تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 10 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):شب و روز بر هر كس بگذرد، او را ادب مى‏كند، فرسوده‏اش مى‏نمايد و به مرگ نزديكش مى‏س...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835865651




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فرصتی برای پرنده شدن!


واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: فرصتی برای پرنده شدن! دست نوشته های یک مترسک گذاشتن آشغال ها سر کوچه مهمترین وظیفه ی من در خانه به شمار میرود٬ البته پس از سوزاندن کتری و صبح به صبح پوشیدن جوراب های پدرم از سر استیصال و حتی به قیمت خندیدن دسته جمعی تعدادی کوته نظر به کفه های تا ساق پا بالا آمده ی من٬ که نمی دانند نباید بابت بزرگ بودن جوراب ها به من بخندند و از رکورد دار بودن من در کتاب گینس در بخش "نظم در عین بی نظمی" آگاه نیستند و نمی دانند وقتی مادرم کمد من را به هم میریزد و به عقیده ی خودش و جمعیت میلیونی از دوستان چاقِ میکاپ کرده اش که با تاپ های رنگی در پشت سرش صف کشیده اند و با حرکات عمودی سر کارهایش را تائید می کنند  "مرتب" می کند٬ این زندگی در شرایط سخت را به من تحمیل کرده است٬ البته بعد از مشکل گوارشیِ ارثی و شرم آورِ یبس بودن ممتدم که مجبورم می کند هرشب دو سیلاکس سبز بزرگ را با هم قورت بدهم تا صبح فردا پیدا کردن جوراب تنها مشکلم برای هدر رفتن وقت و تاخیر در زدن کارت باشد. راستی دقت کرده اید بعضی از قسمت های زندگیمان چقدر می شود مصداق بعضی از شعرها؟... مثلاً خود من صبح ها در اتوبان همت، مصداق بارز این شعرم "کره الاغ کدخدا یورتمه میرفت تو کوچه ها... این صبح های لعنتی هیچوقت دوستداشتنی نبوده اند. حتی رئیسم یکبار هم سعی نکرد در یکی از این صبح های لعنتی برای روحیه دادن به من هم که شده چند دقیقه دیرتر به شرکت برسد. هر روز با هم و یک ساعت دیرتر از تمام کارمندان شرکت کارت میزنیم او اخمالو و من نیشخند زنان. هفته پیش یکی از همکارانم که به زدن لبخندهای گشاد انتزاعی٬ که بخش اعظم کار ما در شرکت را به خود اختصاص داده است عادت کرده٬ من را به مکانی دعوت کرد که هیجان انگیز به نظر می رسید. جمعه صبح همه در خواب ناز به سر می بردند که من پاورچین پاورچین جوراب های نشسته و بد بوی پدرم که پی به کار های کثیف من برده بود و جوراب هایش را ظالمانه و از روی عمد نمی شست به پا کرده و چون فرصتی برای سوزاندن کتری نبود، صبحانه نخورده راهی مکانِ مقرر شدم. بیست نفری چشم به قله ای دوخته بودیم که تا آن بالا دو ساعتی راه بود٬ همه کوه نورد بودند و من یک انسان اشتباهی در آن جمع. همه نگران کم آوردن من بودند و من نگران کثیف شدن پاچه های شلوارم در آن همه گل. هنوز بیست دقیقه ای از سوت داور و حرکت دسته جمعی ما نگذشته بود که به دو دسته کاملاْ مساوی تقسیم شدیم٬ نوزده نفر آن بالا دوان دوان و من آن پایین قدم زنان. تقریباْ یک ربعی از هم فاصله داشتیم و سوال بیشرمانه ام از نزدیک ترین انسان قابل مشاهده در شعاع یک متری ام مرا از ترس آبرو به دویدن واداشت. هنوز ده دقیقه ای ازین حادثه نگذشته بود که باز به دو دسته ی کاملاْ مساوی تقسیم شدیم٬ نوزده نفر آن پایین و من آن بالا.  با تلاشی قابل تقدیر کوه را چهار دست و پا می پیمودم. بالاخره بعد از یک ساعت  کفشهایمان خاک قله را در آغوش کشید و من یک ربعی زودتر از همه مفتخر به لمس این پدیده ی رمانتیک از نزدیک شدم. همه منتظر بودند کاپ طلایی در میان انگشت های من عکس یادگاری بیاندازد٬ اما اثری از من نبود که نبود...   بالاخره پرس و جوها و نگرانی های دوستان پرده از رازی برداشت حیثیتی. به محض خروج از مخفیگاهم باز به دو دسته ی همچنان مساوی تقسیم شدیم٬ آن طرف نوزده نفر قهقهه زنان و این طرف من با لپ هایی گل انداخته..سیلاکس های دیشب کار خودش را کرده بود. باور کنید گاهی یک اسهال ساده می تواند وسیله ای شود برای فتح یک قله! منبع: وبلاگ دست نوشته های یک مترسک




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 388]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن