واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: t="كسي مرا از خواب بيداركند" src="http://www.news.niksalehi.com/khabar/100882205783.jpg"width="150" height="100"align="right" border="0" />«من و ليزا از 6 ماه قبل براي اجراي مراسم عروسيمان در حال تدارك بوديم. هر دو ميخواستيم آن شب برايمان خاطرهانگيز و زيبا باشد.ليزا دلش ميخواست همه اعضاي خانواده و دوستانش در مجلسي كه 300 نفر مهمان در آن حضور داشت، دعوت شوند و من هم براي خوشحالشدنش از هيچ كاري دريغ نميكردم. ميدانستم كه از ازدواج اولش خاطره بسيار بدي در ذهنش مانده و ميخواستم هرطور شده به شكلي برايش تلافي كنم و اين بار يك شب به ياد ماندني را در ذهنش ثبت كنم، اما يك دعواي كوچك همه چيز را خراب كرد؛ دعوايي كه مراسممان را به طور كامل لغو كرد و مرا در شوك بزرگي فرو برد. اما اين شوك هرگز سبب نشد كه كوچكترين فكر بيرحمانهاي در مورد ليزا به سرم بزند و بخواهم كاري بكنم كه هميشه از آن پشيمان باشم. من هرگز نخواستم كوچكترين آسيبي به او برسد.» ليزا وايت، زن 32 سالهاي است كه به خاطر مرگ غمانگيزش بر اثر بريده شدن گلو با جسمي تيز پرونده قطوري نزد ماموران پليس تشكيل داده است. مرگ غمانگيز ليزا كه مادر 2فرزند 4 و 6 ساله از ازدواج اولش است، بلافاصله يكي از پرخوانندهترين اخبار انگلستان شد. او زني بود كه مراسم ازدواج دومش را تنها 2 روز قبل از برگزاري آن به هم زده بود و ناگهان چنين جنايت هولناكي برايش رخ داد كه منجر به مرگش شد. پرونده مرگ ليزا وايت بلافاصله توسط ماموران پليس تكميل شد و در پي آن نامزد او، استيون مككي 37 ساله به عنوان اولين مظنون مورد بازجويي قرار گرفت؛ مظنوني كه به هيچ عنوان زير بار كوچكترين اتهامي نميرود و از مرگ خانم ليزا بشدت ابراز ناراحتي ميكند. «من و ليزا ميخواستيم در يك دهكده كوچك زندگي كنيم، چون از شلوغيهاي شهر خسته شده بوديم و تصميم داشتيم براي رسيدن به آنها برنامهريزي كنيم. او ميخواست همه چيز خيلي خوب پيش برود و از كوچكترين جزئيات هم نميگذشت. براي من هم همينطور بود. شروع زندگي با زني كه به او علاقهمند بودم، برايم بسيار هيجانانگيز بود و به همين دليل هر چه او ميگفت، بدون سوال ميپذيرفتم. فكر ميكردم او هم مانند من از همه لحظات لذت ميبرد. دختر 6 سالهاش را ميديدم كه از اجراي مراسم بسيار خوشحال است و از اين كه قرار است از زجرهاي زيادي كه از ازدواج اول مادرشان كشيده بود، رهايي پيدا كند، هيجانزده به نظر ميرسيد. شبي كه با ليزا وارد مجادله لفظي شدم، اصلا فكرش را نميكردم كه ناگهان همه چيز را زير پا بگذارد و حلقهاش را به من پس بدهد. او گرچه مراسم ازدواج مفصل ما را به هم زد، اما خدا ميداند كه از او انتقام نگرفتم و نخواستم آسيبي به او برسانم. من مطمئنم او قرباني يك توطئه شده كه من در آن نقشي ندارم.» ماموران پليس با تماس همسايههاي ليزا به محل حادثه اعزام شدند. به گفته يكي از همسايهها كه رابطه نزديكي با اين زن جوان داشت، او قرار بود تنها 2 ساعت 2 فرزندش را براي نگهداري نزد او بسپارد، اما بعد از گذشت 5 ساعت هنوز به دنبال دختر و پسركش نيامده بود و در خانهاش را هم باز نميكرد. با ابراز نگراني اين همسايه كه رابطه نزديكي با ليزا داشت ماموران ناچار به محل اعزام شدند تا در مورد غيبت عجيب اين زن كه قرار بود در خانه كارهاي عقبماندهاش را انجام دهد، تحقيق كنند. چند دقيقه ايستادن پشت در منزل ليزا بينتيجه بود و سرانجام ماموران اجازه پيدا كردند كه وارد خانه او شوند. لحظاتي بعد بدن بيجان اين مادر در حالي كه گلويش با جسمي تيز پاره شده و خون زيادي از او رفته بود در اتاق خوابش كشف شد. آمبولانس و پزشكان سريع به محل اعزام شدند تا جلوي مرگ او را كه فاصله زيادي تا رفتن از دنيا نداشت، بگيرند اما با اين حال او جانش را از دست داد و همان جا پس از تكميل گزارش پزشكي قانوني مبني بر به قتل رسيدن اين زن، ماموران پليس پرونده مربوط به مرگش را تشكيل دادند و تلاش براي دستگيري مظنونان حادثه آغاز شد. «ليزا موضوع كوچكي را براي به هم زدن عروسيمان بهانه كرده بود. خوب ميشناختمش و ميدانستم كه همه حرفهايي كه به من ميزد بيمورد است و به دليلي كه آن را نميفهميدم، ميخواست كه اين مراسم اجرا نشود. هر چه سعي ميكردم بفهمم در مغزش چه ميگذرد، بيفايده بود. بحث و جدل ما با صداي بلند او ادامه داشت و او مدام اصرار ميكرد از آنجا كه من براي انجام دادن خواستههايش مدام به او سركوفت ميزنم، نميخواهد وارد زندگي مشترك با من شود. معتقد بود با وجود آن كه سعي دارم مراسم خوبي را برايش برگزار كنم، اما رفتارهايم آنقدر زننده است كه او را از اجراي عروسي منصرف كرده است. صداي بلندمان باعث ترسيدن فرزندانش شده بود اما چارهاي نبود، بايد در مورد اين تصميم بزرگ به نتيجهاي ميرسيديم. سرانجام مثل هميشه من تسليم شدم و زماني كه حلقه نامزدياش را درآورد و همه چيز را به هم زد، از خانهاش خارج شدم. به تنها چيزي كه فكر ميكردم صدها مهماني بود كه 2 روز بعد براي اجراي عروسي به دهكده خارج از شهر دعوت شده بودند و هزينه زيادي را برايشان متقبل شده بودم. از شدت عصبانيت تنها كاري كه به نظرم رسيد دور شدن از شهر و ليزا بود. به همين دليل چمدانم را جمع كردم و سوار بر خودرويم به سوي دوردستها رانندگي كردم. بعد از 3 روز طي تماس تلفني از ماجرا مطلع شدم؛ ماجرايي كه از شنيدن آن شوكه شدم و هنوز هم نميدانم چطور ميتوانم آن را هضم كنم، اما جالبتر از همه اين است با وجود داغدار بودن من در كنار فرزندان ليزا ـ كه نزد مادربزرگشان زندگي ميكنند ـ بايد به عنوان مظنون پاسخگو باشم و از خودم دفاع كنم. من بارها اعلام كردم كه به هم خوردن مراسم ازدواجمان هرگز سبب نشد كه كينهاي از او به دل بگيرم و بخواهم رفتاري غيرعادي از خودم نشان بدهم. ليزا حق داشت در مورد آيندهاش تصميمگيري كند و اين كه دچار ترديد شده بود و بهانهگيري ميكرد، برايم قابل پذيرش بود. چرا بايد با رفتاري خشن و بيرحمانه فرزندانش را از داشتن مادري بينظير محروم ميكردم و كاري انجام ميدادم كه جز سالها بيچارگي برايم سودي نداشته باشد؟ من او را دوست داشتم و شبي كه مراسم را لغو كرد با خودم گفتم به خاطر احترامي كه برايش قائل هستم در مورد نظرش سكوت ميكنم و آن را ميپذيرم. چطور رابطه بسيار نزديك و دوستانه ما ممكن است به چنين پايان دلخراشي برسد كه او از دنيا برود و من هم بدون هيچ دليل و مدرك قاطعي به عنوان مظنون بارها مورد بازجويي قرار بگيرم. همه اين داستان مثل يك كابوس از مقابل چشمانم ميگذرد و مدام منتظرم تا از اين خواب وحشتناك بيدار شوم يا كسي مرا بيدار كند، اين جريانها نميتواند واقعيت داشته باشد.» سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 287]