واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: شال بلند ازبكی از گل به تن داری...زیبای من كه چشمهای تركمن داری...شیرینترین بودای شرق دور میدانم.... وقتی از كسی یك پیشینه ذهنی داشته باشی، قضاوتهای قلمت هم كم و بیش تحت تاثیر آن خواهد بود. نگارنده اگر چه وحید طلعت را از نزدیك ندیده، اما میدانم شاعری است جوان و سری پر شور دارد. شعرهای طلعت در مجموعه آب، باد، آتش، وطن ما را به یاد چهار عنصر طبیعت یعنی آب، باد، آتش و خاك كه قدما بدان معتقد بودند میاندازد. در اینجا شاعر به جای خاك هنرمندانه واژه وطن را گذاشته است. در نگاه اول آدم خیال میكند با یك كتاب فلسفی رو به روست. وقتی آن را ورق میزنیم، با شعرهایی مواجه میشویم كه كم و بیش رنگ و بوی فلسفی هم دارند. شاعر اگر چه طرحهای فلسفی نمیریزد و بنا هم نداشته (به گمان نگارنده) فلسفی حرف بزند، اما شعر خودش را به فضایی میكشاند كه ناگزیر میشود این گونه حرف بزند و استقبال كند از این فضا.وقتی كه دنیا خلق میشد ما دو تن بودیمهم مرز نه، همسایه نه، هموطن بودیم*** كابوس شد زندگی مان در خوابهای عمیقشتا آنچنان كه خودش خواست یك جور تعبیرمان كرد*** آشوب كن بشور بر این جبر مطلقتاین بار سر نوشت خدا را رقم بزن هركس در جهانی كه برای خودش میسازد زندگی میكند. اغلب افراد جامعه این جهان را نمیسازند، بلكه در محدودهای زندگی میكنند كه دیگران برایشان ساختهاند. همین اعتقاداتی كه ما داریم، ساخته و پرداخته نسلهای قبلی است و كمتر ریسك میكنیم به بازسازیاش بپردازیم. شاعران ما هم بر همین اساس شعر میگویند و سعی میكنند حریمها را حفظ كنند و پای در منطقه ممنوعه نگذارند. اما به نظر میرسد طلعت در تلاش است این مرزها را بشكند، خودش را رها كند و فكرش را آزاد كند از تمام قید و بندها. او سعی میكند جهانی بزرگ برای خودش بسازد. جهانی كه رنگ و بوی ملیت ندارد. جهانی كه مرزهای جغرافیایی به هیچ وجه محدودش نمیكند. او فكرش را از كلیشههایی كه برایش ساختهاند آزاد میكند. به همین سبب كلمات محدودش نمیكنند. وقتی كه دنیا خلق میشد ما دو تن بودیمهم مرز نه، همسایه نه، هموطن بودیمجغرافیا معنا نمیشد در وجود مایك روح آواره ولی در دو بدن بودیم یكی از این نمونههایی كه شاعر كلیشههای فكری را میشكند، در استعمال واژه چنگیز است. وی به این واژه بار مثبت القا میكند. بماند كه موفق بوده یا نه ولی سعی كرده است از چارچوبهایی كه ما به لغات دادهایم بیرون بیاید. ای عشق ای همیشه ویرانگر آباد كن مرا كه هزاران سالدر انتظار لحظه موعودم در انتظار لشكر چنگیزم همانگونه كه شاعر كم و بیش تلاش كرده جهانش را وسعت ببخشد، تلاش كرده است از تنوع اوزان هم بهره بجوید. نسبت به شاعران جوان كه اوزان خاص در شعرشان كلیشه شده، طلعت هم در استفاده از اوزان كوتاه و هم در بهرهگیری از اوزان بلند موفق بوده است. وی از وزنهایی كه شاعران دیگر بخصوص در این فضایی كه بر غزل حاكم است مكرر از آنها بهره میجویند كمتر استفاده كرده است. در كنار این هنجارشكنی میتوان به بهرهگیری گسترده واژگان اشاره كرد. بسامد واژههایی مثل باران، ابر، آسمان، ستاره و ماه كه در شاعران دیگر به یك نگاه در كتابشان انبوهی از این كلمات خود را نشان میدهند، كم است و در عوض سعی شده است واژگان تقریبا غریب بیشتر استخدام شود: شروع تازهای از زیستن نبودی اگرهمیشه میل به انسان شدن نبودی اگر درونمایه بیشتر غزلهای كتاب آب، باد، آتش، وطن عشق است. شاعر با كسی حرف میزند و دیالوگهای عاشقانه دارد. گاه با او از آغاز خلقت سخن میگوید، گاه از آوارگیها و سرگردانیها. این معشوق گاه به صورت نمادهای اسطورهای خطاب قرار میگیرد و گاه به صورت شاهدی كه خوبیهای مناطق مختلف در او جمع شده است. چشمهایت مرا به كابل برد، دستهایت مرا به تركستانبیستون را درون شعرم كند، طعم شیرین حسرت فرهاد استفاده از زبان صمیمی و محاوره ویژگی مثبت غزلهای وحید طلعت استاین معشوقه یك وطن و زبان خاص ندارد و از قوم خاصی هم نیست گرچه شاعر گاه او را با امتیازهای ازبكی مخاطب قرار میدهد، گاه با ویژگیهای تركمنی میخواند و گاه با خصوصیات تركی و گاهی با خصوصیات دیگر اقوام. همان گونه كه شاعر وطنش را از چار چوب مرز جغرافیای ایران بیرون میداند تلاش میكند این معشوقه هموطنی به همین گستردگی داشته باشد و شاید این معشوقه وطن شاعر باشد؛ وطنی كه مرزش به گستره فرهنگ فارسی است. چون بسامد كلمه وطن در شعرش بسیار زیاد است. شال بلند ازبكی از گل به تن داریزیبای من كه چشمهای تركمن داریشیرینترین بودای شرق دور میدانمدر كوههای هندوكش هم كوهكن داریجغرافیای سرنوشت من تصور كنهرجا كه هستی، قعر چشمانم وطن داری***تاثیرپذیری از شاعران دیگر و فضای شعری در شعرهای مجموعه آب، باد، آتش، وطن شاید در نگاه اول خودش را نشان ندهد، اما كم و بیش دیده میشود. به نظر میرسد یكی دوتا از غزلهای این مجموعه تحت تاثیر غزل معروف سیدرضا محمدی «صدا ز كالبد تن بدر كشید مرا» سروده شده است. هرچند كه به طور مستقیم این تاثیرپذیری وجود ندارد، ولی فضای شعرها تا حدودی به فضای این غزل نزدیك است. این ابیات را ببینید. كشاند روح مرا هر كجا كه خواست دلشبه عمد خانه عقل مرا خراب گذاشتدو بال داد و تصویری از پرنده كشیددچار جبر قفس كرد، توی قاب گذاشت***یا این ابیات را:تراش داد تو را صخره صخره در بارانشكست تیشه، سپس با كلنگ خلقت كردكشید تابلویی از غروب در ذهنشو بعد نقش زد از هرچه رنگ خلقت كرد***ساختار شعرها هر چه به سمت پایان مجموعه نزدیك میشویم مستحكمتر میشود. این استحكام در غزلهای پایانی بیشتر خود را نشان میدهد. غزلهای تقریبا آخر كتاب با یك اسكلتبندی محكم سروده شده است. اوج این استخوانبندی را در غزلهای 42 و 44 و... میبینیم. نكته دیگر این كه در غزلهای این مجموعه زبان شاعر هم بسیار صمیمی و خودمانی است. شاید حسن بزرگش این باشد كه از زبان محاوره استفاده شده است. شاعر آنقدر با مخاطب صمیمی میشود كه بسادگی حرفهایش را میزند، اما محكم و هرگز نمیگذارد صمیمیت زبانش رنگ زبان كوچه و بازار بگیرد. به ابتدا رسیدم... تو را خدا، بنویسمرا شبیه غم خود در ابتدا بنویسمرا كه ابر كویرم سیاه بیبارانببار، آه، بباران، به ابرها بنویسشروع كن به همان شیوهای كه مرسوم استبرای حذف من از متن ماجرا بنویس
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 575]