واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > سینما - آندره بازن / شهرام شکیبا اردوگاه تخممرغی یا اخراجیها 33 و یک سوم اثر مسعود دهنمکی (بدون دخالت دست) تهیهکننده: کاسهدار روز.شب.داخلی.خارجی.دَمِدری. اردوگاه. هواپیما. سکانس1، سکانس2. اصلاً مگه توفیری هم میکنه؟! کارگردان: بچهبیاین جمع شیم، یه فیلم بسازیم گرم شیم. شریفینیا: همه حاضرن؟ بروبچهها: بعله! کارگردان: کمکها رسید؟ یکی از بچههای بالا: بعله! کارگردان: پس با اجازه حبیب آقا و بزرگترها و بچههای بالا شروع میکنیم. خب حالا هرکی هرکاری دلش میخواهد بکنه. حالا همه مشغول میشوند. هرکس هرطوری که فکر میکند بامزهتر است به پاسداشت دفاع مقدس میپردازد. حتی اگر نماها فلو باشد. اینها مهم نیست. هدف خیلیخیلیخیلی مهم است. البته وسیله را توجیه نمیکند ولی خیلیخیلیخیلی مهم است. اصلاً وسیله نیاز ندارد. فقط خیلیخیلیخیلی ارزشمند و مهم است. *** الهیبت البعثی العفلقی یک عراقی احمق و مزدور است که مسئول انبار آذوقه در یک اردوگاه اسرای ایرانی است. از قضای روزگار و به پیشنهاد گیشه، کلیة بانمکهای سینمای ایران، فقط از روی اعتقاد و نه به دلایل مالی در آن اردوگاه اسیر شدهاند. جماعت اسیر به سه گروه تقسیم شدهاند. باحالها، بیحالها و معلوم الحالها، باحالها همان رفقای قدیمی خودمان هستند که در سایر شمارههای «اخراجیها» آنها را دیدهایم. بیحالها جماعت افسران و فرماندهانند و معلومالحالها یک مشت خود فروخته بیوطن مطربند. حالا هر سه گروه جلوی انبار آذوقه جمع شدهاند و با صدای مرحوم نعمتاللهخان آغاسی قرهای ریز، درشت و متوسط میریزند. باحالها ریز میریزند، بیحالها، متوسط و معلومالحالها گل درشت و پشت وانتی. سیزدهبه در است و اردوگاه حال و هوایی دارد رشک باکارا و لوکولوکس. الهیبت البعثی العفلقی لبخند میزند، ولی در کل ناراحت است. لذا باتومی که در دست دارد به نشان تهدید تکان میدهد. باتومش مثل سوسیس آلمانی تکان میخورد، این چه جنسی دارد، خدا عالم است. یکباره به میان اسرا میآید و با سوسیس آلمانی به جان آنها میافتد و همه را محکم میزند، الا حاجآقا شریفینیا. الهیبت البعثی العفلقی فیالواقع ایشان را با باتومش ناز میکند. درست مثل تونل وحشتِ سکانس ورود به اردوگاه. الهیبت خسته میشود و جلوی در مینشیند. یکباره سیدجواد هاشمی (رکورددار شهادت در سینمای ایران) فریاد برمیکشد. سیدجواد هاشمی: بسه دیگه. خجالت بکشین. همه ساکت میشوند. حالا فرمانده و حاجی و سیدجواد پشت به پشت ایستادهاند و دیالوگهای آرمانگرایانه میگویند و دوربین هم دورشان میچرخد. البته هم اطرافیان آنها ثابتند، هم جماعت در سینما، ولی دوربین به هرحال میچرخد. فرمانده: شما ایرانی هستید، لذا شرمنده شوید. حاجآقا: از آتش جهنم نمیخواهد بهراسید، از عراقیها میخواهد بهراسید. سیدجواد هاشمی: آره، این کارا درست نیست. مطرب بازی بده، من یه عمری توی فیلمهای جنگی شهید شدم. همه رقمه شو دیدم. این رقمشو ندیدم. ناگهان شیپور ورود فرمانده به پادگان نواخته میشود. همه حیران هستند ایرانی و عراقی و کارگردان و غیره. همهیکصدا: یعنی کی میتونه باشه این موقع روز؟! اتومبیلی با شیشه دودی وارد میشود. در عقب ماشین باز میشود و وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی جمهوری اسلامی ایران جناب آقای محمدحسین صفارهرندی از اتومبیل پیاده میشوند. اردوگاه یکسره در بهت و حیرت فرو رفته و معلوم نیست کی از آن درمیآید. اما بههرحال کسی باید مشکل را حل کند. ناگهان مردی از میانه برمیآید و کاری میکند کارستان. حاجآقا شریفینیا بر چهارپایه میرود، بلندگوی کارگردان را میگیرد و سخن آغاز میکند. حاجآقا شریفینیا: بسمهتعالی. کربلای جبههها یادش بهخیر، عشق و حال بچهها یادش بهخیر. بدینوسیله از جانب خودم، کارگردان، تهیهکننده محترم، بچههای بالا و همه دستاندرکاران پروژه به مقام منیع وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی جمهوری اسلامی ایران که با قدوم متبرک خویش برگ زرینی بر افتخارات سینمای دفاع مقدس و تنها نماینده آن در سالهای اخیر یعنی «اخراجیها»، افزودند، کمال تشکر و امتنان را دارا میباشم. ایشان در حین اجرای این جمله بلند و بالا با بیان بینظیر و خوش استیلشان، سهبار نفسبر، میشوند ولی بحمدالله آب مینوشند و به هوش میآیند. ادامه حاج آقا شریفینیا: لذا از کلیه پرسنل خدوم تقاضا میکنم که یکصدا فریاد برآورند«ای ول، ای ول داش صفارو ایول» و با این شعار باردیگر ارزشهای دفاع مقدس را زنده کنند. اردوگاه یکپارچه شور و شوق و صدا میشود. جماعت: ایول، ایول، داشصفارو ای ول. ادامه حاج آقا شریفینیا: حالا همه باهم. ایول، ایول، هیئت همراهو ای ول. یکی از میان جمع: آخه این که وزنش درست نیست. حاج آقا شریفینیا: ای بابا، آقای«یکی از میان جمع» عزیز. شما چهکار به وزن و قافیهش داری، معنارو بچسب. بگین. بگین. جماعت: ایول، ایول، هیئت همراهو ای ول. حاج آقا شریفینیا یکبار دیگر همه را به سکوت دعوت میکند. حاج آقا شریفینیا: نه، نشد. اینجوری نمیشه. بابا جون این آقا صفار به وزارتخونهرو به امون خدا ول کرده، اومده اینجا به خاطر سینمای دفاع مقدس، اونوقت شما اینجوری حال میدین؟ خجالت داره. من خواهش میکنم که همگی همزمان با شعار«ای ول، ای ول» اون دس قشنگه روهم بزنین و اون قر دلبری یه رم بریزین. همه شنیدن؟ جماعت: بعله. حاج آقا شریفینیا: اون عقبیا صدا رو شنیدن. جماعت: بعله. حاجآقا شریفینیا: خُب. خود منم تا جایی که سیم این میکروفن اجازه بده [گرچه بلندگوی دستی به دست دارد ولی ترکعادت عواقب دارد.] میام وسط شماها و چه حالی بکنیم امروز. حالا یک، دو سه. غوغایی برپا میشود، وصف ناکردنی. عبدی لزگی میرقصد، امیرفضلی قرریز و دلبری میآید، حیایی جفتک میاندازد و خلاصه بزرگداشتی میشود از دفاع مقدس و آزادگان، رشک عروسیهای چارراه گلی و لب خط و وسفنارد و عبدلآباد در دهههای پیش از انقلاب. سرانجام وزیر در میان ابراز احساسات شدید، خداحافظی میکند و میرود. حاجآقا شریفینیا: خُب. خدا از همه به احسن وجه قبول کنه که دلیه وزیر خدمتگزار فرهنگ و ارشاد اسلامی رو شاد کردین با این پاسداشت بیبدیل و بینظیر از ارزشها و آرمانهای دفاع مقدس. حالا دیگه برگردیم سرکار فرعیمون. دوباره گروه شکل میگیرد و کار آغاز میشود. دوربین را برمیدارند میبرند داخل هواپیمایی که مثلاً روی هواست. یک خانم مهماندار رشک حور و پری برای یک آقایی عشوه میآید. آقا هم بالا میآورد. یکنفر همینجوری سرش را میاندازد میرود توی کابین خلبان و هواپیما را میبرد عراق مینشاند. در تمام طول ماجرا جز شخصیتهای اصلی، الباقی صدنفر داخل هواپیما، نقششان فقط پرکردن صندلیهاست. [البته ماجراها بامزه است و خندهدار و کمیک و باحال و مشتی و بترکون!] خیلی واکنش بقیه مهم نیست. در اردوگاه هم جز همان چند بامزه اصلی، اساساً انگار کس دیگری حضور ندارد. جماعت مسافر، در فرودگاه خیلی آرام و منظم روی صندلی مینشینند تا هواپیماربا برایشان سخنرانی کند و دوربینها گزارش بگیرند. ولی دختر دستیار هواپیماربا متحول میشود. قرار میشود در اردوگاه مراسم برگزار کنند و مسافران هواپیما هم بیایند و خبرنگاران خارجی هم بیایند. برای این منظور حتی یک بانونی محترمه را هم به طرزی فجیع واکس مشکی میزنند تا فیلم خبرنگار سیاه پوست هم داشته باشد. حاجآقا را که عمامهاش کاملاً پیچیده و سالم از سولهای که سه گلوله تانک به آن خورده درآمده از سایز عمامه شناسایی میکنند و میبرند بعد میگویند اگر جماعت قر و قربیله نیایند و نزنند و نخوانند و نرقصند، حاجآقا را کتک میزنند. همه اردوگاه سیگارهایشان را پرتاب میکنند به جماعت مطرب، لذا آنها یکپارچه متحول میشوند، به حول و قوه الهی و سحر بیان فرمانده و سیدجواد هاشمی. فردا همهچیز آماده است. یک دمام کار یک ارکستر مجلسی 170 نفره را میکند و «ای ایران» نواخته میشود و ملیت خوب است. به هریک از مسافران یک برگ کاغذ دادهاند که چون «ای ایران» خیلی اثرگذار است، همه آنها را پاره میکنند و پارههای برگههای کوچک میشود به قاعده یک گونی کاغذ پاره و همه آنها را روی سر آزادگان سرافراز میریزند. پایان بعدالتحریر: میدانم که فیلمنامه امروز هیچ ربط و شباهتی به فیلمنامه نداشت، ولی چه میشود کرد. ما هم به دست خاله نگاه کردیم و مثل او قربیله کردیم. ضمناً میدانم که تکلیف تخممرغها روشن نشد، که در این مورد نیز نگاه کرده بودیم به دست خاله البته.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 388]