محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826764156
خانه ی استثنایی یک شهید
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خانه ی استثنایی یک شهید قسمت 13 :معصومه سبک خیز :سپاه که کم کم شکل گرفت ، عبدالحسسن دیگر وقت سر خاراندن هم پیدا نمی کرد. بیست و چهار ساعت سپاه بود ، بیست و چهار ساعت خانه. خیلی وقت ها هم دائماً سپاه بود. اول ها حقوق نمی گرفت. بعد هم که به اصطلاح حقوق بگیر شد ، حقوقش جواب خرج و مخارجمان را نمی داد. برای همین ، کار بنایی هم قبول می کرد. اکثراً شب ها می رفت سرکار.
آن وقت ها خانه ما طلاب 1 بود. جان به جانش می کردی ، چهل متر بیشتر نمی شد. چند دفعه بهش گفته بودم : این خونه برای ما دست و پاش خیلی تنگه ، ما الان پنج تا بچه داریم ، باید کم کم فکر جای دیگه ای باشیم .هیچ وقت ولی مجال فکر کردنش هم پیش نمی آمد ، تا چه برسد که بخواهد جای دیگری دست و پا کند. اول ، چشم امیدم به آینده بود ، ولی وقتی جنگ شروع شد ، از او قطع امید کردم . دیگر نمی شد ازش توقع داشت.یک ماه رفت برای آموزش . خودم دست به کار شدم . خانه را فروختم و یک چهار راه بالاتر ، خانه بزرگتری خریدم . خاطره آن روز، شیرینی خاصی برام دارد ، همان روز که داشتیم اثاث کشی می کردیم ؛ یادم هست وسایل زیادی نداشتیم ، همان ها را با کمک بچه ها می گذاشتیم توی فرقون و می بردیم خانه جدید .یک بار وسط راه ، چشمم افتد به عبدالحسین . از نگاش معلوم بود تعجب کرده . آمد جلو. یک ماه ندیده بودمش . سلام و احوالپرسی که کردیم ، پرسید: کجا می رین؟!چهار راه جلویی را نشان دادم . گفتم : اون جا یک خونه خریدم.خندید گفت: حتماً بزرگتر از خونه قبلی هست؟گفتم : آره.چند روزی تو خانه جدید راحت بودیم . مشکل از وقتی شروع شد که باران آمد. توی اتاق نشسته بودیم یک دفعه احساس کردم سرم دارد خیس می شود. سقف را نگاه کردم ، ازش آب چکه می کرد ! باز خندید . گفت : از کجا می خواین پول بیارین؟گفتم : هر کار باشه برای پولش می کنیم ، خدا کریمه.چیزی نگفت. یقین داشتم از کاری که کردم ، ناراحت نمی شود. وقتی خانه جدید را دید ، خوشحال هم شد. خانه ، خشتی بود و کف حیاطش موزاییک نداشت. دیوار دورش هم گلی بود. با دقت همه جا را نگاه کرد. گفت: این برای بچه ها حرف نداره ، دست و پاش هم خیلی بازه.کار اثاث کشی تمام شد. عبدالحسین ، زودتر از آن که فکرش را می کردم ، راهی جبهه شد.چند روزی تو خانه جدید راحت بودیم . مشکل از وقتی شروع شد که باران آمد. توی اتاق نشسته بودیم یک دفعه احساس کردم سرم دارد خیس می شود. سقف را نگاه کردم ، ازش آب چکه می کرد! دست و پام را گم کردم . تا به خودم بیایم ، چند لحظه ای گذشت. زود رفتم یک ظرف آوردم و گذاشتم زیرش . فکر کردم دیگر تمام شد . یکهو: مامان از این جا هم داره آب می ریزه !باران شدید تر می شد و آب چک های سقف هم بیشتر. اگر بگویم هر چه ظرف داشتیم ، گذاشتیم زیر سوراخ های سقف ، شاید دروغ نگفته باشم . تا باران بند بیاید ، حسابی اذیت شدیم . بعد از آن ، روز شماری می کردم که عبدالحسین بیاید ، مخصوصاً که چند بار دیگر هم باران آمد.
بالاخره برگشت . اما خودش نیامد . با تن زخمی و مجروح ، آوردنش . بیشتر ، پاهاش آسیب دیده بود . روز بعد ، غزالی و چند تا از بچه های سپاه آمدند عیادتش . اتفاقاً باران گرفت! دیگر خودم خودم را داشتم می خوردم . غزالی وقتی وضع را دید ، فکر کرد شاید از سقف همان اتاق آب چکه می کند. از بچه ها پرسید : اتاق پذیرایی تون کجاست ؟!بهش نشان دادند. رفت و زود برگشت. آن جا هم کمی از اتاق های دیگر نداشت. شروع کردیم به آوردن ظرف ها. آنها هم کمی بعد بلند شدند. خداحافظی کردند و رفتند .یک ساعت طول نکشید که یکی شان برگشت. آمده بود دنبال آقای برونسی. گفتم: ایشون حالش خوب نیست، شما که می دونین.گفت: ما خودمون با ماشین می بریمشون.گفتم : حالا نمی شه یک وقت دیگه بیاین؟گفت: نه ، آقای غزالی کار ضروری دارن ، سفارش کردن که حتماً حاجی رو ببریم اون جا.وقتی از سپاه برگشت ، چهره اش توی هم بود. کنجکاوی ام گل کرد. دوست داشتم ته و توی قضیه را در بیاورم . چند دقیقه ای که گذشت ، پرسیدم: جریان چی بود؟ چه کارت داشتن؟آهی از ته دل کشید و گفت : هیچی ، به من دستور داد دیگه نرم جبهه !سری تکان داد . آهسته گفت : آره ، تا خونه رو درست نکنم ، حق ندارم برم جبهه !پرسیدم : اون دیگه چی گفت؟لبخند معنی داری زد. گفت اون می خواست بدونه که تو از این وضع زندگی کردن ناراحت نیستی ؟ منم بهش گفتم : نه ، زن من راضیه .دوست داشتم بدانم بالاخره خانه درست می شود یا نه. گفتم : آخرش چی گفت؟گفت : همون که گفتم ؛ تا خونه رو درست نکنم ، نمی تونم برم جبهه.گفت : دستور دادن تا خونه رو درست نکنم نرم جبهه !ساکت شد. انگار رفت توی فکر. کمی بعد گفت اگه از سپاه اومدن ، شما بگو وضع ما همین جوری خوبه ، بگو این خونه رو من خودم خریدم . دوست دارم همین جا باشم ، اصلاً هم خونه خوب نمی خوام.با ناراحتی گفتم : برای چی این حرف ها رو بزنم؟!ناراحت تر ازمن جواب داد : اینا می خوان به من پول بدن که خونه رو مدل حالا بسازم ، من هم نمی خوام این کارو بکنم .دوست نداشتم بالای حرف او حرفی بزنم ، توی طول زندگی شناخته بودمش ؛ سعی می کرد هیچ وقت کاری خلاف رضای حق نکند.وقتی از سپاه آمدند ، آوردشان توی خانه. یکی شان ساک دستش بود. همه که نشستند ، بازش کرد. چند بسته اسکناس درشت بیرون آورد. گذاشت جلو عبدالحسین . طپش قلبم تند شده بود. انتظار دیدن آن همه پول را نداشتم . نمی دانستم چه کار می کند. کمی خیره پول ها شد. از نگاهش می شد فهمید که یک تصمیم جدی گرفته است. یک دفعه بسته های اسکناس را جمع کرد. همه را دوباره ریخت توی ساک! نگاه بچه های سپاه هم مثل نگاه من بزرگ شده بود. محکم و جدی گفت : این پول مال بیت الماله، من یک سر سوزن هم راضی نیستم بچه هام بخوان با همچین پولی توی رفاه باشن .گفتند: ولی ...!محکم گفت: ولی نداره، بچه های من با همین وضع زندگی می کنن.گفتند : جواب غزالی رو چی بدیم؟! گفت : بهش بگین خودم یک فکری برای خونه بر می دارم.هر چه اصرار کردند پول را قبول کند ، فایده نداشت که نداشت.*****
چند روزی گذشت. حالش بهتر شده بود ، ولی اصلاً مساعد کار بنایی نبود. روزی که فهمیدم می خواهد یک طرف خانه را خراب کند ، باورم نشد . گفتم : حتماً دارین شوخی می کنین ؟گفت: اتفاقاً تصمیمی که گرفتم ، خیلی هم جدیه.گفتم : با این وضعی که شما داری، اسم بنایی رو هم نمی شه آورد!گفت : ان شاء الله ، به یاری امان زمان (عج)، هم اسمش رو می آرم ، هم بهش عمل می کنم .اصرار من ، اثری نداشت. از همان روز دست به کار شد. یک طرف خانه را خراب کرد. کم کم مصالح ریخت و با کمک چند نفر دیگر، دو تا اتاق ساخت. دو، سه شب بعد ، باران شدیدی گرفت. بچه ها سرشان را گرفته بودند بالا، چشم از سقف بر نمی داشتند. من هم کمی از آنها نداشتم . مدتی بعد ، همه خاطر جمع شدیم ؛ حتی یک قطره هم آب نچکید. از همان اول هم می دانستم که مو لای درز کارهای او نمی رود. رو کردم بهش و گفتم : حالا که حالت خوب شده و فردا می خوای بری جبهه ، ولی ان شاء الله دفعه بعد که اومدی ، اون طرف دیگه خونه رو هم درست کن.هنوز شیرینی زندگی در اتاق های جدید توی وجودم بود که یک هو سر و صدایی از داخل حیاط بلند شد. سریع دویدیم بیرون. از چیزی که دیدم ، کم مانده بود سکته کنم ؛ یک گوشه دیوار گلی حیاط ، ریخته بود! برگشتم به عبدالحسین نگاه کردم . خندید. گفت : ان شاء الله دفعه بعد که اومدم ، این دیوار گلی رو هم خراب می کنم و یک دیوار آجری می سازم.گفتم : با اون پنج ، شش روزی که شما مرخصی می گیری ، هیچ کاری نمی شه کرد.گفت : دفعه بعد ، بیست روز مرخصی می گیرم، خاطرت جمع باشه. صبح زود راهی جبهه شد.نزدیک دو ماه گذشت. روزی که آمد ، بعد از سلام و احوالپرسی گفت : بیست روز مرخصی گرفتم که دیوار رو درست کنم.خیلی زود شروع کرد. روز اول آجر ریخت ، روز بعد هم دور تا دور دیوار حیاط را خراب کرد. می خواست بقیه کار را شروع کند که یکی از بچه های سپاه آمد دنبالش . بهش گفت: بفرما تو .هنوز شیرینی زندگی در اتاق های جدید توی وجودم بود که یک هو سر و صدایی از داخل حیاط بلند شد. سریع دویدیم بیرون. از چیزی که دیدم ، کم مانده بود سکته کنم ؛ یک گوشه دیوار گلی حیاط ، ریخته بود! گفت : نه، اگه یک لحظه بیای بیرون ، بهتره.رفت و زود آمد . خیره شد به چشمهام . گفت: کار مهمی پیش اومده ، باید برم. طبیعی و خونسرد گفتم : خب عیبی نداره ؛ برو، ولی زود برگرد. صداش مهربانتر شد ، گفت: توی شهر کارم ندارن.گفتم : پس کجا ؟!با احتیاط گفت : می خوام برم جبهه.یک آن داغی صورتم را حس کردم . حسابی ناراحت شدم . توی کوچه که می آمدی، خانه ما به آن وضعش انگشت نما بود. به قول معروف ، شده بود نقل مجلس! دور و برم را نگاه کردم . گفتم : شما می خوای منو با چند تا بچه قد و نیم قد توی این خونه بی در و پیکر بگذاری و بری؟!چیزی نگفت. گفتم : اقلاً همون دیوار درب و داغون خودش رو خراب نمی کردی.طبق معمول این طور وقت ها، خندید. گفت: خودت رو ناراحت نکن ، بهت قول می دم که حتی یک گربه روی پشت بام این خونه نیاد .
صورتم گرفته تر شد و ناراحتی ام بیشتر. گفت : حالا دیوار حیاط خرابه که خراب باشه ، این که عیبی نداره.دلم می خواست گریه کنم . گفتم : یعنی همین درسته که من توی این خونه بی در و پیکر باشم ، اونم با چند تا بچه کوچیک ؟باز هم سعی کرد آرامم کند ، فایده نداشت. دلخوری ام هر لحظه بیشتر می شد. خنده از لب هاش رفت. قیافه اش جدی شد. توی صداش ولی مهربانی موج می زد. گفت: نگاه کن ، من از همون اول بچگی ، و از همون اول جوانی که تو روستا بودم ، هیچ وقت نه روی پشت بام کسی رفتم ، نه از دیوار کسی بالا رفتم ، نه هم به زن و ناموس کسی نگاه کردم .حرف های آخرش حواسم را جمع کرد. هر چند که ناراحت بودم ، ولی منتظر شنیدن بقیه اش شدم . ادامه داد: الان هم می گم که تو اگه با سر و روی باز هم بخوای بری بیرون ، اصلاً کسی طرفت نگاه نمی کنه. خیالت هم راحت باشه که هیچ جنبنده ای توی این خونه مزاحم شما نمی شه. چون من مزاحم کسی نشدم ؛ هیچ ناراحت نباش .مطمئن و خاطر جمع حرف می زد. به خودم که آمدم ، از این رو به آن رو شده بودم ، حرف هاش مثل آب بود روی آتش . وقتی ساکش را بست و راه افتاد ، انگار انداره سر سوزن هم نگرانی نداشتم.چند وقت بعد آمد. نگاش مهربانی همیشه را داشت. بچه ها را یکی یکی بغل می کرد و می بوسید. هنوز ننشسته بود که رو کرد به من . یک « خوب » کشیده و معنی داری گفت ، بعد پرسید: توی این چند وقته ، دزدی، چیزی اومد یا نه؟گفتم : نه.خندید . ادامه دادم : اثر اون حرفتون این قدر زیاد بود که ما با خیال راحت زندگی کردیم ، اگر بگی یک ذره هم دلم تکون خورده ، دروغ گفتی. خدا رحمتش کند ؛ هنوز که هنوز است ، اثر آن حرفش توی دل من و بچه ها مانده . به قول خودش ، هیچ جنبنده ای مزاحم ما نشده است.پی نوشت :1 - نام یکی از محله های قدیمی مشهدبرای مطالعه قسمت های قبل ، کلیک کنید . تنظیم برای تبیان :بخش هنر مردان خدا - سیفی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 272]
صفحات پیشنهادی
خانه ی استثنایی یک شهید
خانه ی استثنایی یک شهید-خانه ی استثنایی یک شهید قسمت 13 :معصومه سبک خیز :سپاه که کم کم شکل گرفت ، عبدالحسسن دیگر وقت سر خاراندن هم پیدا نمی کرد.
خانه ی استثنایی یک شهید-خانه ی استثنایی یک شهید قسمت 13 :معصومه سبک خیز :سپاه که کم کم شکل گرفت ، عبدالحسسن دیگر وقت سر خاراندن هم پیدا نمی کرد.
ناگفته هایی از نحوه ی شهادت صیاد
ناگفته هایی از نحوه ی شهادت صیاد ادامه ی خاطرات منتشر نشده ای از شهید صیاد شیرازی ... به خاطر مرجان و همدردانش به فكر تأسیس انجمنی برای رسیدگی به كودكان استثنایی افتاد . ... او هنگامی كه در آمریكا دوره می دید آن مقدار از اسلام اطلاعات داشت كه مانند یک طلبه ی ... او آن روز وقتی كه به خانه برگشت ، چنان خوشحال بود كه خانواده اش تعجب كردند.
ناگفته هایی از نحوه ی شهادت صیاد ادامه ی خاطرات منتشر نشده ای از شهید صیاد شیرازی ... به خاطر مرجان و همدردانش به فكر تأسیس انجمنی برای رسیدگی به كودكان استثنایی افتاد . ... او هنگامی كه در آمریكا دوره می دید آن مقدار از اسلام اطلاعات داشت كه مانند یک طلبه ی ... او آن روز وقتی كه به خانه برگشت ، چنان خوشحال بود كه خانواده اش تعجب كردند.
خانه ای استثنایی برای مجردها!! +عكس
خانه ای استثنایی برای مجردها!! +عكس-دكتر مایك پیج و تیم طراحانش خانه ای برای افراد تك نفره طراحی كرده اند كه این خانه ... دكتر مایك پیج و تیم طراحانش خانه ای برای افراد تك نفره طراحی كرده اند كه این خانه ویژگیهای خاصی دارد .این ی. ... این یک خانه دوستدار . ... +عکس · 6 شهید و 25 زخمی در حمله به زائران کاظمین · مأمور به انجام قتل از سوي ...
خانه ای استثنایی برای مجردها!! +عكس-دكتر مایك پیج و تیم طراحانش خانه ای برای افراد تك نفره طراحی كرده اند كه این خانه ... دكتر مایك پیج و تیم طراحانش خانه ای برای افراد تك نفره طراحی كرده اند كه این خانه ویژگیهای خاصی دارد .این ی. ... این یک خانه دوستدار . ... +عکس · 6 شهید و 25 زخمی در حمله به زائران کاظمین · مأمور به انجام قتل از سوي ...
خانهای استثنایی برای مجردها! +عکس
خانهای استثنایی برای مجردها! +عکس-دکتر مایک پیج و تیم طراحانش خانه ای برای افراد تک نفره طراحی کرده اند که این خانه ویژگیهای خاصی دارد.این یک خانه دوستدار ...
خانهای استثنایی برای مجردها! +عکس-دکتر مایک پیج و تیم طراحانش خانه ای برای افراد تک نفره طراحی کرده اند که این خانه ویژگیهای خاصی دارد.این یک خانه دوستدار ...
زنگ حمايت از كودكان غزه در مدارس استثنايي كشور نواخته شد
زنگ حمايت از كودكان غزه در مدارس استثنايي كشور نواخته شد تهران- خبرگزاري ... امروز (24 دي) با حضور دكتر سوسن كشاورز، رييس سازمان آموزش و پرورش استثنايي در مدرسه شهيد منتظري و به صورت هماهنگ در. ... تایتانیک ایتالیایی، جاذبه ی گردشگری این کشور شده است... نوشیدن روزانه یک لیوان آب انار با سرطان پروستات مبارزه می کن.
زنگ حمايت از كودكان غزه در مدارس استثنايي كشور نواخته شد تهران- خبرگزاري ... امروز (24 دي) با حضور دكتر سوسن كشاورز، رييس سازمان آموزش و پرورش استثنايي در مدرسه شهيد منتظري و به صورت هماهنگ در. ... تایتانیک ایتالیایی، جاذبه ی گردشگری این کشور شده است... نوشیدن روزانه یک لیوان آب انار با سرطان پروستات مبارزه می کن.
در نمايشگاه دستاوردهاي دانش آموزان استثنايي استان كرمان:500 ...
در نمايشگاه دستاوردهاي دانش آموزان استثنايي استان كرمان:500 اثر از هنرهاي دستي ... و پرورش استثنايي و علي افشاري پور رئيس آموزش و پرورش ناحيه يك كرمان، نمايشگاه ... رئيس اداره خوابگاه ها ي دانشگاه شهيدباهنر در گفتگو با ايسنا:قريب 40درصد ... در مراسم انتخاب 10 انجمن علمي برتر دانشگاه شهيد باهنر كرمان؛رئيس دانشگاه شهيد ...
در نمايشگاه دستاوردهاي دانش آموزان استثنايي استان كرمان:500 اثر از هنرهاي دستي ... و پرورش استثنايي و علي افشاري پور رئيس آموزش و پرورش ناحيه يك كرمان، نمايشگاه ... رئيس اداره خوابگاه ها ي دانشگاه شهيدباهنر در گفتگو با ايسنا:قريب 40درصد ... در مراسم انتخاب 10 انجمن علمي برتر دانشگاه شهيد باهنر كرمان؛رئيس دانشگاه شهيد ...
شهيد جعفر جنگروي از زبان همسر
پشت پا زدن به علايق دنيوي، فاصله گرفتن از فضاي خانه و خانواده، رها کردن زن و فرزند، گذشتن ... ج: حادثه ي تلخي در سال 58 برايشان اتفاق افتاده بود که گروهکهاي کردستان اسيرش کرده بودند. ... پس از سه ماه در يک فرصت استثنايي خود را نجات داده بود.
پشت پا زدن به علايق دنيوي، فاصله گرفتن از فضاي خانه و خانواده، رها کردن زن و فرزند، گذشتن ... ج: حادثه ي تلخي در سال 58 برايشان اتفاق افتاده بود که گروهکهاي کردستان اسيرش کرده بودند. ... پس از سه ماه در يک فرصت استثنايي خود را نجات داده بود.
مقاله درباره ى روز معلم
12 اردیبهشت سالگرد شهادت معلمی والا مقام است،یعنی استاد شهید مرتضی مطهری . نام و یادش گرامی باد. به بهانه ی روز معلم ،می خواهم یادی داشته باشم از چند معلم بسیار عزیز. ... وقتی به مدارس کودکان استثنایی منتقل شدم ، بیشتر به خاطر درسهایی که از ... معلمی که تا چندسال پیش در یک خانه ی اجاره ای سکونت داشت و اتومبیل از رده خارج زیر ...
12 اردیبهشت سالگرد شهادت معلمی والا مقام است،یعنی استاد شهید مرتضی مطهری . نام و یادش گرامی باد. به بهانه ی روز معلم ،می خواهم یادی داشته باشم از چند معلم بسیار عزیز. ... وقتی به مدارس کودکان استثنایی منتقل شدم ، بیشتر به خاطر درسهایی که از ... معلمی که تا چندسال پیش در یک خانه ی اجاره ای سکونت داشت و اتومبیل از رده خارج زیر ...
تحول و تطور تاريخ از ديدگاه شهيد مطهري(1)
تحول و تطور تاريخ از ديدگاه شهيد مطهري(1)-تحول و تطور تاريخ از ديدگاه شهيد مطهري(1) ... راز اين تطور و عامل اساسي که موجب مي شود انسان از يک دوره ي اجتماعي به دوره ي اجتماعي ... افراد استثنايي که از قدرت خارق العاده اي از نظر عقل يا ذوق يا اراده و ابتکار ..... ي زندگي شما نفوذ پيدا کنند: «فجاسوا خلال الديار» در خلال خانه هاي شما اينها نفوذ ...
تحول و تطور تاريخ از ديدگاه شهيد مطهري(1)-تحول و تطور تاريخ از ديدگاه شهيد مطهري(1) ... راز اين تطور و عامل اساسي که موجب مي شود انسان از يک دوره ي اجتماعي به دوره ي اجتماعي ... افراد استثنايي که از قدرت خارق العاده اي از نظر عقل يا ذوق يا اراده و ابتکار ..... ي زندگي شما نفوذ پيدا کنند: «فجاسوا خلال الديار» در خلال خانه هاي شما اينها نفوذ ...
عماد مغنیه (4) ترور شهید
«انفجاری در دمشق پایتخت سوریه اتفاق افتاده که موجب کشته شدن یک نفر شده ... از آنجا كه مغنيه اين بار "قطعاً " و به طور استثنايي در تور تيم شكار قرار گرفته ... تقريباً روزهاي زندگي خود را بين بيروت تقسيم كرده بود و هيچ گاه دو بار در يك خانه ساكن .... فلسطینرجا نیوزشیعه نیوزايرناسایت الفسايت مقاومتپرس تی ی بیروتانصار ...
«انفجاری در دمشق پایتخت سوریه اتفاق افتاده که موجب کشته شدن یک نفر شده ... از آنجا كه مغنيه اين بار "قطعاً " و به طور استثنايي در تور تيم شكار قرار گرفته ... تقريباً روزهاي زندگي خود را بين بيروت تقسيم كرده بود و هيچ گاه دو بار در يك خانه ساكن .... فلسطینرجا نیوزشیعه نیوزايرناسایت الفسايت مقاومتپرس تی ی بیروتانصار ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها