واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: شاید قبلا حتی اشاره ای کوچک به مسائلی مانند خیانت، زنان اغواگر که سر مردهای ابله را گول میمالند و پشت پرده این روابط جزء خطوط قرمز اساسی بود. اما امسال این فیلمها... در جشنواره امسال، چهار عنصر در بیشتر فیلمهای جشنواره به چشم میخورند؛ ویژگیهای مشابهی که مهمان سینمای ما در سال آینده خواهند بود موج، جو و هرچیزی که اسمش را بگذاریم در هر دوره جشنواره مد میشود. دو سال قبل بیشتر فیلمها حول و حوش تونل رسالت بودند. پارسال هم موج پیامهای اخلاقی رو و ستاره کوبی موج شد. امسال هم مثل سالهای قبل چند نکته بیشتر مورد توجه فیلم سازها قرار گرفت یا بیشتر به نظر ما آمد؛ بارانهای سیل آسا، روحانیت، لهجه و زنان اغواگر چهار نکته ای بودند که در فیلمها بیشتر دیده شدند. گواه این ادعا هم این تفکیک موضوع به موضوعی. روحانیتنقشی برای لباسی ویژهروحانیت همیشه جایگاه خاص و قشر منحصر به فردی در جامعه ما داشته و طبیعتا پرداختن به آن هم در عرصه سینما کار ساده ای نیست. در فیلمهای امسال، نقشهای روحانی به نسبت سالهای دیگر زیاد بودند. در شش فیلم نقشهای مهمی داشتند و در حقیقت پنج بازیگر برای اولین بار با این لباس جلوی دوربین حاضر شدند. کیمیا و خاکحامد بهداد با همان سبک خاص دیالوگ گویی جویده و حرکات تند و عصبی نقش یک روحانی مبارز قبل از انقلاب را دارد. ساواک دنبال اوست و او هم در به در دنبال سفر به پاریس و ملاقات با امام (ره). صحنههای کل کل با بچهها و همین طور دست به سر کردن ماموران ساواک از لحظات خوب بازی بهداد است. طلا و مسفیلم، اصلا داستان زندگی یک طلبه جوان است. سید رضا، طلبه ای نیشابوری است که همراه زنش زهرا سادات و دو بچه اش برای ادامه تحصیل به تهران آمده. سید رضا یک جوان حدودا 25 ساله است که خیلی زود ازدواج کرده و پدر شده و حالا هم در تهران با بیماری ام اس زنش درگیر شده. یک جوان مذهبی ساده که البته معنای تکه اندازی بقیه را میفهمد. مثل تکههایی که پرستار (سحر دولتشاهی) میاندازد. مثل خیلی از بچه مذهبیها بلد نیست عشقش را ابراز کند. دخترش وقتی او لباس روحانیت میپوشد دوست ندارد با او به مدرسه برود چون بچهها به او تکه میاندازند. یک دوست روحانی هم دارد (جواد عزتی) که با وانتش کار میکند و کمک حال سید رضاست. بهروز شعیبی که او را با نقش سلمان پسر حاج کاظم آژانس شیشه ای میشناسیم، نقش این روحانی جوان مظلوم ساده پوش را خیلی خوب در آورده است. مهران رجبی هم روحانی مسوول حوزه است که اخلاق تندی دارد و نمیتواند غیبت و پیچاندن طلبهها را تحمل میکند. لطفا مزاحم نشوید یک روحانی سید خراسانی که تازه محضرش را در تهران راه انداخته و یکهویی کیفش با کلی پول و موبایل دزدیده میشود. اپیزود دوم از سه اپیزود فیلم شاد و شنگول محسن عبدالوهاب، ماجرای این روحانی و محضر اوست. او از یک طرف تلفنی با دزد، کل کل میکند و از طرفی میخواهد بین مراجعان به دفترش را بگیرد. کلافگی و تو بدبختی گیر کردن این روحانی خیلی خوب از آب در آمده و با این که پر از تکههای طنز است اما کسی را مسخره نمیکند. هدایت هاشمی برای بازی در این نقش، دیپلم افتخار بهترین بازیگر را گرفت. دموکراسی تو روز روشنفخرالدین صدیق شریف در سکانسی از این فیلم نقش روحانی محله فرخ نژاد اینا را دارد. البته فرخ نژاد او را در برزخ و بدون لباس روحانیت میبیند. او در برزخ بین کتابها میگردد چون در دنیا حرفهایی زده که این جا کسی به آن محل نمیگذارد. جالب این جاست که بازنویسی نهایی دموکراسی تو روز روشن را هم یک روحانی انجام داده؛ حجت الاسلام زم که البته تهیه کننده کار است. آتشکاریک روحانی مدرن و امروزی، ورزش میکند. لپ تاپش همیشه همراهش است و آن لاین است. او جدیدترین قوانین علمی را میداند. از یک طرف به سهراب (حمید فرخ نژاد) میگوید محبتش را به زنش نشان بدهد و از طرفی طبق دستورات اسلامی او را با عمل وازکتومی آشنا میکند. زم هریرمحمود پاک نیت در نیمه دوم فیلم که در جبهه میگذرد، نقش یک روحانی را دارد. پیام اخلاقی میدهد درست مثل روحانی فیلم اخراجیها که صدیق شریف در آن نقش پند اخلاقی میداد. بارندگی فصل بارانهای موسمیاگر یک خارجی چند تا از فیلمهای جشنواره امسال را با هم میدید، مطمئنا به این نتیجه میرسید که ایران روی خط استواست و یک بند دارد در آن باران میبارد و جغرافی دانها و هواشناسها چرت و پرت میگویند که ایران در منطقه خشک قرار دارد و این واویلای کمبود آب، شانتاژ است. در جشنواره امسال، بچههای آتش نشانی با شیلنگهای آبپاششان نقش موثری داشتند تا صحنهها را بارانی کنند. راستش معمولا تو فیلمها یک نفر دچار تحول شخصیتی میشود. باران و رعد و برق میزند اما انگار امسال ملت همه در حال تحول بودند.در «به رنگ ارغوان» که همه اش در شمال نمناک میگذشت، وقتی میخواهند جسد زن منافق را سربه نیست کنند، باران میبارد و جسد را زیر باران تحویل آمبولانس میدهند. سکانس اول، یک گزارش واقعی و درگیری دیرباز و دزدیده شدن اسلحه اش زیر بارش تند باران بود، ضمن این که چند سکانس فیلم هم زیر برف بود. فیلم «مقلد شیطان» که زیر باران گرفته شده بود، تمام صحنههای کامبیز دیرباز و پرستار بچه اش (ساره بیات) بارانی بود. صحنه بیرون زدن هنگامه قاضیانی از خانهاش وقتی میفهمد شوهرش در جنگ زنده مانده هم زیر بارش شدید باران است و یکی از صحنههای مهم فیلم «بیداری رویاها». در «نفوذی» بازگشت امیر جعفری به خانه که سالها اسیر بوده به جرم همکاری با منافقین و بدنام هم شده، زیر باران است. در «40 سالگی» لیلا حاتمی و دوستش را زیر باران دستگیر کردند. در «صد سال به این سالها»، سکانس رویارویی علی با ایران (معتمد آریا) و این که علی پسرش است، زیر باران تند تهران اتفاق میافتد.در سکانس ابتدایی اپیزود اول «طهران تهران» در لحظه سال تحویل باران میآید و همین باران، سقف را روی سراهای خانه خراب میکند. فرار سیامک (مصطفی زمانی) از دست برادر زنهایش روی پشت بام در «کیفر» هم در باران بود. زنان اغواگرشاید قبلا حتی اشاره ای کوچک به مسائلی مانند خیانت، زنان اغواگر که سر مردهای ابله را گول میمالند و پشت پرده این روابط جزء خطوط قرمز اساسی بود. اما امسال این فیلمها راحتتر روانه جشنواره شده اند و حتی «تسویه حساب» میلانی هم رفع توقیف شد.در تسویه حساب چهار زن مردها را خفت میکنند. اول یکیشان سوار ماشین طرف میشود و تا مقداری مرد را گول زد، سر و کله بقیه پیدا میشود تا مرد را 5 میلیون تومان بتیغد. شقایق فراهانی در «مقلد شیطان» هم کارش همین است. مردها را گول میزند و به اتاقی میبرد تا اصغر همت یواشکی از آنها فیلم برداری کند تا بعدا بتوانند با این آتو، مردها را تلکه کنند. ساره بیات در ادامه فیلم همین نقش را برای آقای پلیس (کامبیز دیرباز) بازی کرد؛ البته یک گول زننده مهربان که اول نقش پرستار بچه دیرباز را بازی کرد و گفت عاشقت شده ام اما زهی خیال باطل. ناهید (الناز شاکر دوست) در «کارناوال مرگ» هم همین جوری الکی به سروان فداکار (فرامرز قریبیان) بند میکند. او با آرایش خفن جلوی استاد را در تونل رسالت میگیرد تا بلکه گولش بزند که نمیتواند. مهناز افشار در «طبقه سوم» بیژن مترقی هم زنی اغواگر است. البته او کارش گول زدن دخترهاست تا آنها را بفرستد دبی. او قبلا کارش گول زدن مردها بوده ولی حالا کارش صادرات شده.گلچهره سجادیه در «حوالی اتوبان» هم یک زن خیابانی است که فیلم مورددار دختری را که با او زندگی میکرد (نورا هاشمی) در دست دارد. دختر با آن زن هم به هم میِزند و بعدا با یک پسر پولدار (شهاب حسینی) ازدواج میکند و ماجرای آن فیلم بیخ پیدا میکند. لهجهاینکه گفتن یعنی چه؟ لهجه و تقلید آن جزء خطوط قرمز خفن چه در سینما و چه در تلویزیون است. کافی است فضای این لهجه اندکی تم طنز و هجو بگیرد، آن وقت قوم صاحب لهجه خونشان به جوش میآید. بازی با لهجهها کار خطرناکی است. البته شاید در بومی کردن فضا موثر باشد اما برای مخاطبی که گوشش با این گویش نا آشناست، فهم بعضی الفاظ سخت و غیرممکن است. با این حال در فیلمهای امسال لهجههای مختلفی روی نوع و گویش شخصیتهای اول شنیدیم؛ از مازنی تا خوزستانی. در این بین فیلم «بدرورد بغداد» مهدی نادری هم بود که کلا حتی یک دیالوگ فارسی نداشت و شخصیتهایش به دو زبان انگلیسی و عربی حرف میزدند. اینها چند نمونه از این لهجهها هستند. در سه فیلم «طلا و مس»، «لطفا مزاحم نشوید» و «کیمیا و خاک» سه روحانی نقشهای اول را دارند که از قضا هر سه هم خراسانی اند. در طلا و مس خانواده سید رضا (بهروز شعیبی) از نیشابور آمده اند و هم او و هم زهرا سادات (نگار جواهریان) لهجه نیشابوری دارند. البته این لهجه ملایم است و توی ذوق تماشاگر و فیلم نمیخورد. هدایت هاشمی در اپیزود دوم «لطفا مزاحم نشوید» یک روحانی مشهدی است که دزد زندگیاش را برده. لهجه او و تم زیر صدایش که نشان از استیصال دارد، خیلی خوب از آب درآمده. لهجه نیشابوری حامد بهداد که اصالتا خودش خراسانی است هم زیر حرکات تند و دیالوگهای جویده شده او در کیمیا و خاک گم شده است. امسال برعکس بقیه سالها که خیلی از فیلمها در شمال ساخته شده بودند، فقط سه فیلم به «رنگ ارغوان»، «صد سال به این سالها» و «پرسه در مه» گذرشان به شمال افتاده بود اما بین اینها فقط در به رنگ ارغوان دو نقش رئیس پلیس و بلوط (هتلدار) لهجه مازندرانی داشتند و این وسط لهجه رئیس پلیس با مزه از آب درآمده بود. تمام شخصیتهای اصلی آتشکار (امیر یوسفی) اهل فولاد شهر هستند و لهجه اصفهانی دارند. این لهجه داشتن فیلم وقتی سهراب (فرخ نژاد) با لهجه غلیظ اصفهانی ماجراها را میگوید تشدید میشود. پدر سهراب در بزرخ هم لهجه دارد. البته شوخیهای فیلم آن قدر زیاد و محتوایی است که نوبت به لهجه نمیرسد. اکبر عبدی در «تسویه حساب» هم لهجه اصفهانی دارد که ربط چندانی به فیلم ندارد. فرخ نژاد در «شب واقعه» شهرام اسدی که در آبادان میگذرد، یک آبادانی است. دریاقلی که در گورستان اتومبیل زندگی میکند هم تقریبا بار لهجه محلی فیلم را به تنهایی به دوش میکشد. در «عصر روز دهم» هم لهجه هانیه توسلی عربی بود و ماجرا هم درباره جنگ و اشغال عراق.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 564]