تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 23 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):نگاه مؤمن عبرت آميز و نگاه منافق سرگرمى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1828680193




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

یک روز در غسالخانه زنانه!! (+16)


واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: وارد غسالخانه که می‌شوی بوی سدر و کافور گیجت می کند. بو که بپیچد توی مغزت فکر می‌کنی به 16 نفری که امروز غسل شدند. 5 زن و 11 مرد... اغلب ما به آنها فکر نمی‌کنیم، برخورد یا حتی تصوری هم در موردشان نداریم، همه ما معمولا در مورد خیلی از مشاغل تصور نامناسبی نداریم چون جلوی چشم هستند اما در مورد یک نفر "غسال" آنقدر ارتباط کم است که اصلا مردم به زندگی او فکر نمی‌کنند.همین موضوع بهانه ای شد تا گزارشی در مورد غسالان گورستان "وادی رحمت" تبریز تهیه کنم. کنجکاوی خبری و ماجراجویی دخترانه یک خبرنگار و حسی ناشناخته مرا به سمت غسالخانه کشاند.ساعت 9 صبح، اینجا وادی اموات، غسالخانههنگام غسل جو سنگینی حاکم است. غم مرگ یک انسان. همه باهم در این سوگ شریکند. صدای بلند صلوات و فاتحه فضا را پر کرده است.وارد غسالخانه که می‌شوی بوی سدر و کافور گیجت می کند. بو که بپیچد توی مغزت فکر می‌کنی به 16 نفری که امروز غسل شدند. پنج زن و 11 مرد. باید منتظر بمانی تا کار غسالان با 16 "میهمان" تمام شود تا سراغ تو بیایند و تو هفدهمین میهمان آنها هستی با این تفاوت که اینبار تو با آنها کار درای نه آنها با تو.کار غسالان تمام شد و بالاخره جواز ورود صادر شد اما اتاق غسل خالی است. "زیبنده خانم" پیشکسوت غسالان زن به استقبالم می‌آید. پس از سلام احوالپرسی با اصرار در را باز می‌کند و اتاق غسل را نشان می‌دهد.اتاقیست سه در چهار با کاشیهای سفید. وسط اتاق سکویی است که با سنگ های ریز و آبی قدیمی کاشیکاری شده. سطح سکو حالت قوسی دارد که شکل وان کوچکی را ایجاد کرده. کنار سکو شیرآبی ست با یک شلنگ بلند. در گوشه دیگر چند ظرف آب، وسایل شستشو، چکمه، دستکش. بوی تند کافور و صدای بلند تهویه بعد از همه جلب توجه می‌کند.داخل اتاق بساط نهار چیده شده. وسایل ناهار بسیار مرتب و تمیز در داخل سفره چیده شده. برق لیوان‌های تمیز توجهم را جلب می‌کند. صدای کتری در حال جوش فضای این اتاق گرم و آرام را پر کرده. این اتاق محیطی است بریده از دنیای پر از آشفتگی‌های بیرون.زیبنده خانم سر صحبت را خودش باز می‌کند: غسالخانه زنانه پنج نفر پرسنل دارد. ساعت کاریمان از هشت صبح تا 16 عصر ادامه دارد و به جز آخر هفته‌ها هر روز یک نفر استراحت دارد.نمی خواهند با من و دوست همکارم همسفره شوند فورا سفره را جمع می‌کنند. حتی چایی نیز تعارف نمی‌کنند. اما وقتی جلو رفته و با آنها دست می‌دهیم خشکشان می‌زند از بس مردم از آنها دوری کرده‌اند این رفتارشان قابل درک است.زیبنده خانم می‌گوید: 23 سال است که به این کار مشغول است و از شش سال قبل نیز دخترش وارد این شغل شده است.وی در پاسخ به اینکه آیا محیط کار در اینجا بر روحیه و طرز زندگی شخصی شان تاثیر گذاشته یا نه می افزاید: اوایل کار همه کمی دلگیر و سرخورده می‌شوند. فضای پر از اندوه، صدای مداوم گریه و... تاثیر زیادی در روحیه آدم دارد اما این اندوه خیلی دوام ندارد، انسانها خیلی زود به همه چیز عادت می‌کنند.وی ادامه می‌دهد: بچه که بودم در روستا زندگی می‌کردیم اگر کسی فوت می‌کرد من حلوای مراسم ختم را نمی خوردم. می ترسیدم و می گفتم من حلوای مرده نمی خورم، فکرش را هم نمی‌کردم که روزی وارد این حرفه شوم و همه چیز برایم عادی شود..."زیبنده خانم" داستان زندگی پر غصه اش را برایم تعریف می کند: وقتی شوهرم فوت کرد پنج بچه قد و نیم قد داشتم. کسی را هم کمک خرج زندگی نداشتم. یکی از آشنایان برای استخدام در اینجا کمکم کرد. اوایل می‌ترسیدم اما الان همه چیز برایم عادی است مثل هر شغل دیگری.بسیار کنجکاوم بدانم اطرافیان چه واکنشی به شغل "غسالان" آنهم از جمع بانوان دارند. می‌گوید: برخورد همه آدم ها مثل هم نیست. بعضی ها وقتی چند دقیقه وارد اینجا می شوند که مثلا جنازه را حرکت دهند شدیدا حساسیت نشان می‌دهند و نگرانند مبادا دستمان به لباسشان بخورد. در مقابل کسانی هم می آیند به خاطر یک غسل دادن دهها بار تشکر می‌کنند.زیبنده خانم با تاکید می گوید: کار خوبی داریم که هم باعث رضایت خدا می‌شود و هم نیاز ضروری بنده خدا را برطرف می‌کند. هر مسلمانی باید در طول عمرش هفت نفر را غسل دهد، و با خنده از ما می‌پرسد شما سهم هفت نفرتان را شسته اید؟!  مرده‌ها با هم چه تفاوتی دارند؟شنیده بودم مرده‌ها هم مثل زنده‌ها باهم فرق دارند. از او می پرسم که جنازه آدم‌های خوب و خوش‌نام با آدم‌های بدنام گناهکار تفاوتی دارد؟زیبنده خانم می گوید: جنازه که روی سنگ غسل قرار گرفت خودش را معرفی می‌کند. جسد آدمی که خوب زندگی کرده هیچ تفاوتی با زنده‌ها ندارد، حس و سبکی یک آدم زنده را دارد، انگار نفس می‌کشد. شاید آدم درشت اندام و چاقی هم باشد اما به راحتی و سبکی جابجا می‌شود، کفن و دفن راحتی هم دارد. اما کسانی هم هستند که خیلی نحیف و لاغرند اما غسلشان خیلی سخت انجام می‌شود. غسل چنین فردی برای ما هم بسیار ناراحت کننده و دردناک است. می‌خواهم برایم خاطره ای تعریف کنند از 23 سال کار در اینجا. اما می گویند: مشتی روز و کار تکراری و گریه و افسوس که خاطره ای ندارد. همه روزهای اینجا تکراریست. تنها تفاوت کار در تعداد مرده هاست، شاید روزی یک نفر و شاید روزی 10 نفر گذرشان به اینجا برسد. این بستگی به تصمیم خدا و عمل عزرائیل دارد.ساعت یک ظهر است. نیم ساعت قبل اینجا محشر برپا بود و حالا چشم می‌گردانم، این اطراف برسر هیچ یک از قبور آدم زنده ای به چشم نمی‌خورد.اموات نیز تنها شدند، مثل ما زنده ها. باز هم به حال خود رها شدند مثل چند ساعت قبل که زنده بودند. دردانگی تنها ساعتی اندک دوام داشت. خیلی هم که دیر پاید تا چهل روز دیگر اسمش نیز از زبانها خواهد افتاد و تمام.به سمت خروجی گلزار وادی رحمت حرکت می کنم و فکر می کنم به زندگی، به مرگ.  




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 556]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن