واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > ادبیات - فیروز زنوزی جلالی، نویسنده و منتقد ادبی در گفتوگو با خبرآنلاین درباره بایدها و نبایدهای ادبیات داستانی صحبت کرده است. سجاد صاحبان زند: ادبیات داستانی، همواره خود را با محدودیتهای گوناگونی روبهرو دیده است. برخی از این محدودیتها از سوی منتقدان ادبی به نویسنده ارائه میشوند. به عنوان مثال، خواندن آثاری از تئوریسنی همچون سامرست موام، شما را با نوعی چارچوب روبهرو میکند که دستتان را به عنوان نویسنده میبندد. در مقابل کسانی به شکستن این فضا دست میزنند، اما آنان نیز به نوعی ساختار جدید میرسند که محدودیت را از جنسی دیگر پیش روی نویسنده میگذارد.اما محدودیتها را نمیتوان تنها به مسئله فرم ارجاع داد. ممیزی کتاب، محدودیتهایی از جنس متفاوت را پیش روی نویسنده خواهد گذاشت. متنی که در ادامه میآید، پاسخ فیروز زنوزی جلالی، نویسنده و منتقد ادبی، به این پرسشهاست. این نویسنده با وجود ممیزی موافق است و آن را مخالف ادبیات داستانی نمیداند. ما چند نوع محدودیت برای نویسندگانی داریم که با ادبیات داستانی دست و پنجه نرم میکنند. بخشی از این محدودیت توسط فرم و فرم گرایی به نویسنده تحمیل میشود و بخشی دیگر به واسطه ممیزی کتاب. به گمان شما، توجه به فرم گرایی و مباحث تئوریک تا چه اندازه نویسنده را با محدودیت روبهرو میکند؟به نظر من درگیر شدن در یک چارچوب از قبل مشخص شده، حالا چه در قالب فرم یا هرچیز دیگر، اصولاً سبب میشود تا ذوق هنری آنچنان که باید شکوفا نشود. ما در عرصه نوشتن، دو شیوه پذیرفتهشده داریم. در شیوه اول به نویسنده پیشنهاد میشود که قبل از آنکه وارد کار شود، چارچوب کارش، یعنی فصلهای کتابش، عناوین آنها و پایانبندی را مشخص کند.این مسئله در صورت ظاهری، به نویسنده نوعی اطمینان میبخشد تا او مسیرش را بشناسد و بداند که به کدام سو حرکت میکند. ولی به نظر من این شیوه سبب میشود تا ذوق نویسنده کور شود و ذوق او در آن قالبهای از پیش تعیین شده، محاد بماند. من این شیوه را چندان نمیپسندم. به گمان من، ما باید کلیتی از داستان را داشته باشیم و سپس وارد فضای داستانی شویم. این شیوه دوم نوشتن داستان است. ما باید اجازه بدهیم که توسط داستان برده شویم... یعنی اجازه بدهیم که داستان ما را با خود ببرد...بله. این سبب میشود تا ضمیر ناخودآگاه خود را گاه گداری سرک بکشد و خود را به ما نشان دهد. این سرک کشیدنها باعث میشود تا اتفاقات خوبی در داستان بیفتد. شما وقتی اینگونه مینویسید، گاه چیزهایی را روی کاغذ میآورید که بعد از مدتی برای خودتان نیز جالب است. برای شما جالب است که چگونه این شخصیت، دست به این حرکت غیرمنتظره زد. بورخس در این مورد میگوید:«هنر در آنجایی اتفاق نمیافتد که ما میکوشیم، بلکه در آنجایی روی میدهد که از ضمیر ناخودآگاه ما میجوشد، بیآنکه ما بدانیم.» آیا صحبتهای شما، با آرایی که داستان نویسی را دارای نوعی مهندسی میداند، در تضاد نیست؟نه. نویسنده خود را در ویرایش اول، از افکار ناخودآگاهی تخلیه میکند، از همین روست که میتواند در ویرایشهای بعدی، به شیوهای خودآگاهتر به کار بپردازد. او در برداشت اول اجازه میدهد تا قلم جولان داشته باشد و پیش برود و این سبب میشود تا در مرحله بعدی، انبوهی از دستنوشتهها را در پیش رو داشته باشد. در بازنویسیهای بعدی است که نویسندگی شروع میشود. در این مرحله است که نویسنده به این نکته میاندیشد که شروع داستانش، مناسب است یا نه. در این مرحله است که مطالب اضافی دور ریخته میشود و نکاتی را شاید به کتاب اضافه کند و در نهایت در همین بخش است که شما به افکارتان نظام میبخشید. در واقع، هنر نویسندگی در مرحله دوم شکل میگیرد. شما این طور فکر میکنید؟دقیقا. ما در دستنویس اول، تنها یک کلیت را داریم، مثل مجسمهسازی که در مرحله اول تنها کلیت کار را در نظر دارد و در مرحله دوم، به جزئیات میپردازد. فرم و محتوا از هم جدایی ناپذیرند، در نتیجه با همان شروع نوشتن، یک نوع فرم نیز شکل میگیرد. اگر این فرم درست نباشد چه؟ در آن صورت چه باید کرد؟ حس غریزی نویسنده، جدای از تمام این مسائلی که عرض کردم. فرم درست داستانی را تشخیص میدهد به این شکل نیز نیست که نویسنده خواه یا ناخواه به «جاده خاکی» بزند. یعنی فردی که ممارست کرده و از ذهن خود کار کشیده، میداند در آن لحظهای که ناخودآگاهی زهنش سرریز میکند، چه کند.البته این نکته را نیز باید بگویم که همه نویسندهها خوش نمیدارند تا با این شیوه جلو بیایند. ولی خود من این شیوه را آزمودهام و میدانم که به خوبی جواب میدهد. یعنی آن شیوههای جوششی و ناب ادبیات، در این شیوه خود را بیشتر نمایان میکند تا آنکه ما درگیر بایدها و نبایدها باشیم. به معنای دیگر میخواهم بگویم که نویسنده نباید فکر خود را در یک قالب از پیش تعیین شده منجمد کند. شاید به همین دلیل باشد که خیلی از منتقدان ادبی بسیار با سواد، نمیتوانند اثر موفق بنویسند. درست است؟بله. بسیاری از نویسندگان بزرگ دنیا، مانند داستایفسکی نیز از کاری که میکردند، به دقت مطلع نبودند. حتی زمانی که منتقدان حرفهای زمانشان، سراغ این نویسندهها میروند، آنها حتی نمیتوانند کار خود را توضیح دهند. شما معتقدید که نباید هیچ محدودیتی از نظر فرم به نویسنده تحمیل شود و او باید در کارش آزاد باشد. آیا نویسنده در عرصههای دیگر نیز نباید هیچ محدودیتی داشته باشد؟ مثلاً ممیزی کتاب، خلاقیت نویسنده را محدود میکند؟ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، نوعی خودسانسوری همیشه با نویسنده هست. همه ما چیزی در مغزمان داریم که مثل معلم، چوب به دست، آن بالا نشسته و به ما فرمان میدهد که این کار را انجام بدهیم و آن کار را نه. این خودسانسوری در نویسندههای شرقی دیده میشود. این کاملاً طبیعی است. اما من با این پیش شرط که مبادا اتفاقی بیفتد، کار را شروع نمیکنم. خودم را از آن فکر خودسانسورانه رها میکنم و حرفم را میزنم. از سوی دیگر معتقدم که اگر هنرمند، هنرمند باشد، به هر حال میداند که در چه زمانی و چگونه حرفش را بزند. در حقیقت، نوشتن به «ایما» اصل کار هنری است. هنر، «روراست نویسی» نیست. دیدهام که برخی از دوستانم، جملهای را که در کتابشان آمده نقل میکنند و میگویند که این جمله، اجازه انتشار نخواهد گرفت. من به سانسور کاری ندارم، اما معتقدم که هنرمند نباید هیچ وقت اینچنین به بیان مستقیم مسائل بپردازد. هنرمندی که لوازم نویسندگی را بشناسد، به هر حال میداند که باید چگونه عمل کند. اگر نوشتن به ایما و اشاره...وجوه تمثیلی... بله... اگر نوشتن وجوه تمثیلی بتواند به خلق هنر ناب بینجامد، چرا ما در حکومتهای خودکامهای همچون شوروی سابق، نویسندهای در اندازه داستایفسکی نداشتیم؟کار هر نویسندهای نیست که بتواند به درستی عمل کند. شما میتوانید نویسندهها را در ردههای مختلف قرار دهید، اما نویسندههای شاخص، واقعاً انگشتشمارند. یعنی پریدن از روی این دیوار، کار هر نویسندهای نیست.خیلیها پشت این دیوار میمانند و نمیتوانند به آن ترفندهای بایسته و شایسته برسند. حتی گاهی، تنگ کردن این عرصه، سبب میشود تا قدرت خلاقه نویسنده به جوش آید و او دست به خلاقیتهای تازه بزند. اما نویسندهای مثل گلشیری، تعدادی از نوشتههایش را در خارج از ایران چاپ کرد، هرچند که این نوشتهها بعداً در ایران هم منتشر شد. او احتمالا نگران جاپ نشدن اثرش بوده، چرا که حس میکرد کسانی که کتابش را میخوانند، دانش این کار را ندارند... یکی از مشکلاتی که ما در عرصه ادبیات داریم این است که ما خواننده حرفهای نداریم و از این رو، همه آثار در هم ریخته شده است. شما در این دیدگاه به هم ریخته، میتوانید یک رمان واقعگرا را در قفسهای بگذارید که یک رمان اندیشه هم در آن هست. یا یک کتاب جنایی دم دستی را در کنار یک اثر روانکاوانه ببینید.در آنسوی دنیا این مرزها شناخته شده است، یعنی نویسندهای که رمان اندیشه مینویسد، جنس کاری متفاوتی با نویسندهای دارد که رمان جنایی دم دستی مینویسد. ما در اینجا، متأسفانه، همه چیز را به یک چوب میزنیم. خیلی از خوانندههای، ما به دلیل دشواری متون جدی، آنها را نمیخوانند یا خوانش نادرستی از آن دارند. اتفاقا گلشیری در این مورد بسیار گلایه داشت. او دوست داشت در مورد کارهایش، فکر شود. او از خوانندگان «سهل خوان» بسیار عصبانی بود. یعنی «ما»ی مخاطب، رمانی را به دست میگیریم، بیآنکه توجه کنیم که این رمان، رمان اندیشه است و برای فهم آن، باید به دقت آن را خواند. برخی از ما گمان میکنند که رمان تنها برای سرگرمی است. این تعریف و دستهبندی ما، باید اصلاح شود. امروزه تعریفها از رمان عوض شده و به نوعی میتوان رمان را بازوی تفکر جامعه دانست. در واقع میتواند کارکردهای متفاوت داشته باشد... بله. بنابراین وقتی سراغ یک رمان اندیشه میرویم، انتظار نداریم که تنها ما را سرگرم کند. ما سراغ این دست از رمانها میرویم که ما را به فکر وادار کند. اتفاقا ذهن ما را به جوشش درآورد. این رمان بعد از تمام شدن نیز در ذهن ما ادامه پیدا میکند، چرا که احتمالا موضوع مهمی را با ما مطرح کرده است.ما با این نگاه، به چند رمان یا مجموعه داستان در سال برمیخوریم که به خودمان بگوییم که چه خوب شد خواندمش. این جنس ادبیات داستانی خیلی اندک است. در جمع نویسندگان بزرگ دنیا نیز طبقهبندی وجود دارد. همه نمیتوانند این قله را فتح کنند. شما کمتر نویسندهای مثل داستایفسکی را پیدا میکنید که به دالانهای روح بشر سر بزند و حرفهایی را مطرح که بعدها افرادی مثل فروید هم آنها را عنوان کنند. روانکاوان از او الگوبرداری میکنند و در متونش حرفهای تازه میجویند. اینها در شرایطی است که شاید خود او اصلاً به این مسائل توجه نداشته است. شاید بسامدی از همین خوانندگان که به گمان شما حرفهای به ماجرا نگاه نمیکنند، به عنوان ممیز کتاب کار کنند. ما باید به بررسی کتابها، نگاهی حرفهای داشته باشیم. این قضیه چقدر مورد پذیرش شماست؟آفرین. کسانی که در حال بررسی آثار ادبیات داستانی هستند، باید دانش بالایی داشته باشند. کسی که میخواهد کاری را نقد کند و در موردش نظر بدهد، باید یک سر و گردن از نویسنده بالاتر باشد. در نگاهی خوشبینانه، باید او هم قد و هم شأن نویسنده باشد. او باید از افقی به اثر نگاه کند که نویسنده از آن افق به اثر نگاه میکند تا آن چشمانداز را به درستی ببیند. یکی از مشکلات ما در این عرصه، سوءتفاهمهای ادبی است. خیلی از این آدمها، تعریف درست و پذیرفتهای در عرصه ادبیات ندارند یا اگر داشته باشند در حد آن نگاه کارشناسانه نیست. به طور کلی، شما ممیزی کتاب را به نفع ادبیات داستانی میدانید؟ما در این عرصه، دو نوع نگاه داریم. یک دیدگاه میگوید که نویسنده اثرش را منتشر کند و اگر مشکلی بود، مثل فضای مطبوعات، پاسخگوی کارش باشد. در دیدگاهی دیگر، اثر باید قبل از انتشار بازبینی شود. من با مورد دومش موافقم چرا که ممکن است انتشار اثر را در مرحله اول سرعت بخشد، اما شما مدام نگرانی که موجی، روزی دامن شما را بگیرد. یعنی همیشه در اضطراب این مطلب هستی که انعکاسهای داستانت چگونه است. به همین دلیل من با مورد دوم موافقتترم. در همه جای دنیا، با پارهای جرح و تعدیلها، این بازبینیها انجام میشود. البته حرف من مشروط بر این است که آن کارشناسان از نظر ادبی درست گزینش شده باشند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 434]