واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: در «بیداری رویاها» بدسلیقگی موج میزند. این بدسلیقگی در تار و پود فیلم وجود دارد. از فیلمنامه و كارگردانیاش بگیرید تا سبیل امین حیایی به عنوان... بیداری كابوسها «بیداری رویاها» را محمدعلی باشهآهنگر كارگردانی كرده كه قبل از این، فیلم «فرزند خاك» را بر پرده سینماها داشت. فیلمی كه نگاه تازهای به جنگ داشت و هم از طرف جشنواره فجر و هم از جانب منتقدان سینمایی مورد تحسین قرار گرفت. فیلمنامهنویس «بیداری رویاها» هم محمدرضا گوهری است كه علاوه بر نوشتن فیلمنامه «فرزند خاك»، همكار فیلمنامهنویس سید رضا میركریمی در فیلم «خیلی دور و خیلی نزدیك» هم بوده است. به این ترتیب در ابتدا زوج باشهآهنگر و گوهری زوج مناسبی برای ساختن فیلمی با مضمون «بیداری رویاها» به نظر میرسند. هر چند نتیجه چیز دیگری را نشان میدهد. فیلم موقعیت داستانی و ایده اولیه بسیار جذاب و درگیركنندهای دارد. این ایده كه یك رزمنده به نام ایوب پارسا كه خانوادهاش گمان میكنند شهید شده پس از 22 سال قصد بازگشت به خانه را دارد، در حالی كه همسرش با برادر كوچكترش ازدواج كرده و صاحب فرزندی هم شده است و پسرش هم كه در زمان به جنگ رفتن ایوب دو سال بیشتر نداشت حالا یك جوان 24 ساله است و در آستانه ازدواج قرار دارد. این ایده جان میدهد برای یك فیلم درگیركننده كه جنبههای كمتر دیده شدهای از زندگی رزمندگان جنگ و خانوادههایشان را به تصویر میكشد. اما «بیداری رویاها» كاملا به بیراهه میرود و به سادگی این ایده را خرج میكند و از بین میبرد. علاوه بر این فیلم میتوانست نمونه مناسبی از فیلمی باشد كه به نقش زن و خانواده رزمندگان و شهدا در جامعه امروزی میپردازد و مشكلات ناشی از جنگ را در زندگی امروز آنها واكاوی و ریشهیابی میكند. به هر حال خانوادههای رزمندگان هم آسیبهای جدی و جبران ناپذیری مسائل مربوط به جنگ متحمل شدهاند. از این رو فیلم میتوانست به یك اثر ضد جنگ و تا حدودی ساختارشكنانه در سینمای جنگی ایران تبدیل شود. اما مشكل اینجاست كه فیلم جسارت كافی را برای تبدیل شدن به چنین اثری نداشت. بنابراین آن اتفاقی كه باید رخ میداد، نداد و ایده اولیه فیلم به سادگی به هدر رفت. اما مشكلات فیلم به همین جا محدود نمیشود. در «بیداری رویاها» بدسلیقگی موج میزند. این بدسلیقگی در تار و پود فیلم وجود دارد. از فیلمنامه و كارگردانیاش بگیرید تا سبیل امین حیایی به عنوان بازیگرنقش اول فیلم. فیلمنامه خیلی مبتدیانه گرههای داستانی را ایجاد میكند و همانها را هم به سادگی خرج میكند، بدون آنكه روند مثبتی در جریان فیلم ایجاد شود. بهطوری كه هر چند دقیقه یكبار یكی از آن دو مسئول ستاد با یك پژو وارد كادر میشود و یك گره داستانی دم دستی ایجاد میكنند و سپس باید شاهد این باشیم كه چطور شخصیتها بعد شنیدن هر خبر سردرگم میشود و آه و ناله سر میدهند. حسابش را بكنید اگر فیلم روش دیگری را برای ادامه دادن داستانش در پیش میگرفت چقدر میتوانست جذابتر از این باشد. مثلا اینكه ایوب پارسا پشیمان نمیشد و خودش را پنهان نمیكرد و بعد سالها وارد زندگی برادر، فرزند و همسرش میشد. آن موقع در صورت اجرای درست شاهد یك درام پرتعلیق میشدیم كه میتوانست فضای بحرانی یك خانواده در آستانه فروپاشی را به تصویر بكشد. اما حالا به جای اینها تا دلتان بخواهد شاهد آه و ناله و واكنشهای عصبی و بیمنطق شخصیتهای فیلم هستیم. فیلم فرمولهای كهنهای را برای به تصویر كشیدن ایدههایش به كار میبرد. در «بیداری رویاها» (چه در اجرا و چه در فیلمنامه) همه چیز خیلی رو و به دور از ظرافت است. از زوم كردنهای پی در پی روی شیشه قرصها بگیرید (كه قرار است تماشاگر را در تب و تاب این قرار دهد كه رخشانه خودكشی میكند یا نه) تا انتخاب اسم ایوب پارسا برای شخصیت رزمنده، اسمی كه دست فیلمساز را خیلی زود برای تماشاگر باهوش رو میكند. مثلا دقت كنید به چگونگی رساندن وصیتنامه ایوب به پسرش، كه خیلی بیمقدمه و به یك دفعه اسماعیل خلج وارد كادر میشود و صندوقچهای را به پسر ایوب میدهد. صندوقچهای كه اصلا معلوم نیست چرا باید تا به امروز مخفی مانده باشد و ایوب سفارش كرده باشد تا وقتی مادرش زنده است كسی آنها را نبیند. به اینها اضافه كنید موسیقی آزار دهنده آریا عظیمی نژاد را كه به زحمت میخواهد بار احساسی سكانسها را بالا ببرد. شخصیتها هم آن چنان كه باید پرداخت نشدهاند. مانند شخصیت مادر ایوب كه میتوانست از این پر رنگتر باشد اما حالا جز بغض كردن و گوشهای نشستن كار دیگری انجام نمیدهد. نكته دیگر درباره برخی واكنشهای غیر منطقی شخصیتها در طول فیلم است. مثلا دكتری كه نقشش را سارا خوئینیها بازی میكند بعد دیدن رخشانه طوری رفتار میكند كه انگار سالهاست او را ندیده، از بیمعرفتی و دوستان قدیمی حرف میزند اما چند لحظه بعد متوجه میشویم اتفاقا چند روز پیش رخشانه را دیده و او بوده كه شیشه قرصها را به رخشانه داده است. از همه اینها بگذریم میرسیم به بازیگران فیلم. انتخاب امین حیایی یكی از بیربطترین انتخابهای سینمای ایران در سال جاری در مورد بازیگران خواهد بود. آن قدر بیربط كه ضربه جبران ناپذیری به فیلم زده است. حیایی و هنگامه قاضیانی در نقش داوود و رخشانه قرار است بار اصلی درام فیلم را به دوش بكشند و عامل اصلی برانگیختن همدلی تماشاگران باشند. اما این جا به یك «زوج ناجور» تمام عیار تبدیل شدهاند كه بیشتر تماشاگر را دفع میكنند تا جذب. اتفاقا اگر انتخاب درستی صورت میگرفت و زوج رخشانه و داوود جذابتر درمیآمدند تماشاگر بیشتر دركشان میكرد و بیشتر برایشان دل میسوزاند و برای فروپاشی احتمالی زندگیشان نگران میشد. متاسفانه بازیهای هنگامه قاضیانی و به خصوص امین حیایی (سكانس آزاردهنده گریه داوود در ماشین را به یاد بیاورید) هم به فیلم ضربه زده است و بازیگران نتوانستهاند نقش مفیدی برای برقراری ارتباط تماشاگر با فیلم ایجاد كنند. علت انتخاب حیایی توسط كارگردان وقتی بیشتر مشخص میشود كه نگاهی به پوسترها و تبلیغات تلویزیونی فیلم میاندازیم. تبلیغاتی كه مانورشان كاملا روی حیایی است. طوری كه این فرضیه به ذهن میرسد كه سازندگان فیلم حیایی را نه برای مناسب بودنش برای نقش داوود بلكه برای جذب مخاطب و موفقیت در گیشه انتخاب كردهاند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 508]