واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: ر lost نیز میتوان تمام شخصیتها و موضوعات را حول محور این نقطه مركزی تقسیم كرد: اتفاق یا معنا و جالب است كه این دعوا ریشه در اعتقادات قبلی لیدرهای داستان یعنی جان لاك و جك شپرد ندارد و به نوعی از لحظه... فیلمها و سریالهای زیرنویس فارسی، در بازار سیاه هر روز طرفداران و مشتریان بیشتری پیدا میكند. اكنون قصد ارزشگذاری و بررسی این پدیده جدید را نداریم، هر چند در جای خود، پدیدهای قابل تامل است، در این میان از جمله پربینندهترین این آثار، سریال همچنان ناتمام «گمشده Lost» است. در اینجا براساس عمل به یكی از وظایف رسانهای ،یعنی واكاوی پدیدههایی كه از حیث فرهنگی و فكری، بر توده جامعه بسیار تاثیرگذارند، تحلیلی از این مجموعه ارائه میكنیم. با این سوال تاریخی وارد داستان جذاب و پرماجرای lost میشویم كه: آیا یك مجموعه حاصلجمع اعضای آن مجموعه است؟ یا به عبارتی دیگر آیا یك «كل» برابر است با مجموع اجزای آن؟ با مثالهایی بسیار ساده میتوان ثابت كرد كل تنها مجموع اجزایش نیست، همانگونه كه بسادگی میتوان دید كه همین كلمات تنها جمعی از حروف خود نیستند و این نوشته نیز تنها از مجموعی از كلمات انباشته ساخته نشده است و نیز بسادگی میتوان نتیجه گرفت كه «یك مجموعه حاصل فرآیند اجزای خود است» و میتواند پس از شكلگیری به دنیایی ورای دنیای اجزایش متعلق باشد، همانگونه كه «كلمه» متعلق به دنیای عقلانی است نه دنیای واقعی «حروف.» این مساله را از دید دیگری نیز میتوان نگریست تا بتوان آن را در این مجموعه جذاب وارد كرد و آن این است كه آیا مجموعهای از بی نظمیها میتواند منظم باشد و به عبارت خود سریال آیا مجموعهای از واقعیات بیمعنی میتواند كل با معنایی به وجود آورد یا خیر؟ پاسخ این سوال را تئوری كوانتوم داده است! بله. در بسیاری از پدیدهها همچون تلاشی رادیو اكتیو و نیز برداشت كوانتومی واقعیت مجموعهای از بینظمیها و اتفاقات كه قانون علیت به هیچ عنوان بر آنها مترتب نیست تبدیل به كل منظمی میشوند كه علیت بر آنها مترتب میشود و به نوعی از اتفاق به معنا میرسند. در lost نیز میتوان تمام شخصیتها و موضوعات را حول محور این نقطه مركزی تقسیم كرد: اتفاق یا معنا و جالب است كه این دعوا ریشه در اعتقادات قبلی لیدرهای داستان یعنی جان لاك و جك شپرد ندارد و به نوعی از لحظه ورود آنها به جزیره شروع میشود چرا كه قبل از ورود آنها همه مشتی بیگانه صنعتی از خود بیخود شدهاند كه شیوه برخورد اجتماع از آنان بیگانگی با وجود خودشان ساخته است و از این حیث همه مشتركند اما پس از ورود به جزیره و از بین رفتن شرایط بیرونی بیگانگی فرصتی عجیب و استثنایی دارند تا بیرون تمام قوانین صنعتی و از همه مهمتر مفهوم «كار» بی وقفه و بدون دلیل به كاری بپردازند و نقشی داشته باشند بر آمده از «وجود» اصیل خویش، اما با وجود بر داشته شدن موانع بیرونی آنها «قوانین درونی شده بیگانگی» را با خود دارند و فرصت دارند «افكار عمومی، عقل سلیم، عرف و...» را دور بریزند و به اصل خود برگردند. هر كدام از آنها را میتوان مصداقی از بیگانگی مفرط زاییده دنیای صنعتی دانست: جك: رهبری كه فرصت رهبری به او در جامعه داده نمیشود و به یك ماشین جراحی خوب تقلیل داده میشود. جان: مردی با رویاهایی بلند كه رویاهایش در جعبههای كوچكی در یك شركت به مسخره گرفته شده است. كیت: دختری كه زیر فشار مفاهیم خانوادگی دست به قتل میزند و ساویر: كه آشكارا آنچنان با توقعاتی كه از خود داشته بیگانه است كه نام دشمنش را برای وجود بیگانه شدهاش برگزیده است و آشكارا تبدیل به موجودی شده كه از بودنش متنفر است سعید: كه در دستگاه غیرانسانی زندگی به قاتلی بالفطره تبدیل شده است دزموند: كه نماینده تمام تحقیر شدگانی است كه بر آنند كه ثابت كنند بودن و داشتن یكی نیست و وجود، بسیار اصیلتر از مالكیت است. از اتفاقات عجیبی كه میافتد این است كه داستان، مخاطب را از زاویهای از فهم خیر و شر به زاویه دیگری میبرد به گونهای كه ازخاكستر شر ققنوس خیر برمیخیزدهوگو: نماد ناتوانی در تغییر است كه به درك اشتباه نفرینشدگی ختم میشود و سرانجامش طرد از اجتماعی است كه ناسازگاران با نظم صنعتی به آن تبدیل میشوند. جین: نمونه كامل بیگانگی كاری است كه به بیگانگی با خود، همسر و... سرایت كرده است بنابراین برای این جمعیت بیگانه فرصتی به نام جزیره دست داده تا خودشان را پیدا كنند و قدرتهای درونی بیگانگی را رها كنند و دست به انتخاب بزنند و دیگر از ترس تنهایی به بیگانگی كشیده نشوند، اما همچنان كه در داستان نیز مستتر است دو جریان را میتوان در داستان شناسایی كرد: جریانی كه به كل به عنوان فرآیندی منظم و معنادار میاندیشد و از این رهگذر اتفاقات یا اجزا را حائز معنا میداند و جریانی كه دكتر جك نماینده آن است كه اتفاقات را صرفا اتفاقی خارج از حضور كسی میداند كه اتفاق برایش افتاده است و آنها را جدا از هم بررسی میكند. اینجاست كه سوال دوم مطرح میشود، آیا واقعیت حاصل دخالت ناظری آگاه در واقعیات كوانتومی، احتمالی است كه آن را به واقعیتی ملموس و فیزیكی منجر میكند یا خیر؟ پاسخ این سوال البته پیشتر توسط فیزیك و مثال معروف «گربه شرودینگر» داده شده است تا توسط فلسفه. بنابراین در جای جای فیلم، داستان دست به گریبان با این سوالات از آغاز تاریخ فلسفه، مخاطب را پیش میبرد تا در میانه راه به همین نتیجه تاریخی همیشگی برساند یعنی «جبر محتوم.» نتیجهای كه همواره انسانی را كه در جستجوی معنا نیست، مقهور میكند آنگونه كه در فیلم «زن پیشگوی داستان» میتواند «دزموند» را مقهور كند و او را به نام سرنوشتی به جزیره برگرداند كه خود، ابزاری است برای تغییر دادن آن. داستان در جهت تاریخ علم و فلسفه پیش میرود. در حالی كه در جای جای آن به اشتباهات انسان در ایمان به معناداری زندگی اشاره میشود و نمونه بارز آن، اشتباه جان لاك است. وقتی تمام شواهد اسباب بر نبود علتی برای فشار دادن دكمه، دلالت میكنند، در حالی كه دلیل اصلی بر طالب علت پوشیده مانده است، او نیز ایمانش را به معنا از دست میدهد و تنها مجموعهای از جزئیات را میبیند نه كل معنا دار را و آنجاست كه ایمانش آنگونه محكم میشود كه به مرگش نیز در راه این ایمان معنا سرایت میكند و آن را از جبر به اختیار تبدیل میكند هرچند كه توسط نماینده نیروی شر داستان یعنی بن انجام میشود. به عبارت روشنتر اگر ما زندگی را تنها زنجیره منفصلی از اتفاقات بیمعنا بدانیم خود را از جریان این كل بیرون كشیده و آنها را مستقل از خود فرض كردهایم. این در حالی است كه تفسیر امروزین ما از واقعیت، سرنوشتی است كه پس از مشاهده ما، گربه شرودینگر را تبدیل به واقعیت ملموس میكند و این روندی است كه جك با عدم تحمل بیگانگی دوبارهاش پس از بازگشت میفهمد، به سعید به زور فهمانده میشود، كیت هنوز نفهمیده و فارادی نیز همچون لاك با تجربه معنایی شفا در جزیره معنا آن را دریافتهاند هرچند كه كسانی چون سان و جین هنوز با وجود فرهنگ برآمده از ئین و یانگ و سپس بیگانگی با آن هنوز نفهمیدهاند و تنها یگانگی تازه بهدست آمدهشان آنها را به پیش میبرد. فارغ از پیشبینی داستان میتوان ماجرای اصلی فهم اختیار را در سرانجام فیلم دانست فهمی كه با همه پیچیدگی زایش آن از مفهوم ناظر و كل به دست میآید. اتفاق عجیب دیگری كه در كل روند داستان میافتد این است كه مخاطب را از زاویهای از فهم خیر و شر به زاویه دیگری میبرد به گونهای كه از خاكستر شر ققنوس خیر برمیخیزد. از زوایای محدود اوایل داستان از دید تازه واردان، دیگران، همان مفهوم شرند اما سپس مرحله به مرحله با انتقال از این زاویه به زاویه دانای كل مفاهیم خیر و شر نسبی میشود و به هم تبدیل شده و مكمل هم خواهند بود. آنگونه كه «جان لاك» از «ساویر و بن» شرور در جهت خیر كمك میگیرد و آنها به كل خیر و شر مبدل میشوند، اما مخاطب میفهمد كه در فهم «خیر و شر» فی نفسه به اشتباه افتاده است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 406]