واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: همه چیز دربارهی آرزو!
چه آرزویی بهتر از وصال معشوق؟! ( آرزو در قرآن) خرابكاری آرزوهای دراز! ( آرزو در حدیث) پادشاه یونان بندهی سقراط بود ( آرزو در داستان) جوان آرزوها فراوان کند ( آرزو در شعر) انسان به آرزو زنده است ( آرزو و نكتههای خواندنی) داستانهاآرزوهای طولانی و شیطاناز امام صادق علیهالسلام روایت شده که فرمودند: وقتی که این آیات بر پیامبر اسلام صلیالله علیه واله نازل شد: « وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُواْ أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُواْ اللّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَلَمْ یُصِرُّواْ عَلَى مَا فَعَلُواْ وَهُمْ یَعْلَمُونَ أُوْلَـئِكَ جَزَآؤُهُم مَّغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ پاداش اینان آمرزش پروردگارشان است و نیز بهشتهایی که در آن نهرها جاری است در آنجا جاویدانند و چه نیکو است پاداش نیکوکاران و آن کسان که چون مرتکب کاری زشت شوند یا به خود ستمی کنند، خدا را، یاد میکنند و برای گناهان خویش آمرزش میخواهند و کیست جز خدا که گناهان را بیامرزد؟ و چون به زشتی گناه آگاهند در آنچه میکردند پای نفشرند». (1) ابلیس (پدر شیطانها) سخت ناراحت گردید. و بالای کوهی در مکه به نام «تور» رفت و فریادش بلند شد و همه یارانش را به تشکیل انجمن خود دعوت نمود. همه یاران و فرزندان شیطان جمع شدند. ابلیس نزول آیات فوق را به اطلاع آنان رساند و اظهار نگرانی کرد و از آنها کمک خواست. یکی از یاران او گفت: من با دعوت نمودن انسانها از این گناه به آن گناه، اثر این آیه را خنثی میکنم. ابلیس سخن او را نپذیرفت. دیگری پیشنهادی شبیه اولی کرد ولی باز مورد پذیرش ابلیس قرار نگرفت.تا اینکه از میان شیطانها، شیطان کهنه کاری به نام «وسواس خناس» گفت: پیشنهاد من این است که فرزندان آدم را با وعدهها و آرزوهای طولانی آلوده به گناه کنیم و بگوییم که آلان برای توبه کردن زود است و فرصت توبه بسیار است، درنتیجه وقتی که مرتکب گناه شدند، خدا را فراموش کرده و بازگشت به سوی خدا و توبه از خاطر آنان محو میگردد. ابلیس گفت: «مرحبا! راه همین است. سپس این ماموریت را تا پایان دنیا به او سپرد.» (2) دنیا و آرزوهای تباهروزی «ضرار بن حمزه ضبائی» که از یاران نزدیک حضرت امام علی علیهالسلام بود، نزد معاویه احضار شد. معاویه درباره امام از وی سوالهایی نمود. «ضرار»، در مورد خصوصیات اخلاقی و انسانی امام گفت: «گواهی و شهادت میدهم، که در بعضی از شبهای تاریک، که همه جا تیره و تار بود، او را در حال نماز میدیدم، سرپا ایستاده بود و مانند مارگزیدهها به خود میپیچید و از روی اندوه میگریست و میگفت: «ای دنیا، ای دنیا، از پیشم دور شو، آیا نظرت مرا گرفته و خواسته؟ یا اشتیاق به من، چنین واله و شیدایت ساخته؟ امیدوارم هرگز به آرزویت نرسی! هیهات! برو دیگری را بفریب که مرا به تو نیازی نیست. چرا كه سه طلاقهات کردهام، و بازگشتی در کار نمیباشد. زندگی در تو کوتاه است، و خطرهایت فراوان و همیشه بر سر راه است، و آرزوهایت همه پست و تباه است. آه از کمی توشه (کار خیر) و درازی راه، فغان از دوری سفر و تاریکی و وحشت فرودگاه (آرامگاه ابدی).» معاویه با شنیدن ای جملات بیاختیار اشکش سرازیر شد و گفت: «خدا ابوالحسن را بیامرزد، او چنین بود.» سپس خطاب به «ضرار» گفت: «ای ضرار اندوه و عزاداری تو بر مرگ او چگونه بود؟» ضرار در پاسخ معاویه بدون اندکی تردید گفت: «همانند اندوه و عزاداری مادری که داغ فرزندش را دیده باشد.» (3) آرزوهای طولانیمیگویند: زنی دیوانه شد و او را به دارالمجانین بردند. برای معالجهاش هر کار کردند فایدهی نبخشید. این زن هر روز صبح، دیوانهها را دور خودش جمع میکرد و میگفت: «من یک شوهر زیبا دارم. یک پسر و یک دختر خوشگل دارم. ماشین سواری قشنگی داریم. عصر به عصر که شوهرم از سرکار میآید، پشت فرمان ماشین مینشیند و من و بچهها هم عقب ماشین مینشینم. از قصرمان که در شمیران است میرویم به ویلایی که داریم و در آنجا تفریح میکنیم...». بعد از تحقیقات درباره کودکی این زن، معلوم شد که وی در زمان درس خواندن آمال و آرزوهای عجیبی داشته است، مثلا آرزو داشته است که شوهر آیندهاش یک اداری عالی رتبه و خوشقیافه باشد. بچههای آنها، قصر و ویلایشان، ماشین و ... چنین و چنان باشد. سالها با این آرزوها زندگی میکند تا این که از قضا به همسری مردی عادی، فاقد زیبایی و ثروت در میآید. زندگی مشترکشان را در خانهای کوچک و اجارهای آغاز میکنند و صاحب فرزند نیز نمیشوند. عملی نشدن آرزوها، چنان روان زن بیچاره را آزار میدهد تا سرانجام دیوانهاش میکند. (4) آری! رویایی و خیالباف بار آمدن کودک، بیشتر بر اثر تلقینی است که از طرف اطرافیان به ذهن او تزریق میشود. خصوصا پدر و مادر، به فرزند خود وعدههایی ندهند که توان انجام دادن آن را نداشته باشند تا نتیجهاش این بشود که او یک عمر در رویاهای خیالی خود پرواز کند و هیچ وقت دسترسی به آن نداشته باشد. ملک یونان و سقراطیکی از ملوک یونان بر سقراط حکیم گذر کرد و او را در خواب دید! سرپایی بر او بزد و گفت: برخیز! سقراط برخاست و از کوکبه شاهی پروا نکرده، التفاتی به وی ننمود! ملک گفت: مرا نمیشناسی؟ سقراط گفت: نه، ولیکن در طبع چهار پایان میبینمت! چرا که لگد زدن کار ایشان است! ملک گفت: «این چنین گستاخانه سخن میگویی، حالی که تو بنده و رعیت من هستی؟!» سقراط گفت: «چنین نیست، بلکه تو بنده منی؟» گفت: «چطور؟» سقراط گفت: «برای آن که شهوتها و آرزوها تو را بنده و فرمانبردار خود ساختهاند و من آنها را بنده و محکوم خود گردانیدهام!» ملک از آن سخن خجل گشته، از آن مقام در گذشت. (5) آرزوی دست یافتنی!مردی از دوست خود پرسید: آیا تا به حال- که شصت سال از عمرت میگذرد- به یکی از آرزوهای جوانیت رسیدهای؟ گفت: آری، فقط به یکی. هنگامی که پدرم موهای سرم را کشیده و مرا تنبیه میکرد، آرزو میکردم که به هیچوجه مو نداشته باشم، و امروز بحمدالله، به این آرزویم رسیدهام. (6)1- سوره مبارکه آل عمران، آیات 136- 1352- نهجالبلاغه، ترجمه محسن فارسی، ص 471، نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت 74 صفحه1119.3- نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، حكمت 744- استاد مظاهری، تربیت فرزند در اسلام، ص 144.5- گنجینه لطائف، ص 14.6- شکر خند، ص 306.با تصرف از : گنجینه معارف، محمد رحمتی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 488]