محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1829387556
قرآني براي چهار شهيد
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: قرآنی برای چهار شهیدکویت به دنیا آمد؛ سال 1342. بچه دوم خانواده بود؛ با صورتی سفید، کشیده و لاغر؛ بسیار پرانرژی و کنجکاو. تا چهارم ابتدایی در کویت ماندند. کودکی جواد پر از خاطره، شیطنت، بازی و اذیتهای کودکانهاش است، که از آن میگذریم.• سال 56 و اوج درگیریها با نظام ستمشاهی بود. جواد و برادرهایش نوجوان بودند؛ اما شجاع و نترس. توی کوچه و خیابان راه میافتادند و «مرگ بر شاه» میگفتند. یک بار گاردیها دنبالشان کردند و بچهها فرار کردند؛ به کوچه خودشان پناه آوردند. بچهها داخل خانه شدند، اما جواد نیامد. چند دقیقهای گذشت، نگرانی در چشمها موج میزد که دیدند یکی در را کوبید و با سرعت خودش را به داخل خانه پرت کرد؛ جواد بود. در حالی که با دو دستش صورتش را پوشانده بود، به خودش میپیچید و میگفت: «سوختم، سوختم.»
چند ساعتی کشید تا آرام شد. قضیه را که پرسیدند، جواد گفت: «وقتی رسیدیم توی کوچه خودمان، یکی از گاردیها گاز اشکآور انداخت که افتاد توی خانه همسایهمان. زن و بچه همسایه ترسیده بودند، من هم رفتم کمکشان و...»• انقلاب که پیروز شد، جواد چهارده ساله شده بود. عضو بسیج شده بود و در فعالیتها شرکت میکرد. جنگ که شروع شد، خیلی حرص و جوش میزد. آموزشهای نظامی را از طرف بسیج دیده بود، اما به خاطر سن کمش، حاضر نمیشدند که اعزامش کنند. هر کلکی بلد بود، سوار میکرد؛ از این که تکه چوب کوچکی را کف پوتینش بگذارد، تا این که فتوکپی شناسنامهاش را دستکاری کند و... اما فایده نداشت. • شانزده ساله بود که خودش را به هزار زحمت به جبهه رساند؛ آن هم غیر رسمی. دو ماه بعد در عملیات، خمپارهای کنارش منفجر شد و تمام بدنش آسیب دید. سه، چهار ماهی بستری بود. زخمهایی عمیق برداشته بود، اما اگر از دیوار صدایی بلند میشد، صدای ناله جواد هم شنیده میشد.• بیمارستان اصفهان بستری شده بود. مادر وقتی جواد را با آن حالت دید، بیاختیار سیل اشک از چشمانش جاری شد. جواد به مادر گفت: «برای چه گریه میکنی؟ من که حالم بد نیست. تخت کناریام را نگاه کن، بعداً اگر خواستی گریه کنی، برای او گریه کن.»مادر نگاه کرد، جوانی که روی تخت کناری خوابیده بود، تمام بدنش سوخته بود، طوری که رنگ پوستش سیاه و چروکیده شده بود. کسی دیگر زخمهای عمیق جواد را نمیدید، چنان که جواد هم درد خودش را نمیکشید.• برای خودش یک کتابخانه آهنی درست کرده بود و کتابهای شهید «دستغیب»، شهید «مطهری»، «محمدرضا حکیمی» و... را در آن گذاشته بود. هر کتابی را که میخواند، میگذاشت داخل کتابخانه. اطلاعات خوبی پیدا کرده بود. یکی از دلایلی که نوجوانهای زیادی با او دوست میشدند، همین ارتباط گیری با اطلاعات و تحلیل بود.• چند نفر بودند که با هم قرار گذاشتند تا درسشان را خوب بخوانند. از این گروه، جواد راهی جبهه شد؛ با کتابهای درسی و کتابهای طلبگیاش. آنها در شهر ماندند تا بعد از تمام شدن سال تحصیلی بروند. موقع امتحانات شد و بعد هم نتایج. معدل جواد جبهه رفته، از آنها که در شهر مانده بودند، بیشتر شد.• پدر به خاطر شغلش همیشه در سفر بود. جواد خیلی هوای کوچک ترهای خانه را داشت. برایشان کتاب میخرید، وسایل مدرسهشان را تهیه میکرد، مراقب درسشان بود، احکام دینی را برایشان میگفت. اگر بچههای بزرگ تر خانه اذیتی میکردند، مقابلشان میایستاد، خلاصه یک پدر خوب و یک برادر نازنین بود• عید آمد، اما جواد مثل همه عیدها مرخصی نیامد. چند ماهی بود که نبود. جزیره مجنون بود. جواد شب خواب دید که فردا با «امیر آزادیان» شهید میشوند. وقتی خوابش را برای بچهها گفت، داد همه بلند شدهجده ساله بود که مسئول بسیج دانشآموزی شد. بچههای کوچک تر، نوجوانها و بزرگ ترها، همه او را دوست داشتند. گاهی برایش نامههای محبتآمیز هم مینوشتند؛ حتی فرماندهشان در جبهه. به قول بعضیها مهره مار داشت. مهره مار جواد، عمل خالص، ایمان قوی، زبان نرم، ادب و همت بلندش بود. • موقع کنکور بود. عملیات هم نزدیک بود. کلی التماسش کردند که بیا کنکورت را بده، برگرد؛ اما اوضاع جبهه خوب نبود، آن جا به او نیاز داشتند. نیامد، تکلیفش بود که در جبهه بماند.• بی سیم چی بود. چون خیلی شجاع و باهوش بود و آدم تصمیم گیری در وقت بحران بود، فرمانده گردانها، همه، جواد را میخواستند. اخلاقش هم باعث شده بود که محبت خاصی از او در دل همه بیفتد.• پدر مدام دنبال کارهای جبهه بود. بچهها هم اگر جبهه نبودند، در بسیج بودند. مادر بود و اداره بچهها و خانه، به تنهایی. هر وقت دلش پر از غصه میشد، کافی بود جواد بیاید و کنارش بماند. با او درد دل میکرد و اتفاقاتی که افتاده بود، میگفت. هیچ وقت کسی ندید که جواد به مادر تندی کند؛ حتی مواقعی که مادر از او ناراحت میشد و حرفی میزد، جواد بود و سکوت. سرش را پایین میانداخت و بعد هم با شوخی و خنده مادر را راضی میکرد.• آقای «علی حاجیزاده» به جواد اصرار کرد که ظهر برای ناهار به منزلشان برود. نماز را در مسجد خواندند و رفتند. وقتی رسیدند، مادر علی گفت: «علی! چه کسی امروز مهمانمان است؟»علی گفت: «جواد شکوریان»مادر گفت: «این پسر پیش خدا خیلی آبرو دارد؛ چون موقعی که داشتم غذا درست میکردم، حواسم نبود و دستم را داخل روغن داغ بردم، ولی دستم اصلاً نسوخت.»• چشمان خواهرش ضعیف شده بود، دکتر گفته بود که باید هر روز آب هویج بخورد. جواد با دوچرخه میآمد آن طرف خیابان، دور از مدرسه میایستاد. خواهرش میآمد، برایش آب هویج میخرید و بعد راهیاش میکرد و خودش به مدرسه میرفت.• جواد و دو برادرش باهم به جبهه رفته بودند. عملیات تمام شد، اما از هیچ کدام خبری نشد. دلهره و ناراحتی در خانه موج میزد. تا این که فهمیدند، پسر کوچک تر در بیمارستان شیراز بستری شده است. آخر شب بود که دیدند جواد هم با صورت رنگ پریده و لباسهای خونی آمد؛ از بیمارستان فرار کرده بود. چشمانش گود افتاده بود و بدنش لاغرتر از همیشه بود. پنج تا ترکش به سرش اصابت کرده بود. مادر نگران و گریان بود. جواد با مهربانی و محبت، مادر را آرام کرد. وقتی پرسیدند: «چرا با این حال و روز، در بیماستان نماندی؟»گفت: «وقتی شنیدم برادرم زخمی شده است، نگران حال مادر شدم، گفتم، بیایم خانه کنار او باشم. بعد به مرور زمان عمل میکنم و ترکشها را از سرم در میآورم.»بعدها جواد یکی از ترکشها را درآورد، اما میگفت، چون بیهوش نشدم، خیلی درد کشیدم، بقیه ترکشها باشد برای شهادت دادن در روز قیامت.• در خانه را که بست، سرش را بلند کرد و انتهای کوچه را نگاه کرد. همهجا ساکت و خلوت بود. به طرف خیابان راه افتاد. تنهایی و نیمه شب را دوست داشت. مدتی بود که خیلی خجالت میکشید، از این که در کوچه آنها، بیست، بیست و پنج تا جوان بودند، اما جز تعداد کمی، بقیه اهل جبهه رفتن نبودند، از این که چند سال از جنگ میگذشت و کوچه آنها هنوز عطر و بوی شهید نگرفته بود، از این که هنوز لیاقت شهادت را پیدا نکرده بود تا به واسطه آن جوانهای دیگر هدایت شوند، از این که...• یک قرآن کوچک زیپی با جلد سیاه داشت. در صفحه قبل از بسمالله، چهارعکس کوچک چسبیده بود؛ یکی عکس امام و سه عکس از سه جوان. جواد میگفت: «این قرآن، اول برای یکی از اینها بوده؛ برای «میرزایی» که شهید شد. بعد برای نفر دوم که او هم شهید شده. بعد برای نفر سوم که او هم شهید شد. حالا قرآن برای من است و...»راستی حالا قرآن دست چه کسی است؟• برف سنگینی باریده بود، جواد بالای بام، برفها را پارو میکرد. تلفن زنگ زد، کسی جواد را میخواست. باعجله از پشت بام پایین آمد و پای تلفن رفت. صحبتش که تمام شد، به سرعت راهی جبهه شد. مدتی بعد، زخمی برگشت. با عصا. تیر به پایش خورده بود. مادر خانه نبود. جواد عصاها را پنهان کرد و زیر کرسی نشست تا وقتی مادر آمد، شوکه نشود. دو، سه هفتهای نگذشت که دوباره خبرش کردند. هنوز موقع راه رفتن کمی میلنگید، اما با هزار التماس و خواهش، مادر را راضی کرد و راهی شد.• بار آخری که داشت میرفت، مادر، غذا برایش شامی درست کرد. باعجله خورد، لباس را پوشید و برخلاف همیشه نگذاشت کسی تا راهآهن همراهیاش کند. با موتور گازی دوستش رفت؛ رفت که رفت.• عید آمد، اما جواد مثل همه عیدها مرخصی نیامد. چند ماهی بود که نبود. جزیره مجنون بود. جواد شب خواب دید که فردا با «امیر آزادیان» شهید میشوند. وقتی خوابش را برای بچهها گفت، داد همه بلند شد. جواد با امیر رفتند عقب، غسل شهادت کردند و برگشتند. باید برای خط مهمات میبردند. جواد داوطلب شد و سوار ماشین شد. هنوز کمی نرفته بود که خمپاره به سنگر خورد و امیر به شهادت رسید. جواد سراسیمه برگشت، امیر را از زیر خاکها بیرون آورد و بوسیدش. شهادت امیر، مژده نزدیک شدن شهادت جواد بود. دوباره راه افتاد. کتاب شهید مطهری را روی پایش گذاشته بود و میخواند. یک تسبیح چوبی هم دستش بود که خمپارهای وسط جاده خورد. ترکش خمپاره، شیشه ماشین را رد کرد و بر قلب جواد نشست. یک ترکش کوچک هم درون مهره تسبیح گیر کرد. خون همهجا را سرخ کرد. ماشین ایستاد. جواد را از ماشین پیاده کردند و او تنها نگاهی کرد و زیر لب زمزمهای و...• سال 65 بود. تابوت جواد و امیر را به هم بسته بودند. پدر جواد دست پدر امیر را گرفته بود. هر دو مقابل تابوت، با آرامش قدم بر میداشتند. پدر وقتی صورت جواد را برای آخرین بار بوسید، گفت: «پسرم! روسفیدم کردی.»و حالا سال 89، هر دو پدر هم مهمان شهدایشان هستند. خدا با شهدا محشورشان کند!• درِ کمد جواد را که باز کردند، چند دست لباس نو داشت؛ لباسهایی که حسرت بوسه بر بدن جواد را داشتند. او میگفت: «همین کهنهها خوب هستند، میپوشم. خیلیها ندارند، شاید حسرت بخورند.»پس از شهادتش، لباسهای نو نصیب فقرا شد.• پنجشنبه بود. مادر مثل همیشه کنار مزار جواد نشسته بود و با دستمال مرطوبی، قبر را تمیز میکرد. بعد ظرف میوه را روی قبر گذاشت و مشغول خواندن قرآن شد. خانمی آهسته کنار قبر نشست، فاتحهای خواند و از میوه درون ظرف، یکی به دختربچه همراهش داد. دخترک میوه را گرفت، کمی در دست نگاه داشت و بعد آهسته آهسته شروع کرد به خوردن. زن تا این را دید، شروع کرد به گریه و گفت: «دخترم چند وقت است که بیمار شده و دکترها هم کاری از دستشان برنمیآید. اصلاً نمیتوانست چیزی بخورد. قطع امید کرده بودیم. امروز سرگردان آمدم گلزار، داشتم برمیگشتم که ناگهان چشمم افتاد به عکس پسرتان. حس کردم که مرا دعوت میکند تا کنار مزارش بنشینم. دل شکسته و امیدوار نشستم، درد دلم را گفتم و شفای فرزندم را خواستم. حالا بچهام دارد میوه میخورد. خدایا شکرت!»زن گریه کنان ماند، گفت و رفت.• اسمش «فرهاد» بود؛ «فرهاد حیدرزاده». دوست صمیمی جواد بود، فرهاد خیلی دلش میخواست اسمش را عوض کند، از اسم خودش خوشش نمیآمد؛ چون نام اهلبیت(ع) نبود. یکبار هم به ثبتاحوال مراجعه کرد، نپذیرفتند. هر چه توضیح داد، فایده نداشت. وقتی جواد شهید شد، فرهاد خیلی بیتاب شده بود. حالا دلش میخواست اسمش را بگذارند جواد.شب خواب جواد را دید. جواد به او گفت: «فردا برود دنبال تغییر اسمت، درست میشود.»فرهاد رفت و خیلی راحت اسمش را در شناسنامه عوض کرد و شد جواد، بعد هم راهی جبهه شد و مدتی نگذشت که حجلهای بر در خانهشان برپا شد؛ حجلهای با نام «جواد حیدرزاده».• خاطرات جواد خیلی گسترده تر از این چند صفحه است؛ به شرطی که دوستان همت کنند و بگویند. آن چه که واقعیت دارد و در جریان است، حضور جواد است و دست هدایتی که دستگیر کسانی است که طالبند. من فکر میکنم که جواد و شهدا، پس از رفتنشان قدرت بیشتری یافتهاند تا یاری برسانند، به کسانی که در راه باشند و متوسل. انیسه محمدجوادیبخش فرهنگ پایداری تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 384]
صفحات پیشنهادی
قرآني براي چهار شهيد
قرآني براي چهار شهيد-قرآنی برای چهار شهیدکویت به دنیا آمد؛ سال 1342. بچه دوم خانواده بود؛ با صورتی سفید، کشیده و لاغر؛ بسیار پرانرژی و کنجکاو. تا چهارم ابتدایی ...
قرآني براي چهار شهيد-قرآنی برای چهار شهیدکویت به دنیا آمد؛ سال 1342. بچه دوم خانواده بود؛ با صورتی سفید، کشیده و لاغر؛ بسیار پرانرژی و کنجکاو. تا چهارم ابتدایی ...
طرح قرآني با شهدا در ماه مبارك رمضان در زنجان برگزار مي شود
به گزارش خبرنگار مهر در زنجان، حجت الاسلام علي معبودي ظهر امروز در گفتگو با خبرنگاران افزود: در اين طرح، هر چهار بسيجي عهد ميبندند تا براي يك شهيد ختم قرآن را در ...
به گزارش خبرنگار مهر در زنجان، حجت الاسلام علي معبودي ظهر امروز در گفتگو با خبرنگاران افزود: در اين طرح، هر چهار بسيجي عهد ميبندند تا براي يك شهيد ختم قرآن را در ...
سنت مندي تاريخ در قرآن از منظر شهيد صدر(2)
سنت مندي تاريخ در قرآن از منظر شهيد صدر(2)-سنت مندي تاريخ در قرآن از منظر شهيد ... و قوانين آن پرداخت و حداقل چهار قرن بعد، فکر وانديشه اروپاييان در آغاز باصطلاح ...
سنت مندي تاريخ در قرآن از منظر شهيد صدر(2)-سنت مندي تاريخ در قرآن از منظر شهيد ... و قوانين آن پرداخت و حداقل چهار قرن بعد، فکر وانديشه اروپاييان در آغاز باصطلاح ...
دورههاي آموزش قرآن در مدرسه عالي شهيد مطهري برگزار ميشود
دورههاي آموزش قرآن در مدرسه عالي شهيد مطهري برگزار ميشود گروه فعاليتهاي قرآني: ... احادیث و روایات: امام حسن عسکری (ع):مومن برای مومن برکت و برای کافر، اتمام حجت .... طي شش ماه دوم سال جاري42 كلاس قرآني در چهار شهرستان استان كرمانشاه برگزار ميشود.
دورههاي آموزش قرآن در مدرسه عالي شهيد مطهري برگزار ميشود گروه فعاليتهاي قرآني: ... احادیث و روایات: امام حسن عسکری (ع):مومن برای مومن برکت و برای کافر، اتمام حجت .... طي شش ماه دوم سال جاري42 كلاس قرآني در چهار شهرستان استان كرمانشاه برگزار ميشود.
اعجاز قرآن در دانشگاه شهید بهشتی بررسی و استخراج می شود
اعجاز قرآن در دانشگاه شهید بهشتی بررسی و استخراج می شود دکتر علیرضا طالبپور، ... قرآن، اعجاز علمی قرآن، اعجاز لفظی قرآن و سیستمهای قرآن می شود که در چهار گروه .
اعجاز قرآن در دانشگاه شهید بهشتی بررسی و استخراج می شود دکتر علیرضا طالبپور، ... قرآن، اعجاز علمی قرآن، اعجاز لفظی قرآن و سیستمهای قرآن می شود که در چهار گروه .
اجراي طرح قرآني «با شهدا در ماه مبارك رمضان» در مناطق بسيج ...
به گزارش خبرنگار افتخاري خبرگزاري قرآني ايران(ايكنا)، در اين طرح هر چهار بسجي به منظور گراميداشت ياد و خاطره شهدا عهدهدار هديه ختم قرآن به يك شهيد ميشوند.
به گزارش خبرنگار افتخاري خبرگزاري قرآني ايران(ايكنا)، در اين طرح هر چهار بسجي به منظور گراميداشت ياد و خاطره شهدا عهدهدار هديه ختم قرآن به يك شهيد ميشوند.
کاربرد قرآن در روش اجتهادي شهيد ثاني (3)
کاربرد قرآن در روش اجتهادي شهيد ثاني (3)-کاربرد قرآن در روش اجتهادي شهيد ثاني (3) ... ساختارهاي كلامي اين واژگان به يكي از چهار صورت زيربيشتر ديده مي شود .
کاربرد قرآن در روش اجتهادي شهيد ثاني (3)-کاربرد قرآن در روش اجتهادي شهيد ثاني (3) ... ساختارهاي كلامي اين واژگان به يكي از چهار صورت زيربيشتر ديده مي شود .
دورههاي تخصصي قرآن در شعبه شهيد نامجوي جامعة القرآن تهران ...
دورههاي تخصصي قرآن در شعبه شهيد نامجوي جامعة القرآن تهران برگزار ميشود گروه فعاليتهاي قرآني: ... احادیث و روایات: امام رضا (ع):ما اهل بيت، وعدههاى خود را براى خودمان، بدهى و دِين حساب مىكنيم، چنانكه رسول اكر. .... بسكتبال چهار جانبه ملاير آغاز شد.
دورههاي تخصصي قرآن در شعبه شهيد نامجوي جامعة القرآن تهران برگزار ميشود گروه فعاليتهاي قرآني: ... احادیث و روایات: امام رضا (ع):ما اهل بيت، وعدههاى خود را براى خودمان، بدهى و دِين حساب مىكنيم، چنانكه رسول اكر. .... بسكتبال چهار جانبه ملاير آغاز شد.
شهيد مطهري (ره) و مباحث علوم قرآني (1)
استاد مطهري از جمله احياگراني است که بازگشت به قرآن را به عنوان راهکاري براي ... ي کيفيت وحياستاد شهيد مطهري، در مورد ماهيت پديده ي وحي چهار فرضيه بيان کرده ...
استاد مطهري از جمله احياگراني است که بازگشت به قرآن را به عنوان راهکاري براي ... ي کيفيت وحياستاد شهيد مطهري، در مورد ماهيت پديده ي وحي چهار فرضيه بيان کرده ...
مسابقات قرآن بنياد شهيد و امور ايثارگران امروز برگزار شد
مسابقات قرآن بنياد شهيد و امور ايثارگران امروز برگزار شد گروه فعاليتهاي قرآني: مسابقات قرآن ... از شأن نزول و معني آيات به همراه 40 سوال چهار گزينهاي از جزءهاي دو، سه و چهار قرآن كريم بود. ... 4 شركت براي ساخت نيروگاه هسته اي در اردن رقابت مي كنند.
مسابقات قرآن بنياد شهيد و امور ايثارگران امروز برگزار شد گروه فعاليتهاي قرآني: مسابقات قرآن ... از شأن نزول و معني آيات به همراه 40 سوال چهار گزينهاي از جزءهاي دو، سه و چهار قرآن كريم بود. ... 4 شركت براي ساخت نيروگاه هسته اي در اردن رقابت مي كنند.
-
گوناگون
پربازدیدترینها