واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: دانیل رادکلیف با جلف بازیهایش در صحنه تئاتر، از مدتها قبل تصویر هری پاتریاش را نابود کرد، اماواتسون با حضور در مهمانیهای آنچنانی دیگر معصوم به نظر نخواهد رسید و... بعیدتر از احتمال سقوط پروانهروزنامه تلگراف چاپ لندن، یادداشتی درباره هری پاتر و یادگاران مرگ منتشر کرده است که تمام وازههایش را میشناسم. آنها را میفهمم، باورشان دارم و اعتقاد من هستند. حالا شاید سن و سال من و نویسنده این یادداشت شبیه به هم نباشد اما حسهایمان که درست شبیه به هم هستند و مگر همه ما، همه مایی که از هری پاتر و داستانهای تکراری و بینمکش حوصلهمان سر میرود، حسی مشترک را تجربه نمیکنیم؟ همیشه در زندگی جملاتی وجود دارند که شنیدن آنها را دوست ندارید، جملاتی که قلبتان را میشکند و روحتان را خرد میکند یا حتی بعضی از این عبارات خون را در رگهایتان منجمد میکند. جملاتی مانند «تو خیلی چاقی»، «فقط میخواستم سر کارت بذارم» و «آخرین هری پاتر به زودی به بازار میآید». خوشبختانه مدت زیادی بود که این جملات را نمیشنیدم و تقریبا فراموش کرده بود که چنین عبارتهایی هم وجود دارند. دو سالی هم میشد که زندگی سرخوشانه و بدون هری پاتر را گذرانده بودم، به دور از مالگز، کوئیدیش، هاگوارتز و اسمشو نبر معروف، لرد ولدمورت. سالهای خالی از هری پاتر من، درست مثل اقامت در جزایر کارائیب آن هم در یک هتل پنج ستاره دلنشین و لذت بخش بود. اما این خوشی دوام زیادی نداشت. یکی دوتا از آنهایی که با آنها کار میکنم، به من گفتند: «فیلم جدید هری پاتر به زودی ساخته میشود.» درست با همان هیجان ابلهانهای که یک نفر منتظر اعلام نتایج بخت آزمایی میماند یا کشف میکند که باردار است! وقتی همکارانم در قبال هیجان نشان ندادن من پرسیدند: «چند سالته؟» گفتم: «سی و چهار سال و نه ماه» بعد سرم را در بین دستانم گرفتم و آرام گریستم. شاید فکر میکردم که آتش این اشتیاق مضحک نسبت به یک پسربچه جادوگر در دو سال قبل با انتشار آخرین کتاب هری پاتر فروکش کرده است. اما در واقع من مرددم. تکلیفم را با این پسربچه و رویاهایی که به من داد، نمیدانم. اما خوب میدانم که اولین کتاب هری پاتر در ژوئن 1997 چاپ شد، یعنی 12 سال قبل. دوازده سال! به تمام چیزهایی که در این دوازده سال اتفاق افتاد فکر کنید؛ پرنسس دیانا در آگوست همان سال کشته شد، برجهای دوقلو در مرکز تجارت جهانی نابود شدند، ما در عراق و افغانستان جنگیدیم و آمریکا اولین رییس جمهور سیاه پوستش را انتخاب کرد، اما مردم هنوز هم مشتاق هری پاترند و همه این اتفاقها به نظر بیاهمیت میآیند. اگر ششمین فیلم هری پاتر این ماه اکران شود، ممکن است تصور کنید که سال آینده بالاخره هفتمین و آخرین هری پاتر ساخته خواهد شد، اما نه، در حقیقت مردم از هری و هرمیون و آن پسربچه زردنبو هیچ وقت خسته نمیشوند و همین اشتیاق، محرکی است برای تبدیل شدن کتاب آخر هری پاتر به دو فیلم! و این به معنی ادامه ماجرا تا سال 2011 است. چطور ممکن است بعد از این همه کتاب و بازیهای رایانه ای و فیلمهای مزخرف، باز هم دنیا هنوز به هری پاتر بیشتری نیاز داشته باشد؟ به هرحال در سال 2011، چهارده سال از زمان تولید هری پاتر خواهد گذشت و فیلمسازان با هر ترفندی سعی در پنهان کردن یک واقعیت خواهند داشت؛ بازیگران نقشهای اصلی رشد کرده و بزرگ شدهاند و دیگر بچه نیستند و شاید هم خودشان صاحب بچه شده باشند. دانیل رادکلیف با جلف بازیهایش در صحنه تئاتر، از مدتها قبل تصویر هری پاتریاش را نابود کرد،اما واتسون با حضور در مهمانیهای آنچنانی دیگر معصوم به نظر نخواهد رسید و روپرت گرین هم با عکسهایش که روی جلد مجلات چاپ شده، عملا تمام شده است. گذر زمان یک واقعیت است برای همه آنها. اگرچه بد بودن کتابها هم یک واقعیت است، اما لزوما هر کسی موافق این نظر نخواهد بود. من اعتماد به نفس جی. کی. رولینگ را تحسین میکنم. اگر جای او بودم، بعد از نوشتن مزخرفی مثل «هری پاتر و تالار اسرار» حتما قلمم را خرد میکردم و پنهان میشدم. به هرحال شاید زیاد جای تعجب نباشد که من آدم بزرگهایی که هری پاتر را دوست دارند درک نمیکنم، مخصوصا با وجود این تعداد از کتابهای خوب دیگر. شاید این نوعی بدگمانی و بدخواهی به نظر برسد، اما شما باور نکنید. من ترجیح میدهم در کوپه قطار با صدای هوهو قطار در گوشم، یک کتاب مصور قدیمی را بخوانم. میدانم که طرفداران پر و پا قرص هری پاتر مدعی هستند که کتاب، آنها را به دنیایی دیگر میبرد و دوباره احساس جوانی میکنند اما وقتی اولین کتاب هری پاتر وارد بازار شد، من هفده ساله بودم و وقتی آخرین فیلم هری پاتر اکران شد سی و چند ساله. گذر زمان، احساس جوانی به من نخواهد داد و حتی اوضاع را بدتر میکند و من حس میکنم که پیر شدهام و هیچ معجزهای هم در کار نخواهد بود. انگار که باورهایت را از دست داده باشی و همه آن گذشته را رویا بدانی و مدام با خودت تکرار کنی: «اگر پروانه ای سقوط کند، آنوقت با من درباره هری پاتر صحبت کن.»
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 472]