واضح آرشیو وب فارسی:مردم سالاری: به مناسبت سالروز عطار نيشابوري سي مرغ يا سيمرغ
از خود مي پرسم وقتي سي هزار مرغ براي ديدار سيمرغ به كوه قاف دور از دسترسِ حتي بالا بلندترين پرندگان، مي روند چه معنايي مي تواند داشته باشد؟ اين كه از آن هزاران پرنده ي اين جهاني تنها سي مرغ آن جهاني باقي بماند و بس. آن ها گذشتند به راهبري هدهد از آتش و سرما، از كوه و دشت، تا عاقبت خود را در نا كجا آباد كوه قاف يافتند. درست آن جا كه تنها خود راديدند و نه چيزي جز خود. اما خودي كه از هفت وادي عشق گذشته بود و حال چيزي بود از خود، كه نه از خود و از ديگري.
گفت ما را هفت وادي در ره است
چون گذشتي هفت وادي،درگه است
وا نيامد در جهان زين راه كس
نيست از فرسنگ آن آگاه كس
چون نيامد باز كس زين راه دور
چون دهندت آگهي اي ناصبور؟
چون شدند آن جايگه گم سر به سر
كي خبر بازت دهد اي بي خبر؟
هست وادي طلب آغاز كار
وادي عشق است از آن پس ، بي كنار
پس سيم وادي است آن معرفت
پس چهارم وادي استغنا صفت
هست پنجم وادي توحيد پاك
پس ششم وادي حيرت صعبناك
هفتمين وادي فقر است و فنا
بعد از اين روي روش نبود تو را
در كشش افتي روش گم گرددت
گر بود يك قطره قلزم گرددت
باري، پرندگان خسته و سرگشته راه بودند اما به مقصود رسيدند. اما در آخر تنها مرغاني ماندند و ديدند كه مانده بودند و رنج راه بي راهشان نكرده بود. كه هر پرنده براي جدا شدنش از دسته مرغان بهانه اي داشت و هدهد دانا پاسخش را با حكايتي مي داد.
«آب در جوي من است اينجا مدام
من به خشكي كي توانم يافت كام
كردهام هرلحظه غسلي بر صواب
پس سجاده باز افكنده برآب»
منطقالطير - حكايت بط
«در خرابي جاي ميسازم به رنج
زانكه باشد در خرابي جاي گنج»
منطقالطير - حكايت كوف
«گفت اي پرندگان بحر و بر
من نيم مرغي چو مرغان دگر
پادشاهان سايه پرورد من اند
چون گدا طبعند كي مرد من اند»
منطق االطير- حكايت هماي
« پس در آمد بوتيمار پيش
گفت اي مرغان من و تيمار خويش
بر لب درياست دايم جاي من
نشنود هرگز كسي آواي من
چون مني را عشق دريا بس بود
در سرم زين شيوه سودا بس بود»
منطق الطير- حكايت بوتيمار
پرندگان كه هر يك خوي و خصلتي دارند، چون انسان ها مي نمايند و آن ها كه مي مانند همچون راهيابان واقعي. هدهد هم كه با درايت تمام هربار در پاسخ بهانه هاي آن ها حكايتي را بيان مي كند، كه خود حكايتي است براي خواننده.
من زبان مرغان سر به سر
با تو گفتم فهم كن اي بي خبر
در ميان عاشقان مرغان درند
كز قفس پيش از عجل درمي پرند
حال با خود مي گويم عجب هوشمندي و فراستي، چه سخن نكويي كه شاعري بتواند چنين داستانسرايي كند و از مقصود اصلي اش در ميان گفته هايش دور نشود. داستان در داستان و قصه در قصه تار پود اين فرش هزار رنگ اشعار ايراني را به هم بافته و ساخته اين مقامات طيور را. عطار، شيخ فريدالدين عطار نيشابوري همان كه زاده قريه اي در كدكن نيشابور است، در سالي حدود 540 هجر شمسي. او كه شاعر و عارف بلند آوازه ايران است و انتظار نمي رود روحش جز روح پارسي باشد. نام او «محمّد»، لقبش «فريد الدّين» و كنيهاش «ابوحامد» بود و در شعرهايش بيشتر عطّار و گاهي نيز فريد تخلص كردهاست. نام پدر عطّار ابراهيم (با كنيه ابوبكر) و نام مادرش رابعه بود. او كه داروسازي و عرفان را از شيخ مجدالدّين بغدادي فرا گرفتهبود به كار عطاري و درمان بيماران ميپرداخت. درباره عطار ديگر ديده نشدن دنيا و راه زهد، گوشهگيري و تقوا را پيش گرفتن وي، داستانهاي زيادي گفته شدهاست. مشهورترين، آنست كه عطار در محل كسب خود مشغول به كار بود كه درويشي از آنجا گذر كرد. درويش درخواست خود را با عطار در ميان گذاشت، اما عطار همچنان به كار خود ميپرداخت و درويش را ناديده گرفت. دل درويش از اين رويداد چركين شد و به عطار گفت: تو كه تا اين حد به زندگي دنيوي وابستهاي، چگونه ميخواهي روزي جان بدهي؟ عطار به درويش گفت: مگر تو چگونه جان خواهي داد؟ درويش در همان حال كاسه چوبين خود را زير سر نهاد و جان به جان آفرين تسليم كرد. اين رويداد اثري ژرف بر او نهاد كه عطار دگرگون شد، كار خود را رها كرد و راه حق را پيش گرفت و تا پايان عمر (حدود 70 سال) با بسياري از عارفان زمان خويش همسخن گشته و به گردآوري داستانهاي صوفيه و اهل سلوك پرداخت. عطار برخلاف شاعران برجسته تصوف ايراني همچون مولوي و سنايي، با هيچ دربار و بارگاهي رابطه نداشته است. برخلاف سنايي كه مقدار زيادي از عمرش را به مداحي گذرانده است و برخلاف مولوي كه به هر حال مورد توجه درباريان عصر خود بوده است ، عطار به تحقيق مدح كسي را نگفته است. درباره مرگ عطار تذكرهنويسان نگاشتهاند كه: پس از تسلط چنگيز خان مغول بر بلاد خراسان شيخ عطار نيز به دست لشكر مغول اسير گشت. گويند مغولي ميخواست او را بكشد، شخصي گفت: اين پير را مكش كه به خونبهاي او هزار درم بدهم. عطار گفت: مفروش كه بهتر از اين مرا خواهند خريد. پس از ساعتي شخص ديگري گفت: اين پير را مكش كه به خونبهاي او يك كيسه كاه ترا خواهم داد. شيخ فرمود: بفروش كه بيش از اين نميارزم. مغول از گفته او خشمناك شد و او را هلاك كرد. بنا بر پژوهشهاي دكتر شفيعي كدكني هفت كتاب از آن عطار است و بقيه آثاري كه به وي منسوب كردهاند، ربطي به عطار ندارد. مختار نامه، مصيبت نامه، الهي نامه،اسرار نامه،منطق الطير، ديوان غزليات و قصايد و تدكره الاولياء.
شنبه|ا|26|ا|فروردين|ا|1391
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مردم سالاری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 178]