تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایقسواری تالاب انزلی؛ تجربهای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکسترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1817288247
من را نماينده سينماي ايران در يونان بدانيد / گفتوگوي منتشرنشده با تئو آنجلوپلوس / اختصاصي خبرآنلاين
واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاين: من را نماينده سينماي ايران در يونان بدانيد / گفتوگوي منتشرنشده با تئو آنجلوپلوس / اختصاصي خبرآنلاين
سينما - تئو آنجلوپولوس فيلمساز فقيد يوناني، سينماي ايران را به يك شعر تشبيه ميكرد و اعتقاد داشت بسيار روان و شيرين است و بر دل انسان مينشيند.
سيدمحمدرضا دربندي*: تئو آنجلوپولوس كارگردان بزرگ يوناني، سهشنبه چهارم بهمنماه در حالي كه براي تدارك فيلم جديد خود تحت عنوان «درياي ديگر» از خيابان عبور ميكرد، بر اثر تصادف با يك موتورسيكلت به شدت مجروح و به بيمارستاني در آتن منتقل شد و همان شب در 76 سالگي درگذشت.
آنجلوپولوس سال 1383 در بيست و سومين دوره جشنواره فيلم فجر براي فيلم «دشت گريان» جايزه ويژه هيئت داوران بخش سينماي معناگرا را دريافت كرد.
اينجانب چهار سال قبل با او - كه خالق فيلمهاي ماندگار چون «گام معلق لك لك» و «ابديت و يك روز» و برنده جوايز مختلف از جشنوارههاي سينمايي معتبر چون كن، برلين و ونيز بود - ملاقاتي داشتم و در اين مدت منتظر فرصتي براي انتشار آن بودم كه قسمت بر اين بود به مناسبت مرگ او اين كار انجام شود.
قرار ملاقات در يك عصر تابستاني گذاشته شد، پس از نزديك شدن به حوالي منزل وي و جستجوي بسيار، موفق به پيدا كردن آپارتمان او نشديم و با تلفن همراه وي تماس گرفتيم تا يك بار ديگر آدرس را توضيح دهد، كه با بزرگواري گفت: «همانجا بايستيد تا خودم بيايم!» او دو خيابان را پياده طي كرده بود تا ما را پيدا كرده و به منزلش راهنمايي نمايد.
داخل خانه او ـ مانند خانه اكثر هنرمندان ـ كمي به هم ريخته بود و توصيه كرد بهتر است در بالكن بنشينيم. ابتدا به سگاش نهيب زد كه دور و بر ما پرسه نزند و سپس از خانمش خواست قهوه و شيريني بياورد، آنگاه گفت: «در خدمتم».
در پناه درختان كاج بلندي كه بالكن را احاطه كرده و نسيم ملايم عصرگاهي آنها را به وزش وا داشته بود، به همراه آواز گوش نواز انواع پرندگان، جرعهاي از قهوه را با تاني نوشيده و گفتوگو را آغاز كرديم.
جناب آنجلوپلوس! از اينكه اين فرصت را در اختيار ما گذاشتيد، تشكر ميكنم و مراتب امتنان خود را از ملاقات با شما كه افتخار يونان هستيد، ابراز كنم. شما در ايران موقعيت ممتازي داريد و كارگردانان و اساتيد سينماي ايران، از جمله فيلمهايي كه در كلاسهاي آموزشي خود به نمايش گذاشته و نكات آنرا به بحث ميگذارند، فيلمهاي جنابعالي است.
من هم خوشحالم كه با رايزن فرهنگي كشوري كهن و با فرهنگ ملاقات ميكنم. در مورد اينكه گفتيد، افتخار يونان هستم، نميدانم چه بگويم، شايد. ولي در مورد موقعيتم در ايران بايد بگويم تا وقتي به اين كشور نرفته بودم، اطلاعي نداشتم و نميدانستم، تنها در سفر اخير بود كه متوجه شدم در ايران شناختهشدهتر از بعضي كشورهاي توليدكننده فيلمهاي سينمايي هستم.
سه سال قبل هم در جشنواره فيلم فجر جايزه به شما تعلق گرفت و اخيرا هم اطلاع يافتيم يكي از فيلمهاي شما به نام «ابديت و يك روز» توسط تلويزيون ايران در حال دوبله به زبان فارسي براي نمايش تلويزيوني است.
خيلي خوشحالم كه فيلمهايم به ذائقه ايرانيها، خوشايند بوده است.
تئو آنجلوپولوس و سيدمحمدرضا دربندي
جنابعالي چه وقت و چگونه با سينماي ايران آشنا شديد؟
سالها پيش، اولين فيلم سينمايي ايراني را كه ديدم و خيلي تحت تاثير قرار گرفتم، فيلم خوش ساخت و تاملبرانگيز «گاو» بود. مدتها پس از آن، ديگر فيلم ايراني نديده بودم و خاطره آن همچنان در ذهنم مانده بود تا اينكه فيلمهاي آقاي كيارستمي در جشنواره تسالونيكي عرضه شد، پس از آن بود كه علاقهام به ديدن فيلمهاي ايراني شدت گرفت و اكنون بايد بگويم، بيشتر فيلمهاي مطرح ايراني را تماشا كردهام.
چه نكتهاي در سينماي ايران، نظر شما را جلب كرده است؟
سينماي ايران در حقيقت مانند يك شعر است، بسيار روان و شيرين و بر دل انسان مينشيند. سادگي و صفاي حاكم برآن، انسان را جذب ميكند. نكته بعدي ميزان حضور كارگردانان زن در سينماي شماست. در هيچ كشوري كارگردانان زن به اين ميزان حضور ندارند. كار خوب زنان سينماگر ايراني مرا شگفتزده كرده است. سينماي ايران، سينماي زنده و فعالي است. در عصري كه سينماي اروپا وضعيتي كاملا بحراني دارد، سينماي ايران، وضعيت خوبي دارد.
وضعيت سينماي اروپا كه باعث تاسف ما شده است، سينمايي كه زير فشار سينماي آمريكا فرصت نفس كشيدن نمييابد. هماكنون از هر 10فيلمي كه در يونان به نمايش گذاشته ميشود، هشت فيلمهاليوودي است و اين خيلي تاسفبار است.
حال كه بحث به اينجا كشيده شد، كمي هم در مورد سينماي يونان توضيح دهيد.
وضعيت سينماي يونان به تبع سينماي اروپا بحراني شده و در واقع ميتوان گفت در يونان، سينما تعطيل شده است. با ورود نمايشگرهاي خانگي به بازار و حضور ديوانهكننده فيلمهاي آمريكايي، توليدات سينمايي آرام آرام تقليل يافت و به سالي 25فيلم رسيد و امسال هم فكر نميكنم بيشتر از 10فيلم داشته باشيم. از اين 10فيلم هم شايد دوفيلم فروش خوبي داشته باشد و بقيه با مشكل مالي مواجه خواهند شد.
چرا اينطور شده؟ آيا چون فيلمهاي امريكايي بازار را پرمي كنند و جايي براي فيلمهاي يوناني باقي نميگذارند، اين اتفاق افتاده است؟
كاملا درست است. وقتي مرتب فيلم آمريكايي وارد ميشود و از طرفي اكثر صاحبان ويليج سينماها (مجتمعهايي كه حدود 10تا 15سالن سينما دارد و همزمان تعداد زيادي فيلم نشان ميدهند) خارجي هستند، طبيعي است كه ترجيح دهند فيلمهايي را به نمايش بگذارند كه جوانان را جذب كند.
آنها به فكر مصالح ملي ما كه نيستند، به فكر جيب خود هستند و با راهاندازي انواع سالنهاي بازي و افتتاح رستورانهاي مك دونالد در اين مجتمعها سعي دارند تمام وقت تفريح جوانان را پر كنند. هنگامي كه به اين مجتمعها ميرويد، مشاهده ميكنيد حداقل 10سالن در اختيار فيلمهاي آمريكايي قرار گرفته و تنها پنجسالن براي نمايش فيلمهاي ساير كشورها در نظر گرفته شده است.
آيا هجوم فيلمهاي آمريكايي، غير از تاثير سوء اقتصادي بر سينماي يونان تاثيرات ديگري هم داشته است؟
بله، اين مسئله باعث شده كه جوانان ترجيح دهند به جاي اينكه در خانه به تماشاي تلويزيون يوناني بنشينند، به سينماهايي بروند كه فيلم آمريكايي نمايش ميدهند و اين علاقهمندي به سينماي آمريكايي، روش فكر كردن آنها را عوض كرده است.
يعني باعث تغيير ذائقه فرهنگي مردم شدهاند؟
بله، تعبير زيبايي بود. ببينيد، در اين روزگار، همه چيز سياسي شده است. اعمال اين سياستها هم علني نيست، بلكه بصورت پنهان القاء ميشود. هنگامي كه جوانان ما در تلويزيون و سينما، مرتب فيلمهاي آمريكايي ميبينند، آرامآرام و بدون اينكه خودشان بخواهند، ذائقهشان تغيير ميكند.
ابتدا آرايش مو، نوع لباس و ژستهاي آنان تغيير ميكند و سپس فكر و انديشه و روش نگاه كردنشان به زندگي تغيير ميكند و پس از مدتي نگاه ميكنيد، همه به زندگي آمريكايي علاقهمند شده و آمريكا، كعبه آمال همه شده است. بنابراين ميتوانم بگويم كه در كشور ما، امپرياليسم فرهنگي آمريكا، حاكميت مطلق دارد. البته همانطور كه گفتم اين مشكل، كل اروپا را در بر ميگيرد.
يك سئوال كليشهاي! ولي خيلي مهم. شما بطور كلي براي هنر و بطور خاص سينما، رسالتي قائل هستيد؟
من اعتقاد ندارم كه هنر و بخصوص سينما فقط براي تفريح به كار گرفته شود. يعني كارگردانان و هنرمندان فقط براي سرگرمي و تجارت، كار كنند و مردم هم براي تفريح نگاه كنند. بلكه معتقدم سينما ميبايست بتواند با مردم ارتباط برقرار كرده و مانند يك كتاب پيام داشته باشد. اين پيام ميتواند هر چيزي باشد كه بتواند به مردم و شيوه زندگي آنها كمك كند. البته قبول دارم سينمايي كه حامل پيام باشد، كمتر مورد استقبال عموم قرار ميگيرد.
تئو آنجلوپولوس و مارچلو ماستروياني بازيگر ايتاليايي در پشت صحنه فيلم «پرورشدهنده زنبور عسل»
ما در سينما ژانرهاي مختلفي داريم، مانند: كمدي، جنگي، اجتماعي، حادثهاي و... آيا ژانري هم تحت عنوان «سينماي معنوي» ميتوانيم تعريف كنيم؟
يعني ديني؟
در واقع، ژانر ديني زير مجموعهاي از سينماي معنوي است. سينماي معنوي ميتواند معناي گسترده تري داشته باشد. منظور من سينمايي است كه مخاطب پس از تماشاي آن فيلم، به تفكر واداشته شود، بازگشتي به درون خود داشته باشد و به روح، اين عنصر غير مادي توجه پيدا كند. فيلمهايي مانند: «ديگران» آلخاندرو آمنابار، «زندگي شگفتانگيزي است» فرانك كاپرا. «مسير سبز» فرانك دارابونت، «شهر پسران» نورمن تاروگ، «شب شكارچي» چارلز لاتون و... نمونههايي از اين گونه فيلمها هستند.
حالا متوجه شدم. بله. بطور كلي سينمايي كه در مورد دين، مسايل ماوراءالطبيعه، نيروهاي خير و شر، قدرت شياطين، آينده انسان، ايثار، انديشيدن به درون و... بحث ميكند، ميتواند تحت عنوان سينماي معنوي قرار گيرد. بايد بگويم نه تنها اين موضوع را قبول دارم بلكه سعي كردهام در همه فيلمهايم به اين ژانر نزديك شوم.
من در فيلمهايم تلاش ميكنم مردم را بفهمم، با آنها ارتباط برقرار كرده و راه را به ايشان نشان دهم. به عنوان مثال در فيلم «سفر اديسه» («نگاه اوليس») در واقع سفري به درون انسان تحقق پيدا ميكند تا خودشناسي و به تبع آن، مردمشناسي از آن حاصل شود. من سخت به اين نكته اعتقاد دارم و به آن وفادار هستم.
پس از اين بحثهاي كلي، علاقهمندم بطور خاص درمورد فيلمهاي شما صحبت كنم. چرا در عنوان بيشتر فيلمهاي شما كلمه «سفر» وجود دارد، مثل «سفر به سيترا» و اگر هم در اسم فيلم كلمه سفر نيست، در محتواي آن يك سفر وجود دارد؟ مثل فيلم «چشماندازي در مه».
دقت شما برايم جالب است، من به عمد از اين كلمات استفاده كردهام. به خاطر اينكه معتقدم هنر علاوه براينكه خودش يك مسيري را طي ميكند، بايد يك سفر دروني را هم نشان دهد، مثل «سفر اوديسه» كه در واقع يك سفر دروني، براي خودشناسي و مردمشناسي است، زيرا هر قدر مردم را بيشتر بشناسي، بيشتر ميتواني آنها را درك كني و با آنها ارتباط برقرار كني. در هر صورت من زندگي را مانند يك سفر ميبينم. اين سفر ميتواند سفر واقعي باشد و يا سفري فكري كه البته اين دومي عميقتر و تاثير گذارتر است.
نكته ديگري كه در فيلمهاي شما دريافتهام، مسئله بازگشت است، منظور شما از اين بازگشتها، چيست؟
هر رفتي، يك بازگشتي دارد كه هم رفت و هم بازگشت. هر دو سفر هستند و من اساسا به سفر علاقمندم و چون اصولا بازگشت انسان به خودش را هم يك سفر ميدانم ـ سفري معنوي به درون خود و بازگشت به خانه دروني ـ بنابراين احساس ميكنم در بازگشت، از هر نوع آن، يك آرامشي وجود دارد.
يكي ديگر از ويژگيهاي فيلمهاي شما سكوت است، منظور شما از سكوت در فيلمها، چيست؟
مارچلو ماستروياني - كه در فيلمهاي «پرورشدهنده زنبور عسل» و «گام معلق لك لك» - بازي كرده است. يك جا ميگويد: «خيلي بايد سكوت كرد، تا بتوان موسيقي باران را شنيد.» من معتقدم لحظات سكوت، لحظاتي مهم هستند، بهتر است كه بيشتر سكوت كنيم تا بتوانيم، معاني را بهتر درك كنيم.
طولاني بودن نماهاي ثابت در فيلمهاي شما چه دليلي دارد؟ بعضي آن را ضعف فيلمهاي شما قلمداد ميكنند.
من معمولا براي ثبت سكانسها، از يك دوربين ثابت و يك دوربين متحرك استفاده ميكنم و يك دوربين متحرك، هميشه نبايد حركت كند، بلكه اين آدم است كه بايد عكسالعملهاي مختلف انجام دهد، ولي به هر حال من از هردوي آنها استفاده ميكنم، برخي از كارگردانان برعكس اين را دوست دارند و بيشتر از دوربين متحرك استفاده ميكنند. اين نقص نيست، يك سليقه است.
از آنجا كه كادربندي از روبرو، زمينه خالي، ثابت بودن دوربين و خروج هنر پيشهها از صحنه، در فيلمهاي شما زياد وجود دارد، بعضي آنرا به تئاتر تشبيه ميكنند، نظرتان در اين مورد چيست؟
سينما جلوهاي از تئاتر است و هرگز از آن جدا نيست و چيزهايي را از تئاتر وام گرفته است. هنگامي كه در پايان قرن نوزدهم، سينما اختراع شد، چون دوربين توان حركت و پيچيدن نداشت و ثابت بود، در خيلي از فيلمهاي اوليه تحرك فيلمهاي امروزه مشاهده نميشد، اما در حال حاضر توان استفاده از هر دو امكان وجود دارد و اگر از هر كدام اين امكانات استفاده نكنيد، گويي متني را بدون نقطه يا علائم سجاوندي نوشتهايد.
به نظر من، هر دوي اينها لازم است. اين روش كار منحصر به من نيست، خيلي از كارگردانان مهم جهان از اين روش استفاده ميكنند. يك كارگردان معروف ژاپني فيلمي ساخته است كه در يك سكانس آن شما مشاهده ميكنيد كه: در سالن پذيرايي يك خانه، دوربين ثابتي قرار گرفته و نماي بازي از اين سالن را نمايش ميدهد. آنگاه، زن و مردي از سمت راست وارد ميشوند و به سمت چپ رفته و از پلهها بالا ميروند، از اينجا به بعد شما ديگر هنر پيشهها را نميبينيد، ولي صداي آنها را ميشنويد كه با هم بحث ميكنند، رفتهرفته صدا كم ميشود و آنگاه سكوتي ايجاد ميشود، دوباره صدا شنيده ميشود و آنها از پلهها به پايين آمده و از سمت راست صحنه خارج ميشوند و پس از آن براي چند لحظه، نه تصوير داريم و نه صدا.
هنگام ديدن فيلمهاي شما، گاهي احساس ميكردم، مخاطب به يك انتظار مبهم و يا نااميدي دچار ميشود، نظر خودتان چيست؟
قطعا هدف من القاء نااميدي نيست و فكر هم نميكنم چنين باشد، اما انتظار را قبول دارم، من فكر ميكنم انسان همواره در يك سالن انتظار نشسته و منتظر باز شدن در روبرويش ميباشد، ولي نميداند، هنگامي كه اين در باز شد آيا چيزي براي او خواهد داشت يا نه؟
مراسم تدفين تئو آنجلوپولوس 27 ژانويه (هفتم بهمن) در آتن برگزار شد
اين روزها مشغول ساخت چه فيلمي هستيد؟
در حال برنامهريزي براي ساخت فيلمي به نام «يك جستجو» هستم، اين فيلم، داستان سفري طولاني است كه از ازبكستان شروع شده و به آمريكا ختم ميشود.
باز هم سفر؟
(باخنده) بله.
تا به حال 470فيلم سينمايي ايراني در جشنوارههاي بين المللي شركت كردهاند كه 312فيلم موفق به دريافت جايزه شدهاند. در مورد اين موفقيتهاي بينالمللي در داخل كشور ما دو نظر وجود دارد، يك گروه معتقدند غربيها به هر فيلمي كه تصويري سياه از ايران ارايه دهد، جايزه ميدهند، فيلمهايي كه فقر، بدبختي و عقبافتادگي را نشان دهد، ولي فيلمهايي كه پيشرفتهاي كشور را نشان ميدهند، جايزه نميگيرند. گروه دوم معتقدند زندگي شهري ايران، براي غربيها جاذبهاي ندارد، آنچه مورد توجه آنها است، روستاهاي متروك، مكانهاي بكر و روابط ساده روستايي است و دليل جايزه آنها هم، پرداخت زيباي كارگردان از اين موضوعات است. پس از اين مقدمه، ميخواستم نظر شما را در اين مورد بدانم.
مسئله پيچيدهتر از اين است و به اين سادگي نميتوان اظهار نظر كرد. من اشاره ميكنم به جملهاي از يك نويسنده فرانسوي كه ميگفت: «آدمهاي فقير، تاريخسازند». اين فيلمها در غرب هم ساخته ميشود.
اولين فيلم من در روستا و درباره فقر و مهاجرت بود، من در اين فيلم سئوالي براي جامعه يونان مطرح كردم كه چرا اينها اينطوري هستند؟ و اگر به هنر يونان از دوره باستان تا امروز بنگريم، مشاهده ميكنيم كه درون مايه اغلب آنها تراژدي است. آنچه غمانگيز است، باعث تامل ميشود و بايد توجه كرد كه دستاوردهاي مهم انسان، هميشه از همين غمها حاصل شده و اين غير منصفانه است كه بگوييم آنها به نمايش فقر جايزه ميدهند.
نمايش افرادي كه در كوه زندگي ميكنند و بيان مشكلاتشان، براي اين است كه بگوييم در اين كشور اين مشكلات وجود دارد. از اين نوع مشكلات در همه كشورها هست و در صدر آن هم آمريكاست. اساسا اين نوع فيلم، ژانر خاصي است كه علاوه بر سرگرمي، به بيان ضعف و معضل جامعه هم ميپردازد و اين خيلي هم طبيعي است. زندگي در شهر جذابيتي ندارد كه سينماي حرفهاي به آن بپردازد، آن موضوع، بيشتر مربوط به ساخت فيلمهاي تبليغاتي است و اين رسالت سينماست، كه انسان شهر زده را ساعتي به آرامش برساند.
به عنوان آخرين سئوال، ميخواستم بدانم شما به كارگردانان جوان ايراني چه توصيهاي ميكنيد؟
با توضيحاتي كه شما در مورد سينماي ايران داديد، من را شگفتزده كرديد و اين سئوال در ذهنم بوجود آمد كه اگر امروز سينماي موج نو فرانسه و ايتاليا، قدرت مقابله با هاليوود را بدست نياورده است پس، چطور سينماي ايران توانسته است در مقابل آن حرفي براي گفتن داشته باشد؟ بهترين پيام من به كارگردانان ايراني اينست كه من را نماينده سينماي ايران در كشور يونان بدانيد، چراكه وقتي احساس ميكنم ايراني هستم، حال خوشي به من دست ميدهد.
ضمن تشكر از وقتي كه در اختيار ما گذاشتيد، يك نسخه ترجمه يوناني مثنوي مولوي را كه كتابي تامل برانگيز است، به رسم يادبود اين جلسه فراموش نشدني، خدمت شما تقديم ميكنم.
بسيار از لطف شما سپاسگزارم و از هم صحبتي با شما لذت بردم.
* رئيس مركز گسترش زبان و ادبيات فارسي و رايزن فرهنگي سابق جمهوري اسلامي ايران در آتن
5858
چهارشنبه|ا|12|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاين]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 200]
-
گوناگون
پربازدیدترینها