا را برگزار میكردند، خانوادة كریك كنار بستر دخترشان نشسته و این بار نگران وضعیت بهبودیاش بودند چرا كه پزشكان با اطمینان میگفتند او هرگز مثل دوران پیش از تصادف نخواهد شد و معلوم نیست چند درصد از مغزش بازسازی شود. اما در واقع، مراحل درمان ویتنی به مراتب بهتر از آنچه پیشبینی میكردند پیش رفت و پس از یك سال او توانست به دانشكده برگردد و به درسش ادامه دهد. البته بازگشت چندان هم ساده به نظر نمیرسید. دخترجوان از همه عقب افتاده بود و مثل گذشته نمیتوانست درسها را دنبال كند. ذهن او با وجود مطالعة شدید، پذیرای مطالب جدید نبود و این موضوع او را افسرده و عصبی میكرد. ویتنی دوست داشت دوباره به جمع دوستانش بپیوندد و مثل آنها شاد و شوخ طبع باشد اما نمیتوانست. او وارد فاز افسردگی شده بود و نمیدانست كه آیا بهتر میشود یا نه؟ آسیبها و جراحات احساسی این حادثه بسیار بزرگ بود. او نسبت به قربانیان تصادف احساس گناه میكرد. هر چند آنها دوستان صمیمیاش به شمار نمیآمدند اما مدتها با هم روی یك پروژه كار میكردند. در واقع، ویتنی به تدریج و آرام آرام متوجه شده بود چه اتفاقی افتاده است. خانوادهاش برای حفاظت از او، ماجرا را پنهان نگه داشته بودند و عجیب اینكه خاطرة روزهای نخست خروج از كما و حضور خانوادة ون ین در بیمارستان و حرفها و ابراز محبتهای آنها هم از حافظة ویتنی پاك شده بود. او حتی نمیتوانست ماجرای تصادف را به یاد بیاورد و لحظات قبل از آن را در ذهن خود بازسازی نماید. پس از اطلاع از ماوقع، مدام از خود میپرسید: «چرا من باید نجات پیدا میكردم؟ آنها بیشتر لایق زندگی بودند». این فكر باعث شد روزی حین گفت و گو با پدرش بغضش بتركد و به شدت گریه كند. اما پدر دلداریاش داد: «چرا تو نباید زنده میماندی؟ حتماً خواست خدا این بوده كه در ادامة زندگیات كارهای خیری را انجام بدهی و از فرصتت به خوبی استفاده كنی». تماشای مراسم تدفین هم تلنگری شد برای باز گرداندن احساس عزت نفس به ویتنی. وقتی دیگران او را این قدر دوست داشتند و چنین به نیكی از وی یاد میكردند چه دلیلی داشت خودش قدر زندگی را نداند؟ حالا دو سال از آن سانحة دلخراش میگذرد و تصادف از او دختری پخته و كامل و خود آگاه ساخته. ویتنی به خوبی درك كرده موجود خوشبختی است چون افراد زیادی دوستش دارند. او پیش از این ماجرا لورا را چندان نمیشناخت اما حالا به دلیل محبتهای خانوادة همكلاسی سابق خود كه حتی پس از اطلاع از هویت واقعی وی، تركش نكردند و همچون خانوادهای واقعی به دیدارها و ملاقاتهای روزانه ادامه دادند، نسبت به او احساس دین میكند و میخواهد تا هر چه بیشتر او را بشناسد. فامیل ون رین این روزها، خانوادة دوم او به شمار میآیند و ویتنی زمان زیادی را با آنها میگذراند. او میداند كه والدین و خواهر لورا میخواهند تمام موفقیتها و موقعیت هایی را كه عزیزشان نتوانست تجربه كند، در وجود او بیابند. به همین خاطر ویتنی به پروژة خدمت رسانی به كودكان خیابانی پیوسته و تصمیم گرفته همسر و مادر خوبی شود. دو خانوادة كریك و وین رین تجربة خود از این ماجرای عجیب و سخت را در كتابی با نام «هویت گمشده» به چاپ رساندهاند. روی جلد این كتاب، عكسی از دو دختر خندان است؛ دخترهایی كه مرگ آنها را به هم پیوند داد. ویتنی كریك (سمت چپ) از سانحه جان به در برد اما هویت او با لورا ون رین كه در تصادف مرده بود، اشتباه گرفته شد. سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 582]