واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: ساراماگو عاشق تمثیل بود. جالب اینجاست که او فرصت نمیداد مخاطبش تمثیلها را کشف کند. همان قدر که عاشق طرح معما و ایجاد راز و رمز در روایت بود، همان قدر هم عاشق... با مرگ ژوزه ساراماگو دنیای ادبیات یکی از آخرین غولهایش را از دست داد خبر کوتاه بود: «سرطان خون پیرمرد را از پا درآورد.» البته خبر مرگ برای کسی که تازه از 70 سالگی نوشتن را شروع کرده بود، چندان خبر عجیب و دور از ذهنی نبود. اما به هر حال مرگ مرگ است و از دست دادن آشنایان سخت. بخصوص آشنایی که با تعداد زیادی از آدمها آشنا است و کتابش (کوری) را حداقل هفت مترجم ترجمه کرده اند و هر کدام از این هفت ترجمه به چاپهای متعدد رسیده اند و این یعنی که تعداد زیادی از اهالی بازار کتاب ایران، خواننده او بوده اند. ساراماگو یک بار در یکی از مصاحبههای بی شمارش به خبرنگار روزنامه اکسپرس گفته بود: «من آن چیزی را مینویسم که هستم» کافی است نگاهی به سرگذشت ساراماگو بیندازیم و بعد آن را با آن چه در کتابهایش روایت کرده و خوانده ایم، تطبیق بدهیم تا درستی حرفش را بفهمیم و سرنخی برای خودمان پیدا کنیم تا خصلتهای جهان داستانی اش را کشف کنیم. زندگی در یک کشور آنگلوساکسون و تجربه نفس کشیدن در سایه یک حکومت دیکتاتوری و بعد مشاهده تغییر دولت و تجربه یک فضای ملتهب سیاسی و درکنار همه اینها تجربههای پر فراز و نشیب در زمینه مذهب و گرایشات سیاسی – حزبی، یک ساختار ذهنی عجیب و غریب و پریشان برای ساراماگو بنا کرد که خروجیهایی به همان اندازه عجیب و غریب و پریشان داشت. شاید سنجیدهترین کاری که ساراماگو در طول دوران نویسندگی اش انجام داد، انتخاب سبک رئالیسم جادویی برای بیان آشفتگیها و بدبینیها و اعتراضهایش بود. بجز این، سبک ساراماگویی ویژگیهایی مخصوص به خود دارد. ویژگی اول سیاست و تاریخنمیشود کسی که عضو حزب کمونیسم بوده و ادعایش این بوده که خودش را مینویسد، ردی از سیاست در داستانهایش نباشد. ساراماگو به خاطر سالها نوشتن در روزنامههای کمونیستی و به خاطر عضویتش در این حزب، تا خرخره در اتفاقات سیاسی پرتغال غرق بود. گوشه کنایههای او به بازیهای سیاسی، کلاه برداریها و توطئه چینیهایی که شخصیتهای داستانهایش مرتکب میشوند، همه رنگ و بوی بازیهایی را دارند که در دنیای واقعی، مردان سیاست سر مردم عادی در میآورند. اگر در کتابهای دیگرش او این تجربهها و دریافتش از عالم سیاست را ذره ذره در داستان پاشیده، در کتاب «بینایی» صاف و مستقیم موضوعی مثل انتخابات را پیش میکشد و بعد طبق عادتش با یک روایت پیچیده یک داستان غیرعادی را روایت میکند.به لحاظ این دست اشارههای مستقیم، «هجوم دوباره مرگ» که داستان یک اعتصاب است و «مبانی خطاطی و نقاشی» (داستان زندگی یک نقاش در یک کشور دیکتاتوری) بعد از «بینایی» قرار میگیرد. علاوه بر سیاست، با این که ماجرای چند تا از مقبولترین رمانهای ساراماگو در فضای لازمان و لا مکان میگذرد ولی او استفاده از واقعیتهای تاریخی را هم در نوشتن رمان امتحان کرده است. اصلا اسم یکی از کتابهای او «تاریخ محاصره لیسبون» است که به حد کافی خبر از سردرون کتاب میدهد. ویژگی دوم طرح سوالات بشر حرف اصلی ساراماگو در بیشتر رمانهایش، چه تاریخی باشند، چه تخیلی و با هر سبک و روایتی که نوشته شده باشند، یکی از موضوعات سرنوشت و طبع بشر است. این موضوع میتواند مواجهه بشر با مرگ باشد، شبیه آن چه در کتاب «هجوم دوباره مرگ» مطرح میکند یا میتواند سوالی درباره وجه حیوانی و درنده بشر و اهمیت عقلانیت در تمدن باشد که در کتاب «کوری» مطرح میکند. به خاطر همین دغدغه است که او معمولا زمینههای فراهم میکند که یک گروه آدم را درگیر یک ماجرا میکند و بعد با بدبینی تمام از دل آن گروه شخصیتهای خاکستری ای را گلچین میکند و در متن حاشیه روایتش میچیند. به همین خاطر تاثیر و یاد ساراماگو در ذهن مخاطب بیشتر به واسطه ماجراهایی است که روایت میکند، نه قهرمانهایی که ماجرا را خلق میکنند. ویژگی سوم تمثیل و رمز و راز ساراماگو عاشق تمثیل بود. جالب اینجاست که او فرصت نمیداد مخاطبش تمثیلها را کشف کند. همان قدر که عاشق طرح معما و ایجاد راز و رمز در روایت بود، همان قدر هم عاشق فهماندن آنها به مخاطبش بود. بعضیها میگویند پرحرفیهای او در رمانهایش به خاطر همین علاقه به شیرفهم کردن مخاطب و اطمینان از شیر فهم شدنش بوده. او خودش کاشف فروتن راز و تمثیلهایش بوده؛ مثلا بعد از انتشار «کوری» مصاحبههای زیادی از ساراماگو منتشر شد که در همه شان گفته بود: «آن مرض کوری یعنی از کار افتادن عقل و من میخواستم نشان بدهم که انسانها چگونه در نبود عقل دچار عذاب و نکبت خواهند شد» یکی از حرفهایترین استفادههای ساراماگو از تمثیل در کتاب تاریخ محاصره لیسبون است که دو داستان موازی – یکی کاملا منطبق بر مستندات تاریخی و دیگری بر پایه یک ضرب المثل عامیانه پرتغالی از داستان آدم و حوا- را روایت میکند. ویژگی چهارم این خصلت کاملا در ارتباط با زندگی و تجربههای زیستی ساراماگو شکل گرفته است؛ ساراماگو یک آدم بدبین، معترض و خسته بود؛ کسی که از اساس شک داشت آدم جماعت بتوانند کار به درد بخوری در این عالم انجام بدهند و مسیر رستگاری را ( که البته به وجودش مشکوک بود) پیدا کنند، به همین خاطر به مجموعه متنوعی از مناسبات بشری و اجتماعی اعتراض داشت. از چنین آدمی که نمیشود انتظار داشت که توی قالب زمان و مکان بگنجد و اعتباری برای این چهارچوبها قائل باشد و داستانش را در آن چهار چوبها تعریف کند. در کتابی مثل کوری و بینایی او زمان و مکان را کامل کنار میگذارد و در کتابهای دیگرش هر جا که توانسته خودش را از دست آنها خلاص کند، به کمک سبک رئالیسم جادویی حداقل تنوعی در زمان و مکان ایجاد کرده است. ویژگی پنجم نترسیدن از اقتباس احتمالا ساراماگو گوش به حرف بورخس بوده که خطاب به نویسندههای جوان میگوید: «ما برای نوشتن از قدیمیها دزدیده ایم، شما هم از ما بدزدید» رمان کوری ساراماگو به نحو حیرت انگیزی شباهتهای نعل به نعل با رمان «طاعون» آلبر کامو دارد؛ از ایده مرکزی ماجرا که همه گیر شدن یک مرض وحشتناک و نابودگر است بگیرید تا شخصیت پردازی و گره افکنی و حتی تصویرسازی فضاها. ساراماگو در کمال آسودگی به این شباهتها اعتراف کرده است و اصلا عین خیالش نبوده که این اعتراف او اثر او را از دست اول بودن میاندازد. نمونه دیگری که به اندازه کوری چمشگیر نیست کتاب «قصه جزیره ناشناخته» است. «قصه جزیره ناشناخته» یک رمان تمثیلی است و با رمان «آئورا» نوشته فوئنتس شباهتهای جالبی دارد؛ مثلا در آئورا، آئورا همان عمه و راوی دوم شخص هم همان سرهنگ است و در جزیره ناشناخته، جزیره ناشناخته همان کشتی و کشتی همان زن یا رختشوی دربار است. پایان بندی دو کتاب را هم اگر یک دور بازخوانی کنید مشابهتهایی پیدا میکنید. به اینها همه نامهای ساراماگو را هم اضافه کنید؛ یک داستان بی جان و پرگو که حدود یک بیستمش شبیه کمدی الهی دانته است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 505]