واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
منشي پرروي سفارت انگليس و اشياي عتيقه امروزه اكثر ايرانياني كه به تماشاي موزههاي معروف دنيا ميروند، اشياي قديمي و قيمتي متعلق به ايران را در اين موزهها ميبينند و بسياري از آنان از خود ميپرسند كه اين اشياي قديمي و گرانبها چگونه از ايران به خارج رفته است؟ حقيقت آن است كه طمعكاري و شهوتپولپرستي عدهاي بيوطن و بيكفايتي مقامات مسؤول عصر قاجار و پهلوي سبب شد كه اشياي عتيقه و ارزشمندي كه از ثروتهاي ملي ميهن ماست، به خارج كشور برود و در موزهها و يا خانههاي بيگانگان و اجانب جاي گيرد.
عبدالله بهرامي كه از كارمندان وزارت معارف در عصر قاجار بود، در كتاب «تاريخ اجتماعي و سياسي ايران» خاطرهاي از موزه ملي ايران در زمان وزارت مرتضي خان ممتازالملك، شانزدهمين وزير علوم و معارف (از يكشنبه سيام ربيعالثاني 1334 تا دوازدهم شوال همان سال) نقل ميكند كه بسيار خواندني است و نشان مدهد كه مأموران انگليسي چگونه از احساس حقارت مقامات ايراني استفاده كرده و با چه سهولتي اشياي عتيقه و گرانبهاي متعلق به ملت ايران را صاحب ميشدند. اين داستان بدينگونه است: «... در آن زمان اغلب دلالها و اشخاصي كه معاملات كُتب و اشياي قديمي ميكردند، خودشان را به يك سفارتخانه وابسته نموده و در تحت حمايت يكي از اعضاي بانفوذ آن، خويش را از دست مأموران ايراني نجات ميدادند... خوب به خاطر دارم كه عدهاي كليمي بدون اجازه در يك قسمتي از دهات ورامين شروع به حفاري نموده و ظروف قديميِ قبل از دورة اسلامي را پيدا كرده بودند. پس از اينكه مقداري از اشياء را از زير خاك بيرون آورده و توسط سفارتخانهها به خارج فرستادند، ژاندامري محل ملتفت شده، جلوي عمليات آنها را گرفته و قسمتي از اشياي موجود را به ادارة نظميه آوردند. من هم يكي از عتيقهشناسهاي بازار را احضار كرده، آن اشياء را به او ارائه دادم و او نيز مقداري از اين اشياء را باهم جور نموده و يك دوري بزرگ كه تمام اطراف و حاشية آن با قلم طلا نقاشي شده بود و تصاوير اسب و سوار و حيوانات مختلف داشت و همچنين يك كاسة بزرگ را كه به همين تصاوير آراسته شده بود، از آن شكستهها درست كرد و عقيدة او اين بود كه اين اشياء متعلق به دورههاي قبل از اسلام بوده و از كشفيات قيمتي است كه نظاير آن كمتر ديده شده است... كليميها كه بدون اجازه مرتكب حفريات شده بودند، خود را تحت حمايت مستر چرچيل، منشي و مترجم شرقيِ سفارت انگليس قرار داده و ظاهراً قسمت عمدة كشفيات خود را قبلاً به خارج حمل كرده بودند. مستر چرچيل كه از اين قضيه استحضار به هم رسانيد به مسيو وستداهل سوئدي رئيس نظميه مراجعه كرد و مطالبه ميكرد كه اين بشقاب و كاسه را مستقيماً براي او بفرستند... و من مخالف اين كار بودم. بالاخره پس از مذاكرات زياد قرار براين شد كه چون امور و نظارت حفريات مربوط به وزارت معارف است، ما اين اشياء را با يك گزارش مبسوط، به آن وزارتخانه احاله دهيم. بنابراين آن كاسه و بشقاب با راپرت مفصل به وزارت معارف ارسال شد. مسترچرچيل از مطالبة آنها صرفنظر ننمود و مستقيماً با وزير معارف كه آن وقت مرحوم ممتازالملك بود، وارد مذاكره شد و مدعي بود كه اين اشياء متعلق به او بوده و ادارة نظميه اشتباهاً آنها را به وزارت معارف فرستاده است. چند روز بعد، از طرف دفتر وزارتي مراسله اي رسيد و مرا از طرف وزير ماليه براي اداي توضيحات به وزارت معارف احضار كردند. همان ساعتي كه من در اتاق وزير نشسته بودم و صحبت ميكردم، پيشخدمت درِ اتاق را باز كرد و اظهار داشت كه مستر چرچيل تشريف آوردند. معلوم شد كه وزير قبلاً وقت تعيين كرده و ضمناً مرا هم احضار نموده است كه در آنجا حضور داشته باشم. آقاي ممتازالملك كه وزير معارف بودند، با عجله از صندلي برخاسته، با آقاي چرچيل دست داده و تعارف كرد. چرچيل مرا خوب ميشناخت و در نظميه با من آشنايي پيدا كرده بود؛ اما چون مرا مانند سايرين مطيع خود نميشناخت و به علت معلمي مدرسة آلماني به من سوءظن داشت، هميشه با برودت با من ملاقات ميكرد... خيلي دوستانه آقاي ممتازالملك راجع به مسايل مختلف صحبت كرد... وزير معارف اظهار داشت كه مستر چرچيل آمدهاند موزة وزارت معارف را تماشا نمايند. در آن زمان آقاي ممتازالملك يك اتاق به اسم موزه تعيين كرده و اشياي مختصري از قبيل جلدهاي چرمي معروف به سوخته و يا دو سه عدد قلمدان و دو يا سه پارچه اشياي عتيقة زيرخاكي در آنجا نهاده بودند. ما هر سه از جا برخاسته به طرف اتاق موزة جديدالتأسيس روان شديم. توي جعبه، من اشياي زير خاكي را كه از نظميه فرستاده و تنها شيئ قيمتيِِ آنجا بود، مشاهده كردم. چرچيل يك نظر سطحي به آن اشياء افكنده و يكسر متوجه جعبه آينه شد و به ممتازالملك گفت كه اين دو قطعة شكسته (مقصودش كاسه و بشقاب ارسالي بود) مال من است كه نظميه آنها را توقيف كرده و اشتباهاً اينجا فرستاده است. ممتازالملك گفت: اهميت ندارد، باز متعلق به خود شماست و ما آنها را ردّ مينماييم. چرچيل از اين حرف خيلي خوشحال شد... و خواهش نمود كه امر فرمايند اين اشياء را در همان ساعت، در همان محل به او بدهند. وزير معارف فوراً بدون گرفتن رسيد امر نمود كه كاسه و بشقاب را در يك جعبة چوبيِ متعلق به دولت كه آن هم به نوبة خود بيقيمت نبود، گذاشته و به آقاي مترجم سفارت تسليم نمايند. من با كمال تعجب به اين وضعيت نگاه ميكردم؛ ولي در مقابل يك وزير مهم دولت نميتوانستم حرفي بزنم... چرچيل فوري رفت. من نيز اجازة مرخصي طلبيدم. وزير فرمودند: شما بمانيد يك چاي ديگر ميل كنيد... بعد رو به من كرد و گفت: ميفهمم براي چه اوقات شما اينطور تلخ شده... فكر ميكنيد كه من چرا بدون جهت اين كاسه و بشقاب قيمتي را به اين مرد اجنبي دادم و ميدانم كه اين اشياي قيمتي زير خاكي متعلق به دولت است و چرچيل هيچگونه سِمتي در اين قضيه ندارد و مداخلة او هم مربوط به سفارت نيست؛ اما چه بايد كرد؟...» برگرفته از : هزار و يك حكايت تاريخي، محمود حكيمي، انتشارات قلم، 1375، به نقل از: ماهنامة آموزش و پرورش، اسفند ماه 1349، ص 28. منبع:www.dowran.ir
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 322]