واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > تجسمی - چه چیز منحصر به فرد بودن یک اثر هنری را در میان جمع کثیری از اشیاء مشخص می کند؟ علیرضا نراقی: در میانه قرن بیستم، کسی گمان نمی کرد، بحرانی که علم را تکان داده بود و این یقینی ترین دستاورد بشری را در تعریف و حدودش مبهم کرده بود، به هنر برسد.آن هم با وجود پر و بال هایی که فیلسوفان قرن بیستم به هنر می دادند و آن را گونه اصیل اندیشیدن می نامیدند، اما این اتفاق افتاد. دیگر کسی نمی دانست وقتی از هنر حرف می زند از چه حرف می زند!شاید می شد فریاد این بحران را در اثر مارسل دوشان فرانسوی دیدکه سبکی به نام "حاضر آماده" ایجاد کرده بود(تشکیل شده از اشیایی از زندگی روزمره که در جایگاه یک اثر هنری قرار می گیرند) با اثری به نام چشمه(1917) سؤالی را مطرح کرد که کل کتاب "هنر بعد از 1960" در پی پاسخ دادن به آن است؛"چه چیز منحصر به فرد بودن اثر هنری را در میان جمع کثیری از اشیاء دیگر مشخص می کند؟آیا این خصیصه،باید در خود اثر هنری یافت شود یا در اقدامات هنرمند پیرامون شی؟چنین پرسش هایی در هنر دهه 60 و بعد از آن دوباره طنین انداخت." کتاب هنر بعد از 1960 روایت بحران تعریف هنر و شناخت اثر هنری است؛بحرانی که که ضمن پیچیده کردن آنچه می توان هنر نامید اثر هنری را وارد حوزه های جدید و متفاوتی کرد و خلاقیت را در مرکز آن قرار داد به گونه ای که حتی شاخه های هنری ضمن تداخل مرزهایشان به شکل های عجیبی ورود کردند ،که فاصله بین هنر بودن و نبودن غیر قابل تشخیص شد. هنر چیست؟آنچه هنرمندان حتی در فرایند خلق آثارشان به آن می اندیشیدند امکان های پاسخ به این سؤال بود.هایدگر می گفت برای بازشناسی هر امر عادی شده بحران الزامی است.اگر در فرایند خلق چیزی زیر سؤال نرود تعریف شدن و یافتن اصالتش ممکن نخواهد بود.تلاش های رادیکال هنرمندان همه ضمن تلاش برای یافتن پاسخ "هنر چیست؟"، کوششی است برای تعریف جایگاه اجتماعی آن و موقعیتش در تغییرات سیاسی و فرهنگی جهان.کوشش هایی که با افراط و وسواس برای نزدیک شدن به واقعیت صورت می گرفت متأثر از تفکرات پراگماتیستی(عملگرایانه) امریکایی می خواست تا صداقت در هنری را احیا کند که در طول قرن ها آغشته به تصنع و تظاهر شده بود.هنری که روزبه روز به دلیل همین تصنع اهمیت خود را به یک فانتزی بی معنا می فروخت."اجتناب دانلد جاد(هنرمند مینیمالیست) از سه بعد نمایی و وهم آفرینی در واقع از این اصل پراگماتیسم ریشه می گیرد که صداقت در واقعیت یک ارزش اخلاقی است.سه بعد نمایی برای جاد مانند زیر پا گذاشتن اخلاقیات است؛چرا که واقعیت را مخدوش می کند.پراگماتیسم خواستار مطابقت کامل بین داده ها و واقعیت است." پاپ آرت که با اندی وارهول و دیگران رشد و نمو پیدا کرد بیش از هر چیز از دغدغه هایی بیرون آمد که مینیمالیسم هم برآمده از آنها بود."گرایش به امور عادی و پیش پا افتاده،حس بصری جدید و ایمان به بخت و اقبال که نه تنها میراث دادائیسم،بلکه پذیرفتن اهمیت نقش اتفاق و تصادف در زندگی بود."پاپ آرت در زمینه شهری معنا می شد،با ظهور سینما و نقش تبلیغات و شیوه های تازه سرگرمی گرایش هنرمندان به فرهنگ عامه تقویت شد. موضوعات پیش پاافتاده شهری و تصاویر در ظاهر بی اهمیت تبدیل به سوژه هنرمندان چپ گردید و حاصل آن گونه ای از هنر بود که اگر چه مخاطب اصلی اش عامه مردم نبودند اما آثارشان چیزی جز نگاه کردن به آنها نبود." در پی این دو سبک،سبک های هنری دیگری مثل هنر مفهومی،هنر اجرا،هنر ناچیز یا هنر فاسد و... در جستجوی پرسش هایی از خود هنر ظهور کردند . دلمشغولی هنر مفهومی به مقدار زیادی بازنگری "چیستی هنر" بود...پیشتر مینیمالیسم دریافته بود که معنای شی هنری،تا حد زیادی در خارج از خود،در رابطه اش با محیط اطراف نهفته است ؛[اما] کانسپچوال(هنر مفهومی) ،نقد و تحلیل را به حیطه آفرینش هنر کشاند."در این گونه هنری ،هنر با از دست دادن واقعیت فیزیکی اش دیگر آن اشکال مرسوم(تابلو ،مجسمه و...)را همراه نداشت بلکه اسناد و مدارک،عکس،اطلاعات ،توضیح برنامه و چیزهایی از این دست به جای آن اشیاء آشنای هنری تکیه زده بودند. اما بخش مهمی از کتاب هنر بعد از 1960 با نام ایدئولوژی،هویت،تمایز سبک ها و تحولات هنری نیمه دوم قرن بیستم را در ارتباط با مسائل کلان می بیند و تداخل هنرمندان و گروه های هنری را با مسائل سیاسی و اجتماعی بررسی می کند.در این بخش اشاره می شود که هنرمندان خشمگین تازه برآمده ضمن اعتراض به نظام های سیاسی و فرهنگی رایج، تلقی بر آمده از سرمایه داری را در ارتباط با هنر زیر سؤال می برن؛آنها معتقد بودند که این نظام سرمایه داری است که نگاهی کالایی را به هنر ایجاد کرده .آنها این خیال را در سر می پروراندند که باید هنر را فراتر از نظام کالا محور دید و هنرمند را مانند مردم به بردگی نظام مبادلاتی نکشاند .اما باید اشاره کرد که همین نگاه با وجود شعارهای عوام گرایانه در لایه های زیرینش باوری خود برتر بین و نخبه محور را در میان اصحاب هنر آن زمان آشکار می کند. اتفاقاً در سویی دیگر هنرمندانی مثل وارهول با کارخانه خویش نه تنها به دنبال اثبات امری انتزاعی مثل کالا نبودن اثر خود نبودند بلکه آشکار کننده قرابت هنر با اشیاء عادی بودند.نفوذ نئومارکسیسم، بر آمدن دوباره جنبش های کارگری از اواسط دهه 1960 و همچنین شکل گیر گروه هایی مثل "زنان هنرمند انقلابی" که از دل "ائتلاف کارگران هنر" بیرون آمد باعث جدی شدن فمینیسم در این سالها و اعتراض ایدئولوژیک آن به نظم کلان جهان شد.اما این نوع نگاه به طبع فرم های رایج هنری را زیر سؤال می برد و حتی در شکل هنر را از آنچه عامه به عنوان هنر می شناختند تهی می کرد. اوج گیری هنرهای معاصر از قبیل هنر اجرا،هنر عکس،ویدئو و...از درون همین سؤالات درون هنری و بیرون هنری ممکن شد.هنرها از موزه ها بیرون زدند و هم با روزمره آشتی کردند و هم سیاست را به یکی از مشغله های اصلی خود تبدیل کردند.روشنفکری از درون گالری، سالن تئاتر و محفل های پر زرق و برق به خیابان ها و کافه های معمولی شهری آمد و جایگزین امنیت و آرامش دیوارهای بلند خانه های شیک ،خشونت کف خیابان شد.در این تلاطم بود که اثر هنری از یک شی ساکن به یک فرایند خلق پرسشگرانه تبدیل شد؛"امروزه هنر بودن به معنای جستاری درباره ماهیت هنر است"
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 527]