واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : چه کسی به یک جانباز کمک می کند؟!!! mahtabi23rd March 2008, 12:42 AMفقط آنكه شلوارجين پوشيده بود كمكم كرد کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند چند سال پيش قرار شد براي تهيه زندگي نامه يكي از جانبازان كه اسمش را هم به خاطر ندارم گفت و گويي با وي داشته باشم تا بر اساس اطلاعات اوليه اي كه من از او مي گيرم، شخص ديگري كتابش را بنويسد.با او در دانشگاه تربيت مدرس قرار گذاشتم و مدتي با هم گپ زديم.اين جانباز ويلچيرنشين در لابلاي حرف ها و صحبت هايش به خاطره اي اشاره كرد كه چنين است: يكي از روزهايي كه روي صندلي چرخدارم نشسته بودم و در خيابان هاي شهر حركت مي كردم، براي رفتن به آن طرف خيابان با مانعي روبرو شدم كه امكان گذر از آن به تنهايي ميسر نبود.بايد كسي به من كمك مي كرد تا بتوانم از مانع عبور كنم و به آن طرف خيابان بروم.من از كسي تقاضاي كمك نكردم و منتظر عكس العمل افراد ماندم.خيلي ها بي تفاوت از كنارم رد شدند.بعضي ها نگاه نگاه مي كردند و شايد زير لب هم چيزي مي گفتند اما باز هم كاري به من نداشتند.در همين فاصله، جواني به طرف من آمد كه اصلا" تصورش را نمي كردم كه او بخواهد به من كمك كند. يك شلوار جين به پا داشت. موهاي سرش به نظر عجيب و غريب بود. شايد از آن جنس جوان هايي بود كه افراد حزب اللهي و انقلابي به او و امثال او توجهي ندارند و تصور مي كنند از دين و مذهب و اخلاق و انسانيت فاصله گرفته اند. من هم در حين عبور او براي لحظه اي چنين تصويري از او در ذهن داشتم.درست در همين لحظه كه به كنارم رسيد، مرا خطاب قرار داد و گفت : كاري ميتونم برات بكنم؟ به او گفتم : مي خواهم بروم آن طرف خيابان.اگر زحمتي نيست كمك كن چرخم را از اين مانع رد كنم . بقيه راه را خودم مي روم.اما آن جوان نه تنها مرا از آن مانع رد كرد، بلكه تا آن طرف خيابان هم همراهم بود و مرا تنها نگذاشت. نكته جالب برايم حرفي بود كه حين عبور از خيابان زد. او به من گفت : ما به شماها مديونيم. اگر شماها نبودين شايد هرگز ما هم وجود نداشتيم. اگر اين كشور هنوز هست و ما مي تونيم در اون زندگي كنيم به خاطر مردانگي توست. منبع : وبلاگ خاطرات سفر زندگي يك خبرنگار با تشکر فریبا Griffin5726th April 2008, 04:30 PMفقط آنكه شلوارجين پوشيده بود كمكم كرد کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند چند سال پيش قرار شد براي تهيه زندگي نامه يكي از جانبازان كه اسمش را هم به خاطر ندارم گفت و گويي با وي داشته باشم تا بر اساس اطلاعات اوليه اي كه من از او مي گيرم، شخص ديگري كتابش را بنويسد.با او در دانشگاه تربيت مدرس قرار گذاشتم و مدتي با هم گپ زديم.اين جانباز ويلچيرنشين در لابلاي حرف ها و صحبت هايش به خاطره اي اشاره كرد كه چنين است: يكي از روزهايي كه روي صندلي چرخدارم نشسته بودم و در خيابان هاي شهر حركت مي كردم، براي رفتن به آن طرف خيابان با مانعي روبرو شدم كه امكان گذر از آن به تنهايي ميسر نبود.بايد كسي به من كمك مي كرد تا بتوانم از مانع عبور كنم و به آن طرف خيابان بروم.من از كسي تقاضاي كمك نكردم و منتظر عكس العمل افراد ماندم.خيلي ها بي تفاوت از كنارم رد شدند.بعضي ها نگاه نگاه مي كردند و شايد زير لب هم چيزي مي گفتند اما باز هم كاري به من نداشتند.در همين فاصله، جواني به طرف من آمد كه اصلا" تصورش را نمي كردم كه او بخواهد به من كمك كند. يك شلوار جين به پا داشت. موهاي سرش به نظر عجيب و غريب بود. شايد از آن جنس جوان هايي بود كه افراد حزب اللهي و انقلابي به او و امثال او توجهي ندارند و تصور مي كنند از دين و مذهب و اخلاق و انسانيت فاصله گرفته اند. من هم در حين عبور او براي لحظه اي چنين تصويري از او در ذهن داشتم.درست در همين لحظه كه به كنارم رسيد، مرا خطاب قرار داد و گفت : كاري ميتونم برات بكنم؟ به او گفتم : مي خواهم بروم آن طرف خيابان.اگر زحمتي نيست كمك كن چرخم را از اين مانع رد كنم . بقيه راه را خودم مي روم.اما آن جوان نه تنها مرا از آن مانع رد كرد، بلكه تا آن طرف خيابان هم همراهم بود و مرا تنها نگذاشت. نكته جالب برايم حرفي بود كه حين عبور از خيابان زد. او به من گفت : ما به شماها مديونيم. اگر شماها نبودين شايد هرگز ما هم وجود نداشتيم. اگر اين كشور هنوز هست و ما مي تونيم در اون زندگي كنيم به خاطر مردانگي توست. منبع : وبلاگ خاطرات سفر زندگي يك خبرنگار با تشکر فریبا چيزي به نظرم رسيد خواستم بگم اونم اينه كه مرام و مسلك هيچ كسي ربطي به ريخت و قيافه ش نداره.چرا كه هر كس با هر نيت و طرز فكر ميتونه لباس دلخواهشو بپوشه. اما در مورد جانباز : چه خوبه كه توجه به جانباز هاي ما تاريخ مصرف نداشته باشه،يعني احساس ما دائمي و ثابت باشه نه گذرا و موقعيتي.جانباز هاي ما زمان جنگ زندگي شون و در طبق اخلاص گذاشتن و رفتن جبهه و يكي از بهترين نعمات خدا كه همون سلامتي باشه رو از دست دادن.بياييد هميشه قدر دان رشادت و از خود گذشتگي اونها باشيم. يا علي connect30th August 2008, 04:36 PMجالب اينجاست كه در فيلمهاي سينمائي كه ميسازند هميشه اين تيپ پسرها با جين و تيشرت اسپورت و دخترها با روسري و مانتو ميني هميشه طرف خطاكار و ناپخته فيلمنامه ها هستند و برعكس چادريها و تسبيح به دستها سمت مثبت قضيه. 1dost4th September 2008, 11:44 PMجالب اينجاست كه در فيلمهاي سينمائي كه ميسازند هميشه اين تيپ پسرها با جين و تيشرت اسپورت و دخترها با روسري و مانتو ميني هميشه طرف خطاكار و ناپخته فيلمنامه ها هستند و برعكس چادريها و تسبيح به دستها سمت مثبت قضيه. و شما مثل همیشه مخالف چادریها وتسبیح به دستهایید:d:d mahtabi5th September 2008, 09:39 AMمقصود بنده از زدن اين تاپيك نه تاييد كساني بود كه مانتو و يا لباسهاي تنگ مي پوشند و نه تكذيب چادريها و بقولي تسبيح به دستها... تنها و تنها خواستم بگم كه در ميان كساني كه ظاهرشان شايد از نظر ما غيرمذهبي جلوه كنه دلهاي پاك هم وجود داره و هيچ كدام از اين ظواهر نمي تونه نشان دهنده طينت واقعي انسانها باشه. من هم به خيلي از كساني كه حجابشون رو به طور كامل رعايت مي كنند و در عين حال قلبي به صافي آينه دارند احترام ميگذارم و هم به كساني كه عليرغم ظاهر غير مذهبي دلهايي به پاكي دريا دارند. با تشكر فريبا سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 470]