واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
پر دلي بايد از عوايق دورشاعر : اوحدي مراغه اي تا درين خلوتش دهند حضورپر دلي بايد از عوايق دورسخن آب و نان نينديشدپر دلي کو ز جان نينديشدتا چه گردد ز وقت زاينده؟گشته تسليم ره نمايندهروي دل کرده در سراي الستتحفهي جان نهاده بر کف دستتن به مرگ آشنا فرو بردهسر به درياي «لا» فرو بردهتخته بيرون برد به ساحل «هو»تا چو در وي کند سعادت روواردات جمال را راقبخاطري تيز و فکرتي ثاقببه نظرهاي خاص پيوستهدر بر وي حواس بر بستههر چه غير از خداست رد کردهترک اين عدت و عدد کردهروي در تيغ کرده چون مستانرستمي پشت کرده بر دستانسر او را خزينه داري کنياد او ميکني، به زاري کنتا دلت پر شود ز عزت ذاتبه زبان نفي کن، به دل اثباتکه جزو هر چه هست جمله هباستچه به چپ در دهي ندا از راست؟معجز لا اله الااللهاز زبان در دلت گشايد راهنتوان داشت چله از سر حالگله در چول و غله اندر چالتا تو در چله فرد باشي و حراز چهل خصلت ذميمه ببرغضب و کيد و غفلت و مستيچيست آن کبر و نخوت و هستيبغض و بدعهدي و دروغ و دغلبطر و ريب و حرص و بخل و حيلفسق و بهتان و فتنهانگيزيشهوت و غمز و کندي و تيزيهزل و غذر و نفاق و خونخواريطيش و کفران و مردمآزاريکسل و ظلم و جور و حقد و جفاحسد و آز جبن و زرق و رياعکس اينها ببين و کارش بندآنچه گفتم به خويشتن مپسنددر فرو بند و چله داري کنپس به خلوت نشين و زاري کندر ممالک ولي شد و واليهر که زين پر شد و از آن خاليبه حروف دگر نبشته شوددل او دفتر فرشته شودصفت عارفان چنين باشدخلوت اينست و چله اين باشدخيز و خاليش کن که اين کاريستدل، که خالي نگشت بازاريستگر به اخلاص نيست، نيست مباحآنکه فرمود کار به عين صباحاثري از غرور «الخناس»مهل اندر دل خود از وسواس«قل هوالله» باشدت ثانياگر اين «قل اعوذ» برخوانيهر چه خواهي بيابي اندر جيبچون قوي دل شدي ز عالم غيبببر وجود بگستراند بالمرغ همت ز گنج خانهي حالدر چنين حالتي نباشد عيببه مريد ار خبر دهند از غيببه رياضت امين و رست شودتا به شيخش يقين درست شودبه چنان دستگاه و گنج که بردبشناسد جزاي رنج که بردراز دلها برمز دريابدنظر شيخ بر دلش تابدبه حديثي چو گوهر آبستنشودش ذهن از آن زبان بستنوز دلش بر سر زبان آيددل او گنج هر بيان آيددلش از جام فقر گردد مستبه چنين نيستي چو گردد هستصدق دستور حال خود سازدنسيه و نقد خود بر اندازددر دل او شود ز دلها راهچو ز دلها شود به صدق آگاهشيخ را چون از آن خبر باشدهر چه را بر دلش گذر باشدبه دل و جان رفيق او گرددمهربان و شفيق او گرددآن پسندد برو که بتوان کردز سماع و حديث و خفت وز خورد
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 376]