تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 13 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام جواد (ع):سه چیز است که هر کس آن را مراعات کند ، پشمیان نگردد : 1 - اجتناب از عجله ، 2 - مشورت ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837327503




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

یا شهادت یا سعادت؟!


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: یا شهادت یا سعادت؟!تو گودال گیر افتاده بودیم و دشمن پی ‌درپی آتش می‌ریخت. دل رو زدیم به آتش و از دهانه گودال بیرون آمدیم. کمی که رفتیم منور‌های دشمن هوا را روشن کرد. چند لحظه گذشت. ما به زمین چسبیده بودیم. کم‌کم تعداد منور‌ها بیشتر و بیشتر شد. خستگی و تشنگی شب قبل از عملیات و بی‌خوابی، خواب خوشی زیر نور منور برامون تدارک دیده بود.
عملیات
سه نفر بودیم. اسماعیل گفت: کارمان تمامه؛ اینها دست بردار نیستن تا صبح یه ‌ریز منور می‌زنند. تا ما را نزنند دلشان خنک نمیشه. گفتم: که چی بلند بشیم زیر نور منور‌ها برقصیم، چند صد متری ما سنگر آتشبار دشمن کاملاً روی ما دید داشت. تنها راه فرار فقط تاریکی مطلق بود و بس. از شانس خوبمان کمی فرورفتگی زمین باعث شده بود زیر نور منور دیده نشیم. دیگه کم‌کم چشممان داشت گرم می‌شد و تنمان هم وامی‌رفت که گفتم: اسماعیل، اگه اینطوری پیش بره اسیر می‌شیم. من نمی‌خوام اسیر بشم، یا شهادت یا سعادت. اسماعیل گفت: سعادت دیگه چیه؟! گفتم: راستش خودم هم متوجه نشدم چی گفتم، می‌خواستم یه طوری تو اون خستگی زیر نور منور خوابمان نبرد. گفتم: پس بیا دونفرمان بخوابه یکی بیدار بمونه و کشیک بده، منورها که خاموش شد، دَر بریم. بعثی‌ها دست بردار نبودن. اصلاً نمی‌ذاشتن منور‌ها خاموش بشن. منور پشت منور. اسماعیل بیدار ماند و ما خوابیدیم. آفتاب داغ جنوب... آرام ما را رو بیدارکرد. گفتم: هیچی همونی که نمی‌خواستیم شد. عراقی‌ها را به وضوح می‌دیدیم و حتی بلغور کردنشان را مثل قورباغه تو شالیزار می‌شنیدیم... گفتم حالا باید اینجا به زمین بچسبیم تا شب بشه سرمان را بلند کنیم. مگه وقت می‌گذشت! اون هم روز‌های بلند تابستان! از طرفی دلواپس بچه‌های دسته مقداد بودیم که دنبالمان نگردن... از یه طرف هم ترس اینکه توپخانه خودی بخواد رو سر عراقی‌ها آتش بریزه. توی دلم ریخت که اگه با گلوله‌های خودمان کشته بشیم دیگه نه میشه شهادت نه میشه سعادت. گفتم: بیا نبض منو بگیر تا بتونیم ساعت‌ها و ثانیه‌ها رو بشمریم. البته خیلی آرام حرف می‌زدیم. شروع کردیم به شمردن ثانیه‌ها. هر ثانیه که می‌گذشت، یک یا زهرا(س) می‌گفتیم تا اینکه از گرسنگی خوابمان برد.گفتم: اسماعیل می‌دانی چیه؟ گفت: بگو. گفتم: یه روز رفتم آرایشگاه پسر عموم. به او می‌گفتیم شیخ علی؛ البته شیخ نبود، همین ‌طوری به اون لقب شیخ داده بودیم. آخه یه چند روزی رفته بود طلبگی ،دیده بود که سخته فرار کرده بود. گفتم: شیخ، بیکاری؟ گفت: خوب هیچ کس نیست که بخوام اصلاحش کنم. گفتم: پس من چی‌ام؟ گفت: برو بابا تو هم مثل هیچ کسی. تازه از هیچ کس هم دردسرت بیشتر. گفتم: یعنی چه پسر عمو! نسیه چیه، بیا. صد تومانی را درآوردم و نشونش دادم. کرد تو جیبم و گفت: همون هیچ کس باشی بهتره.مجید حالا این چه ربطی به ما داره؟ گفتم: می‌خوام وقتمان الکی تلف نشه... یه کاری، یه حرفی این لحظات سخت؛ هوا داشت گرم‌ تر می‌شد و ما هم تشنه و گرسنه آفتاب سوخته ‌تر. گفتم: بیا سینه‌ خیز یه جوری دَر بریم. گفت: نه نمیشه جم بخوریم. گفتم: بیا نبض منو بگیر تا بتونیم ساعت‌ها و ثانیه‌ها رو بشمریم. البته خیلی آرام حرف می‌زدیم. شروع کردیم به شمردن ثانیه‌ها. هر ثانیه که می‌گذشت، یک یا زهرا(س) می‌گفتیم تا اینکه از گرسنگی خوابمان برد. چشم باز کردیم. دیدیم هوا تاریک شده. سعادت هم نصیب ما شد. آن هم چه سعادتی! قبل از آنکه منورها پشت سر هم روشن بشه، در رفتیم. در حال فرار کردن می‌گفتم: یا شهادت یا سعادت.  نویسنده :  غلامعلی نسائیتنظیم : رها آرامی - فرهنگ پایداری تبیان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 328]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن