واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > سلحشور، یزدان - من یکی از طرفدارهای استالونه بودم. حالا هم هستم؟ مثل این است بروی سراغ آدمی که دوستش داشتی روزگاری و ببینی دیگر پیر شده. مثل همان حسی که در سکانسهای پایانی «ریدر» میشد حس کرد. قبول میکنم وقتی توی «رمبو 4» دیدمش، از اینکه هنوز دهنش را کج میکرد و در شصتسالگی، ادای آدمهای سیساله را درمیآورد، کفری شدم. با این همه، فیلمنامهاش که تقریباً کپیبرداری از فیلمی در دهه هشتاد بود (با بازی شاگرد محبوب بروس لی و ستاره سری فیلمهای «دلتافورس»؛ راستی اسمش چی بود؟ شما یادتان هست؟ همانی که حالا در مجموعه تلویزیونی «رنجر تگزاس» بازی میکند... بگذریم! یادم آمد، تا آخر این متن میگویم) فیلمنامه بدی نبود، فیلمش هم اگر داد نمیزد که یک نفر دیگر دارد صحنههای اکشن را بازی میکند، میتوانست سرگرمکننده باشد. بالشخصه آرزو میکنم «گوشتهای دم توپ» (با خلاصه قصهای که یادآور یکی از فیلمهای محبوب زندگیام است: «غازهای وحشی» با بازی ریچارد برتون، راجر مور، ریچارد هریس و یک گروه از بهترین نقشهای مکمل دهه هفتاد هالیوود و با فیلمنامهای که ریشه در رمان «سگهای جنگ» فوردسایت دارد) فیلمی دیدنی باشد. دیدن این همه بازیگر محبوب توی یک فیلم واقعاً هیجانانگیز است آن هم بازیگرانی که هرکدامشان، یک دهه یا نیم دهه هالیوود را به اسم زدهاند (باور کنید وقتی شنیدم رودریگز یک فیلم ساخته که دنیرو با استیون سیگال، همبازی شده، گفتم این هم یکی از آن کلکهای پیشنهادی تارانتینو است. به نظرم حضور این همه بازیگر پرطرفدار و اغلب بازنشسته در یک فیلم، اگر پیشنهاد تارانتینو به استالونه نباشد در زمین گلف، حتماً متأثر از دیدن فیلمی است که بازآفرینی «12 مرد خبیث» آلدریچ است و تارانتینو ساختش: «لعنتیهای بیآبرو») فکر میکنید چرا آدمهایی مثل من هنوز به بازیگرهایی مثل استالونه علاقهمندیم؟ چون بازیگر بزرگی بوده؟ یا چون یک فیلمنامه نوشته برای کوبریک، اما کوبریک چون میخواسته «چشمان باز کاملاً بسته» آخرین فیلمش باشد، گفته «اگر زنده ماندم، میسازمش»؟ حالا که به فیلمنامه «راکی 1» نگاه میکنم، میبینم در مقایسه با آثار درخشان «مکتب نیویورک» در دهه هفتاد میلادی واقعاً چیزی ندارد یا حتی مقابل کارهای سیدنی لومت مثل «بعدازظهر سگی» که البته هیچ ربط مستقیمی هم به آن مکتب نداشت. این فیلمنامه را استالونه نوشت. همهمان این افسانه را فوت آبیم که بچه اولش میخواست به دنیا بیاید، اما سیلوستر حاضر نشد برای فروش آن، از شرط خودش برای بازی در نقش اول کوتاه بیاید آن هم در حالی که هر روز توی سوراخ سمبههای آپارتمان رطوبتزدهاش، دنبال عکسهای جرج واشنگتن میگشت که روی چند اسکناس یک دلاری باشند! افسانهها، افسانهها! اینها ما را، نسل ما را مجذوب میکردند این که کوین کاستنر، شاگرد یک ساندویچی بوده و تنها موقعی لبخند مشتری را میدیده که چهار تا سیبزمینی سرخ کرده بیشتر کنار همبرگر میگذاشته یا هریسون فورد، سعی میکرده توی نجاریاش، نردبانهای چوبی خوبی بسازد که از زیرپای آدمهای بالای هشتاد سال در نرود و با سر نروند توی شیروانی خانهشان. الان از این افسانهها خبری نیست. سینما راز ندارد هالیوود که بدتر. میتوانی توی خانهات در تهران بنشینی و از برنامه «این سایدر»، میزان سسی را که کوین اسپیسی روی هاتداگاش، دو ساعت قبل در شمال نیوجرسی و قبل از شروع یک کنسرت پاشیده، ببینی. ببینید یک موقعی ما «بازیگر - ژانر» داشتیم یعنی فیلم استالونه، فیلم آرنولد، فیلم سیگال، فیلم ون دم، فیلم چاک نوریس (هه! بالاخره یادم آمد! ستاره سری فیلمهای «دلتافورس»)، همانطور که قبلاش فیلم بروس لی داشتیم، فیلم چارلز برانسون داشتیم، فیلم راک هودسن داشتیم. چرا گفتم هودسن؟ شاید به این دلیل موجه که استالونه همه عمرش سعی کرد تکرار او باشد روی پرده نقرهای. اوایل که چندان عضلانی نشده بود، سعی میکرد با کنترل عضلات صورتش، دقیقاً هودسن را به نمایش بگذارد. راستی یادتان هست از کی اسم استالونه سر زبانها افتاد؟ فکر میکنم 1979 یا 1980 بود که هودسن، دیگر دخلاش آمده بود و خیلی سریع داشت به سمت مرگ پیشروی میکرد. هودسن را در «وداع با اسلحه» دوست دارم در یک سری کمدیهایش، تریلرهایش، در مجموعه تلویزیونی «کمیسر مک میلان» دوست دارم و مطمئنم اگر میخواست در «آدمکشها» به جای استالونه، مقابل جولین مور و باندراس بازی کند، فیلم بهتری را شاهد بودیم. لبخند کج استالونه که یادتان هست؟ هودسن با فیزیک صورتی شبیه به استالونه اما با خطوطی بهتر طراحی شده، همیشه یک «لبخند مورب» داشت که خاص خودش بود. آن لبخند توی صورت استالونه کج شد! توی دهه هشتاد میلادی، همه چیز دنیا کج شده بود. این طورها بود دیگر. جایتان خالی!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 373]