واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: تو را به خدا جلوی زبانت را بگیر
• شنیدهاید که آقای فلانی 20 میلیارد تومان از پول پروژهی م... بالا کشید و الان در آلمان زندگی میکند؟• راستی خبر دارید که حضرت حجة الاسلام ص... خانهاش در اقدسیه است که سر کوچهاش دروازه دارد و ...• من خودم دیدم که آقای فلانی سوار ماشین بنز شد. خودشان بنز سوار میشوند و ما باید پراید از رده خارج را پیش خرید کنیم!• آقای فلانی مدیر کل سازمان هـ... همسایهی برادر زن پسر دایی من است. او میگوید که ایشان دو تا زن دارد که در یک ساختمان دو طبقه شیک زندگی میکنند.• شما خبر دارید که 8 درصد از درآمد شرکت خودرو سازی فلان به جیب فلانی میرود؟ همین است که ماشین توی ایران گران است!! این چند جمله از آن حرفهایی است که روزی هزار تای آن را میشنویم، و متاسفانه گاهی خودمان هم ناقل آن هستیم. بی خبر از آنکه یکی از چیزهایی که خداوند به شدت از آن بیزار است، حرفهای بی دلیل است. اندیشههای و حرفهایی که درباره دیگران بوده و بی آنکه مدرک معتبری در میان باشد، پراکنده شده و دهان به دهان میگردد.به راستی چرا ما به آبروی دیگران احترام قائل نیستیم. از آبروی دیگران بگذریم، چرا حرفهای بی اساس را گوش میکنیم؟ و بدتر از آن، چرا چیزی که بی دلیل پذیرفتهایم، بی دلیل به دیگران هم میگوییم؟گفتم از آبروی دیگران بگذریم، اما میبینم که نمیتوان گذشت که المومن اعظم حرمه من الکعبه احترام مومن از احترام کعبه نیز بالاتر است.1اما تو را به خدا بگذار نصیحتت کنم و حرف را قطع نکن که "ای بابا اینها که مومن نیستند" که در جوابت خواهم گفت پس تو مومنی که ... . از من ناراحت نشو! من دوستت دارم که این حرفها را برایت میگویم. بگذار برایت قرآن بخوانم تا آرام شوی: إِنَّ الَّذِینَ جَاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِّنكُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَّكُم بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَّكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُم مَّا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِی تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَیْرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْكٌ مُّبِینٌ لَوْلَا جَاؤُوا عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاء فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَدَاء فَأُوْلَئِكَ عِندَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِی مَا أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذَابٌ عَظِیمٌ إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَّا لَیْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّنًا وَهُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِیمٌ وَلَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا یَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِیمٌ یَعِظُكُمُ اللَّهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَدًا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِینَ وَیُبَیِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآیَاتِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَكِیمٌ إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللَّه رَؤُوفٌ رَحِیمٌ 2به راستی چرا ما به آبروی دیگران احترام قائل نیستیم. از آبروی دیگران بگذریم، چرا حرفهای بی اساس را گوش میکنیم؟ و بدتر از آن، چرا چیزی که بی دلیل پذیرفتهایم، بی دلیل به دیگران هم میگوییم؟در حقیقت، كسانى كه آن بهتان [درباره یکی از زنان پیامبر] را [در میان] آوردند، دستهاى از شما بودند. آن [تهمت] را شرّى براى خود تصوّر مكنید بلكه براى شما در آن مصلحتى [بوده] است. براى هر مردى از آنان [كه در این كار دست داشته] همان گناهى است كه مرتكب شده است، و آن كس از ایشان كه قسمت عمده آن را به گردن گرفته است عذابى سخت خواهد داشت.
چرا هنگامى كه آن [بهتان] را شنیدید، مردان و زنان مؤمن گمان نیك به خود نبردند و نگفتند: «این بهتانى آشكار است»؟چرا چهار گواه بر [صحت] آن [بهتان] نیاوردند؟ پس چون گواهان [لازم] را نیاوردهاند، اینانند كه نزد خدا دروغگویانند.و اگر فضل خدا و رحمتش در دنیا و آخرت بر شما نبود، قطعاً به [سزاى] آنچه در آن به دخالت پرداختید، به شما عذابى بزرگ مىرسید.آن گاه كه آن [بهتان] را از زبان یكدیگر مىگرفتید و با زبانهاى خود چیزى را كه بدان علم نداشتید، مىگفتید و مىپنداشتید كه كارى سهل و ساده است با اینكه آن [امر] نزد خدا بس بزرگ بود.و [گر نه] چرا وقتى آن را شنیدید نگفتید: «براى ما سزاوار نیست كه در این [موضوع] سخن گوییم. [خداوندا،] تو منزّهى، این بهتانى بزرگ است.»خدا اندرزتان مىدهد كه هیچ گاه دیگر مثل آن را- اگر مؤمنید- تكرار نكنید.و خدا براى شما آیات [خود] را بیان مىكند، و خدا داناىِ سنجیدهكار است.كسانى كه دوست دارند كه زشتكارى در میان آنان كه ایمان آوردهاند، شیوع پیدا كند، براى آنان در دنیا و آخرت عذابى پر درد خواهد بود، و خدا [ست كه] مىداند و شما نمىدانید.و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و اینكه خدا رئوف و مهربان است [مجازات سختى در انتظارتان بود].اما چرا لحن این آیات مبارک این چنین تند است؟ میدانید چرا؟ برای آنکه مردمانی از همین جنس در پیامبر هم بودند که کاه را به کوه میبستند و از دُم کلاغ به حقانیت شب میرسیدند.3 ماجرا از این قرار است:عایشه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله مىگوید: رسول خدا هنگامى كه مىخواست سفرى برود، در میان همسرانش قرعه مىافكند، قرعه به نام هر كس مىآمد او را با خود مىبرد، در جنگ بنى المصطلق در سال پنجم هجرت، قرعه به نام من افتاد، من با پیامبر حركت كردم، و چون آیه حجاب نازل شده بود، در هودجى پوشیده بودم. جنگ به پایان رسید و ما در حال بازگشت به نزدیك مدینه رسیدیم، شب بود، من از لشكرگاه براى انجام حاجتى كمى دور شدم. هنگامى كه بازگشتم متوجه شدم گردنبندى كه از مهرههاى یمانى داشتم پاره شده است. به دنبال آن بازگشتم و معطل شدم، هنگامى كه بازگشتم دیدم لشكر حركت كرده و هودج مرا بر شتر گذاردهاند و رفتهاند در حالى كه گمان مىكردهاند من در آنم. زیرا زنان در آن زمان بر اثر كمبود غذا سبك جثّه بودند به علاوه من سن و سالى نداشتم. به هر حال در آنجا تك و تنها ماندم و فكر كردم هنگامى كه به منزلگاه برسند و مرا نیابند به سراغ من باز مىگردند. شب را در آن بیابان ماندم. اتفاقا صفوان یكى از افراد لشكر مسلمین كه او هم از لشكرگاه دور مانده بود، شب در آن بیابان بود. به هنگام صبح مرا از دور دید، نزدیك آمد هنگامى كه مرا شناخت بى آنكه یك كلمه با من سخن بگوید جز اینكه "إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ" را بر زبان جارى ساخت، شتر خود را خواباند، و من بر آن سوار شدم او مهار ناقه را در دست داشت، تا به لشكرگاه رسیدیم. این منظره سبب شد كه گروهى درباره من شایعهپردازى كنند و خود را بدین سبب هلاك (و گرفتار مجازات الهى) سازند. كسى كه بیش از همه به این تهمت دامن مىزد،" عبد اللَّه بن ابى سلول" بود. ما به مدینه رسیدیم و این شایعه در شهر پیچید در حالى كه من هیچ از آن خبر نداشتم، در این هنگام بیمار شدم، پیامبر صلی الله علیه و آله به دیدن مىآمد ولى لطف سابق را در او نمىدیدم، و نمىدانستم قضیه از چه قرار است؟ حالم بهتر شد، بیرون آمدم و كم كم از بعضى از زنان نزدیك از شایعهسازى منافقان آگاه شدم. دوباره بیماریم شدت گرفت، پیامبر صلی الله علیه و آله به دیدن من آمد، از او اجازه خواستم به خانه پدرم بروم. هنگامى كه به خانه پدر آمدم از مادر پرسیدم مردم چه مىگویند؟ او به من گفت: غصه نخور به خدا سوگند زنانى كه امتیازى دارند و مورد حسد دیگران هستند درباره آنها سخن بسیار گفته مىشود. سر انجام روزى پیامبر صلی الله علیه و آله نزد من آمد در حالى كه خندان بود، و نخستین سخنش این بود: بشارت بر تو باد كه خداوند تو را از این اتهام مبرا ساخت، در این هنگام بود كه این آیات نازل گردید. و به دنبال نزول این آیات آنها كه این دروغ را پخش كرده بودند همگى حد قذف بر آنها جارى شد.4 ماجرای عجیبی بود و از آن عجیبتر این آدمها هستند که گاهی حرفهایی میزنند که هیچ سودی به حالشان ندارد جز آنکه مایهی هلاکتشان میشود! و این واقعا عجیب است.حرفم را تمام میکنم با این تمنا که بیایید باهم عهدی ببندیم که به حرمت این آیات حضرت حق که برایتان خواندم، گوشمان، این نعمت گرانمایهی پروردگار را با این حرفهای ناپاک و بی دلیل پر نکنیم و به دست آدمهای حرفهای بی مدرک نسپاریم، و بعد زبانمان، این عضو محترم و بی بدیل تنمان را به سخنان بی اساس نگردانیم.آیا با من هم پیمان میشوی؟نوشتهی حسین عسگری – گروه دین و اندیشه تبیان1- سفینه البحار جلد 1 صفحه 2902- آیات 11 تا 20 سوره مبارکه نور3- ترجمه آیات از استاد فولادوند4- شأن نزول آیات 11 تا 16 سوره نور
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 334]