واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
هميشه فرصت براي جبران هست! نويسنده: رکسانا خوشابي آيا شما فرزند داريد؟ آيا فرزندتان بزرگ شده است؟ اگر بله، مي خواهيم از شما بپرسيم اگر فرصت ديگري به شما داده شود و دوباره به زمان کودکي فرزندتان باز گرديد، با او چه رفتاري خواهيد داشت؟ آيا رفتارتان همان رفتار قبلي خواهد بود؟ ما اين سوال را از تعدادي از مراجعان و آشنايان پرسيده ايم. بعضي از آنها با اشک و اندوه پاسخ دادند و برخي با ندامت و پشيماني و تعدادي هم لبخند زدند! بعضي از اين پاسخ ها را بخوانيد: * اگر به گذشته بر مي گشتم، فرزندم را کتک نمي زدم؛ فقط کلامي تنبيه اش مي کردم. * اگر دوباره فرزندم کوچک مي شد، وقت بيشتري با او مي گذراندم و سر کار نمي رفتم. * آرزو داشتم بيشتر به کودکم نگاه مي کردم. وقتي حالا به عکس هايش نگاه مي کنم، باورم نمي شود که اين قدر دوست داشتني بوده. اما آن وقت ها فقط کارهاي بدش را مي ديدم. * هميشه سرش داد مي زدم. اگر به گذشته بر مي گشتم به جاي عيب و ايراد گرفتن، سعي مي کردم بيشتر او را درک کنم. * اگر به عقب برمي گشتم با او نقاشي مي کردم. اجازه مي دادم خودش را رنگي کند و هر چه دلش مي خواهد بکشد. * اگر مي شد، نمي گذاشتم اخم و ناراحتي ام را ببيند. به جاي دراز کشيدن و غصه خوردن و افسرده بودن، بيشتر با او مي خنديدم. * به خاطر يک نمره بد او را به شدت مواخذه و تنبيه نمي کردم؛ در عوض اهميت و ارزش درس خواندن را به او مي آموختم و کمک مي کردم بدون احساس بي عرضگي به اصلاح خود بپردازد. * به جاي تاکيد بر اينکه بايد دانشگاه برود و در رشته هاي مردم پسند قبول شود، به او کمک مي کردم که بفهمد به درد چه کاري مي خورد و او را در آن کار هدايت مي کردم. * اگر فرصت بود به گذشته بر گردم کودکم را به زور نمي کشيدم و کمتر به او سخت مي گرفتم. بيشتر ما با فرزندمان همان رفتاري را داريم که والدين مان با ما داشته اند. حتي زماني که از رفتار والدين مان دل خوشي نداريم، باز هم همان رفتارها را ناخودآگاه تکرار مي کنيم. گاهي هم از آن طرف بام مي افتيم و رفتارهاي کاملاً متضاد با رفتار والدين خود در پيش مي گيريم تا ثابت کنيم روش تربيتي ما از آنها بهتر است! اکثر ما در پرورش فرزندمان بيشتر به نيازهاي مادي توجه داريم. بيشتر به او « بايد» و « نبايد» ها را متذکر مي شويم. مرتبا داريم درس اخلاق مي دهيم يا فرزندمان را تصحيح مي کنيم و يک خروار توصيه و پيشنهاد و حکم بر سرش مي ريزيم و... اما نيازهاي واقعي فرزندان ما چيست؟ گاهي هم گمان مي کنيم بايد او را قادر مطلق منزل مان بدانيم و هر چه مي خواهد برايش فراهم کنيم تا مادر يا پدر خوبي باشيم. که اين کارها هم افراطي اند. در زمان کنوني والدين از انبوه توصيه هاي روان شناختي خسته شده اند؛ توصيه هايي که آگر آنها را نفهميده و سطحي به کار بندند، روابطشان را مصنوعي و از حالت زنده و طبيعي خارج مي کنند يا منجر مي شوند که فرزندسالاري در خانه ها رشد کند. بنابراين نمي خواهيم فهرست بلند بالايي از توصيه ها را برايتان ديکته کنيم. اما مي خواهيم بگوييم با فرزندتان کمي طبيعي تر و با حوصله تر و مهربان تر باشيد. مهم نيست که لباس شان لکه داشته باشد و کاملاً تميز و درخشان نباشد، مهم نيست به جاي چلومرغ، نان و پنير بخورند؛ چون آنچه در خاطر آنها نقش مي بندد، محبت و عشق و توجهي است که از جانب شما دريافت مي کنند. لحظاتي که به آنها عشق ورزيده اند، خطاي شان را بخشيده ايد، نوازش شان کرده ايد و به جاي آنکه شاهد غم و غصه شما باشند لبخند و آرامش را به آنها هديه داده ايد، لحظاتي فراموش نشدني اي هستند که هيچ کودکي آنها را فراموش نمي کند. اما موضوع زماني حادتر مي شود که فرزند ما دچار بيماري جسماني يا رواني يا خداي ناکرده اعتياد، ناهنجاري هاي رفتاري و شخصيتي و خلاصه دچار مشکلاتي در زندگي شده باشد که قابل حل نيستند يا به سختي درمان مي شوند. در اين شرايط بعضي از والدين مدام خود را مقصر مي دانند و گاهي با احساس گناه تا آخر عمر و تا ابد خود را سرزنش مي کنند. اين دسته از والدين مدام مي گويند اي کاش فرزندمان را از دوستان ناباب منع کرده بوديم؛ اي کاش با او خشونت نمي کرديم، اي کاش تصوير بچه بد و خلافکار به او نمي داديم و مدام به خاطر کارهاي بد او را سرزنش و تحقير نمي کرديم، اي کاش زودتر در پي درمانش برمي آمديم و صدها اي کاش ديگر ذهن و زندگي آنها را اشغال مي کند و نمي توانند از آن رها شوند. به هر حال باور من اين است که هيچ پدر و مادري راضي به شکست و ناکامي فرزندش نيست؛ مگر آنکه خود او هم معلول ناهنجاري ها و ناکامي هاي درمان نشده ديگري باشد. مشکل بيشتر والدين اين نيست که خيرخواه فرزندان خود نيستند، مشکل اين است که به جاي اينکه از نظر روحي و در عمق وجود، پدر يا مادر شده باشند، به ظاهر و تنها با جسم خود، پدر يا مادر مي شوند. يعني در زماني که نمي دانند تربيت يا پرورش فرزند چه معنايي دارد و چه کاري براي فرزندشان خوب يا بد است، بيشتر به حرف و نظر درست يا نادرست ديگران تکيه مي کنند. پدر يا مادر چه کسي است؟ پدر يا مادر بودن، رسيدن به نوعي احساس بلوغ رواني و عاطفي است؛ در واقع نوعي پختگي و توانايي اداره کردن و رشد دادن فردي ديگر. پدر يا مادر کسي است که حتي اگر فرزند نداشته باشد، در درون خود به مرحله اي رسيده که مي تواند فرد ديگري را پرورش بدهد. کسي است که مي تواند نياز شخص ديگري را به رفع نياز خود ترجيح دهد. او در درون خود، قدرت راهبرد و هدايت فرد ديگر را حس مي کند. مي تواند خشم خود را تا حدود زيادي کنترل کند؛ مي تواند تمايلات خود را بشناسد و تمايلات ديگري را به او بشناساند؛ مي تواند هر جا لازم باشد، از خود و خودخواهي خود بگذرد. توانايي دوست داشتن ديگران را دارد. به فکر انتقام نيست و مي تواند هر زمان که بخواهد، خود را به جاي ديگري بگذارد و او را بفهمد و درک کند. او زندگي را جايگاهي براي جولان خواسته هاي خود تلقي نمي کند. او خود را تا حدودي شناخته و مي تواند کمک کند که فرزندش هم خود را بشناسد و بدون سرزنش، عيوب خود را ببيند و رفع کند. او مبارزه مي کند، او خشونت نمي ورزد. به فرزندش ياد مي دهد که از موانع بگذرد و پيروز ميدان باشد؛ اما نه به خشونت و نه با پايمال کردن حقوق ديگران. اگر فرصت داشتم دوباره کودکم را بزرگ کنم، با او مي دويدم؛ به کمک او بادبادک مي ساختم و به آسمان مي فرستادم؛ او را بيشتر در آغوش مي کشيدم؛ بيشتر به او نگاه مي کردم، بيشتر تاييدش مي کردم؛ به او احترام مي گذاشتم و عشق ورزيدن را به او مي آموختم. خدا را شکر که براي همه ما هنوز فرصت هست. منبع: دنياي سلامت( شماره 61) ae
#اجتماعی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 607]