واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: خاطرات علی اشراقی نوه امام(س) از بانو قدس ایران خانم در طول زندگی مشترک با امام یار و مددکار آقا بود و در این مدت که همیشه میگفتند با ناراحتیها و سختیهای فراوانی مواجه بودهاند مخصوصاً دوران تبعید ایشان به عراق، لحظهای زندگی را بر امام تنگ نکردند بلکه سعی نمودند فضای داخلی منزل به امام آرامش دهد. بهمن ماه 1345 که در بیمارستان مهر تهران به دنیا آمدم، پدربزرگ و مادربزرگم در عراق تبعید بودند. چند ماهی نیز از تبعید پدرم در همدان گذشته بود. اما اجازه ورود به قم را نداشت. لذا زندگی ما شرایط معمول را سپری نمیکرد و من از سایه پرمهر و محبت پدربزرگ و مادربزرگ محروم بودم. مادرم میگوید: "تا خواهرهای بزرگتر به سن مدرسه نرسیده بودند، زمستانها به عراق میرفتیم و وقتی مدرسه رفتند، تابستانها به آنجا میرفتیم. البته اوایل دهه پنجاه یادم هست که مادربزرگم به ایران میآمد و به منزل ما یا سایر نزدیکانش میرفت.خانم (مادربزرگم) مادری مهربان، باصلابت، متواضع، خوشرو، خوش حافظه، اهل شعر و هنر، منظم و مردمدار بود. انسانی بود که بر خود مسلط بود که اولین اثر عبادت، تسلط انسان بر خودش میباشد که آدمی را به خدا نزدیک میکند. همچنین عظمت در نگاه خانم موج میزد. من بیشتر خانم را در نوفل لوشاتوی فرانسه درک کردم. در مدت بیش از یک صد روزی که در خانه امام در کنار خانم زندگی میکردیم و مدیریت داخلی به عهده ایشان بود. من که مدتها بود که از پدر و مادر بزرگم دور بودم از زندگی جدید در کنار هر دوی آنها لذت میبردم. آنجا در داخل منزل امام کمتر به مسائل سیاسی توجه میشد. خانم در نوفل لوشاتو بیشتر سعی میکرد با ایرانیان مقیم آنجا با همسایههای فرانسوی ارتباط مناسبی برقرار کند. در مدتی که آنجا بودیم تلاش داشت زبان فرانسوی را بیشتر یاد بگیرد و تا حدودی نیز موفق بود. آقا (امام) احترام خاصی برای خانم قائل بودند و برای من که نوجوانی 12 ساله بودم مشهود بود و این احترام فوقالعاده تا آخر حفظ شد. چراکه در روح خانم یک نوع احساس زیبایی بود، احساس عظمت بود، احساس شخصیت بود، خودش را بزرگتر از خواستههای دنیوی میدانست. زمانی که امام به تهران آمدند، اجازه ندادند که خانواده امام همراه با آقا باشد، یکی دو روز بعد ما به همراه خانم به تهران آمدیم. البته کاش زودتر آمده بودیم که این مدت برای ما خیلی سخت گذشت. نوفل لوشاتو که سر و صدا و رفت و آمد و جمعیت و ازدحام بود، ناگهان به سکوت فرورفت هر لحظه آرزو میکردم به وطن بازگردیم. آقا در تهران به مدرسه علوی و رفاه رفتند و خانم در منزلی در خیابان شهید کلاهدوز (دولت)ساکن شدند. و در این مدت یک ماه کمتر همدیگر را دیدند، شاید چند باری خانم به دیدن آقا رفتند. اما این جدایی خیلی طولانی نشد و مدتی بعد آقا و خانم به قم آمدند، منزل ما دفتر امام شد و منزل روبرو، خانه امام شد. اغلب روزها به منزل خانم میرفتیم و درب منزلشان همیشه باز بود. امام با تبسم همیشگی که بر لب داشتند و خانم با توجه و درایت از ما استقبال میکردند. تا یاد دارم چه در پاریس چه در قم یا تهران، همیشه در منزل امام آرامش برقرار بود و کمتر یا بهتر است بگویم اصلاً به مسائل سیاسی پرداخته نمیشد و این موضوع نیز از درایت و مدیریت خانم بود. بالاخره آقا که سنی از او گذشته بود نیاز به آرامش داشت و اگر فضای داخل منزل نیز همانند بیرون بود مسلماً در روحیات و رفتار امام اثر منفی نیز میگذاشت. اصولاً خانم اهل ذوق و هنر بود و به طبیعت خیلی علاقهمند. اوایل انقلاب یادم هست هر هفته همراه خانم برای دیدن کاخها و موزهها میرفتم و خانم خیلی با دقت همه چیز را نگاه میکرد. چراکه توجه به هر چیزی، هرگاه به صورت توجه به یک راه برای رفتن به سوی حق باشد، توجه به خداست و همه اینها علامتها، و نشانهها و فلشهای حرکت به سوی خداوند متعال است. آقا در قم که بودند به همراه خانم به منزل ما زیاد میآمدند و بعضاً هفتگی میماندند، پدرم مرید امام بودند و آقا نیز علاقه خاصی به مرحوم پدرم داشتند. اما در تهران آقا هیچوقت از منزلشان در جماران خارج نشدند و گویا 9 سالی تبعید بودند. اما خانم اهل دید و بازدید بودند. درب منزل خانم در جماران نیز باز بود. هر زمان که به دیدن آقا میرفتیم اول سؤالی که میکردند این بود که خانم را دیدهاید اگر پاسخ منفی بود میگفتند اول پیش خانم بروید. اما از ازدواج خانم و آقا بگویم که خانم با روحیات خاص خود و شور و نشاطی که داشتند و قطعاً این وضعیت در عنفوان جوانی دو چندان بوده است، حاضر به ازدواج با طلبهای در قم نمیشدند. خانم باوقار، خوشسیما، معقول و یک روحانیزاده و ساکن تهران بود. سه سال پیش که حضرت آیتالله خامنهای برای دیدن ایشان به جماران آمدند که البته ایشان به بیت امام همیشه لطف داشتهاند و به طور منظم به دیدن خانم میآمدند خانم به طور مفصل موضوع را برای ایشان تعریف کردند و مضمون صحبتها این بود که فرمودند مدت خواستگاری حدوداً نه ماهی طول کشید و در این مدت خوابهایی دیدم اما هر بار پاسخ منفی میدادم تا اینکه یک شب خواب دیدم پیامبر اکرم (ص) در حیاط کوچکی که همان حیاطی بود که برای عروسی اجاره کردند، نشستهاند و در کنارشان امیرالمؤمنین و امام حسن (ع) هستند، وقتی من جلو رفتم، نگاهشان را از من برگرداندند، از ندیمهای که کنارم بود پرسیدم اینها عزیز و محبوب من هستند و دوستشان دارم چرا این رفتار را با من میکنند. صبح که از خواب بیدار شدم و مشغول خوردن صبحانه بودم، پدرم داخل اتاق شد و موضوع خواستگاری را مطرح کرد و من که همیشه مخالفت میکردم این بار سکوت نمودم و پدرم به علامت رضایت من، یک شیرینی خوردند و گفتند مبارک است انشاءالله. خانم در طول زندگی مشترک با امام یار و مددکار آقا بود و در این مدت که همیشه میگفتند با ناراحتیها و سختیهای فراوانی مواجه بودهاند مخصوصاً دوران تبعید ایشان به عراق، لحظهای زندگی را بر امام تنگ نکردند بلکه سعی نمودند فضای داخلی منزل به امام آرامش دهد. خانم در طول حیات مبارکشان، بارها مصیبت دیدند چه در ایام جوانی که فرزندان خردسالشان فوت کردند و چه در ایام میان سالی که فرزند دلبندشان دایی مصطفی را از دست دادند که هر موقع اسم ایشان را میبردند اشک امانشان نمیداد، چراکه هر اشکی که برای معشوق ریخته شود، هرچه زیاد باشد جا دارد و چند سالی بعد هم دامادشان (مرحوم پدرم) را از دست دادند و چه در ایام کهنسالی که ابتدا شوهرشان و بعد احمد عزیزشان و سایر وابستگان را از دست دادند، با این همه مصیبت اما صلابت داشتند و شکرگزار نعمتهای خداوند متعال بودند. بعد از رحلت امام، خانم کم کم تنها شدند، هرچند فرزندان و نوهها و خواهران و برادرانشان و فامیل مقید به حضور بودند، مخصوصاً مادرم که همیشه کنار خانم بود، اما در گفتار و رفتار ایشان این احساس تنهایی مشهود بود، من خودم را مقید به حضور کرده بودم چه در مدتی که مسئولیتی داشتم و چه این اواخر که فارغ از کار دولتی شده بودم به طور منظم و مرتب خدمت خانم میرسیدم و هر موقع که میآمدم از خانم که خیلی خوش صحبت بودند میخواستم که از ایام جوانی بگوید و چه حافظه عجیبی که جزئیترین موضوعات را به خاطر داشت، در این دهه آخر عمر پربرکتشان، یک مونس همیشگی داشتند که پرستار ایشان بود و جزء الطاف خداوندی به ایشان بود که با تمام وجود به خانم عشق میورزید و به این خانم میگفتند هر بار علی میآید من یک سیر و سلوکی میکنم و از خاطراتم میگویم. با خاطراتشان گریه میکردند، میخندیدند، افسوس میخوردند و دلشاد میشدند. در روزهای آخر عمر خانم در بیمارستان از پرستار دهه آخر عمرشان پرسیدم کدامیک از ویژگیهای خانم بارزتر بود، گفت: نظم و انضباط و مردمداری ایشان. در دنیا فقط یک نیرو، یک آزادی و یک عدالت وجود دارد و آن نیروی حکومت بر خویشتن است و در دنیا فقط یک نیکی وجود دارد و آن دوست داشتن دیگران مانند دوست داشتن خویش است. خانم امام یا بهتر است همان خانم را بگویم، چون خودشان این اسم را بیشتر دوست داشتند، تقریباً هفت ماهی را در بیمارستان بستری بودند و در این مدت مسئولین بلندپایه مملکتی از ایشان عیادت کردند. جالب بود این اواخر که اصلاً صحبت نمیکردند و حالشان مساعد نبود، اما در روزی که مقام معظم رهبری به عیادت ایشان رفتهاند کاملاً با ایشان صحبت و احوالپرسی کردهاند. بنده نیز سه، چهار روزی قبل از فوتشان، عازم عمره مفرده شدم اما از مدینه جویای حالشان از مادرم بودم و صبح روز شنبه اول فروردین 88 زمانی که عازم رفتن به مسجدالنبی(ص) بودم، وقتی گوشی تلفن همراهم را روشن کردم پیام کوتاهی از سوی یکی از آقایان مجری بخش خبری تلویزیون و سپس یکی از خبرنگاران دریافت کردم و متوجه ارتحال خانم شدم. من که بعد از 12 سال عازم عمره شده بودم، با خود گفتم این هم سعادتی است که یکی از نزدیکان خانم در کنار مرقد رسولالله (ص) حضور داشته باشد و برای ایشان طلب مغفرت کند، اگر قابل باشیم. ضمناً از سوی بعثه رهبری نیز درمدینه مجلس ختمیگرفته شد که مردم نجیب و باوفا حضور گستردهای داشتند. اما درباره خانم بگویم که آگاهی و دانش مناسبی داشت، خلق و خوی او انسانی بود، انساندوست و اهل محبت بود، تسلط کامل بر نفس داشتند و هرکاری از ایشان صادر میشد، به حکم عقل و اراده بود نه به حکم میل، محکوم و اسیر هیچ کسی نبود و آزادانه انتخاب میکرد، احساس زیبایی در او موج میزد. قناعتپیشه بود که هر چه موجبات رغبت نفس را فراهم کنی بر رغبت او افزایش مییابد و اگر او را به کم عادت دهی قناعت پیشه مینماید. ایمان او واقعی و حقیقی بود چون مربوط به روح او بود نه بدنش، نه مربوط به پیشانی که آثار سجده داشته باشد و نه مربوط به زبان که متذکر خدا باشد، بلکه به ریشه این امور که عبارت است از یک حالت قلبی، فکری و اعتقادی. آدم شریفی بود و احساس عزت میکرد و حاضر نبود رنج خود را به دیگران بگوید. رنجش را تحمل میکرد و بازگو نمیکرد. از منطق حضرت علی (ع) پیروی میکرد که او تمام رذائل اخلاقی را در پستی روح و تمام فضائل اخلاقی را در بزرگواری روح میدانست. اهل غیبت نبود چراکه الغیبه جهد العاجز، تنها ناتوانها و پستها غیبت میکنند، آدمیکه احساس شرافت میکند غیبت نمیکند. از آن کسانی نبود که امید به آخرت داشته باشد اما بخواهد بدون عمل به آخرت برسد. در تمام عمل از حق دفاع نمود چراکه انسان اگر بخواهد سخنرانی در اطراف حق کند جا بسیار وسیع است اما در مقام عمل، میدانی از میدان حق تنگتر نیست. تقوی داشت و به معنی کامل کلمه،خود را حفظ میکرد. خداوند انشاءالله روحش را شاد و با اولیائش محشورش فرماید. علی اشراقی ـ 25 فروردین 88جماران- قدس ایران -ویژهنامه دومین سالگرد ارتحال همسر امام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 312]