واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > ادبیات - برای توبیاس وولف تنها لازمه نوشتن یک جای آرام است که چیزی حواس او را پرت نکند. به گزارش خبرآنلاین، توبیاس وولف سال 1945 در آلاباما به دنیا آمد، اما در واشنگتن بزرگ شد. او مدتی در پائولوآلتو در کالیفرنیا به تدریس برنامههای داستاننویسی و ادبیات پرداخت. وولف به خاطر مجموعههای داستان کوتاه شهرت زیادی دارد. او در کنار ریموند کارور، ریچارد فورد، آن بیتی و دیگر نویسندگان مینیمالیست از پیشتازان داستان کوتاه امروز آمریکاست. او سه بار برنده جایزه او.هنری شده و به خاطر مجموعه داستانهای کوتاه، رمانها و خاطراتش مورد تقدیر قرار گرفته است. وولف در مجامع ادبی، همانقدر که به عنوان یک نویسنده مورد احترام است، به عنوان یک استاد ادبیات هم مورد تقدیر و تکریم است. او پس از بنا نهادن انجمن ادبی در دانشگاه استانفورد در خلق آثار ادبی در آن انجمن همت گمارد. او به مدت 17 سال سرپرستی خلق آثار ادبی در دانشگاه سیراکوز را به عهده گرفت. سال 1997 وولف باز به استانفورد بازگشت. وولف چند سال از دوره جوانی خود را به عنوان سرباز در جنگ ویتنام گذارند. از وولف «در ارتش فرعون»، «شب مورد نظر»، «گداها همیشه با ما هستند» و «انجیل سفید» به فارسی ترجمه شده است. توبیاس ولف پاییز سال 2004 در گفتوگو با شماره 171 مجله معتبر «پاریس ریویو» شیوه نوشتن خود را چنین توصیف کرد: نویسندهها خرافاتی هستند. منظورم این نیست که ورد و جادو میخوانند یا نمک روی خود می پاشند. بگذارید توضیح بدهم. من نویسندگی را اینطور شروع کردم که شما مثل یک کارمند بانک صبح سر کار میروید و بعد کار تمام میشود و به خانه میآیید. جان چیور گفته بود در جوانی وقتی همراه همسرش در نیویورک زندگی میکرد، هر روز صبح لباس مرتب میپوشید و به سمت آسانسور میرفت و با دیگر مردهای متاهل آپارتمان محل زندگی داخل آن میشد. همه مردهای متاهل طبقه همکف پیاده میشدند، اما چیور به زیرزمین میرفت، آنجا برای خودش یک میز مهیا کرده بود. چون آن پایین هوا گرم بود پیراهنش را درمیآورد و تمام صبح را مشغول نوشتن میشد. سر ظهر لباسش را دوباره میپوشید و با دیگر مردهای متاهل میرفت بالا و بعد از خوردن غذا دوباره با همان مردان میآمد پایین و به زیرزمین برمیگشت، دوباره پیراهنش را درمیآورد و تا عصر مینوشت. این شیوه برای من بسیار مهم بود، اینکه هنرمند درواقع مشغول انجام کار است و بریده از زندگی روزانه نیست. همینطور یاد گرفتم صبور و ساعی باشم، گاهی هیچ جرقهای در ذهن زده نمیشود. بعد از مدتی متوجه میشوی که خوب نوشتن جایزه رفتار خوب نیست. برعکس هر وقت مینویسی انگار کار بدی انجام داده باشی در تاریکی میافتی و به دنبال روشنایی میگردی. ممکن است وفادار باشی، سخت کار کنی و استعدادت را صرف چیزهای بیهوده نکنی، اما باز هم جرقهای در ذهنت زده نشود. منظورم این است قرار نیست به دلیل خوش رفتاری به کسی جایزه بدهند و نویسنده شود! همین باعث میشود نویسنده عصبی باشد، هر روز منتظر است. ممکن است سالها داستانهای خوب نوشته باشید و بعد ناگهان دیگر داستانها خوب نباشند. هر چیزی ممکن است شما را عصبی کند، دردسر پیش پایتان بگذارد، نویسنده باید از این چیزها دوری کند و یکی از چیزهایی که نویسندهها خیلی زود یاد میگیرند حرف نزدن درمورد کارشان پیش از نوشتن آن است. حرف زدن درمورد کار موجب سخت شدن آن پیش از دست به قلم بردن میشود و قدرت داستان را کاهش میدهد. باید روان بنویسید، داستان باید با آگاهی شما جلو برود و تغییر کند. من تقریبا هر روز مثل چیور کار میکنم. اما نه در خانه، در زیرزمین کتابخانه دانشگاه اتاقی دارم، آنجا مینویسم. مسئولان کتابخانه لطف کردند و اتاقی عالی در اختیارم گذاشتند که منظرهاش تپههای استاندارد بود، اما من اتاق را قبول نکردم چون خیلی راحت حواسم پرت میشود. یک پنجره جلویم باز باشد دیگر چیزی نمینویسم. تنها کتابهایی هم که موقع نوشتن همراه خود دارم لغتنامه و کتابهای مرجع است. اگر رمانی خوب همراهم باشد جای نوشتن آن را میخوانم. نوشتن کار سختی است. خیلی سخت میشود چیزی از آن درآورد. سعی میکنم برای نوشتن از خانه دور باشم چون خودم را با نامهها، تماسها، کارهای روزمره و خرید سرگرم میکنم و بعد برای ناهار از خانه میزنم بیرون و این یعنی نوشتن بی نوشتن. روز کاری من کسلکننده است. البته برای شما نه برای من که مینویسم. اول میروم پیادهروی یا شنا و بعد میروم سر کار، بعد ناهار، بعد پیادهروی، بعد نوشتن و بعد میروم خانه. هیچوقت به تماشای فیلمی درمورد نویسندگان نمیروم چون اگر نویسنده واقعا درحال کار باشد دیگر فیلم خیلی کسلکننده میشود. وقتی بچه بودم عکسهای همینگوی در حال ماهیگیری یا فیتزجرالد در پاریس را میدیدم و با خودم میگفتم نویسندهها عجب زندگی جالبی دارند، اما نمیدانستم این عکسها مال وقتی است که چیزی نمینویسند، نه زمانی که مشغول نوشتن هستند. جالب دنیایی است که برای چند روز شما را درگیر میکند، یا تصمیم به حذف چیزی میگیرید که چند روز صرف نوشتن آن کردهاید. هیجان در نوشتن است. خیلی نمایشی و فیلمی نیست البته. شیوه روزانه برای نویسندگان باارزش است و به محض اینکه به عادتی برسند دیگر خواندن زندگینامهاشان لطفی ندارد. از آن طرف به وکلا نگاه کن، از پشت میز بلند میشوند، در راهرو راه میروند، از یکی میپرسند فلان پرونده را به یاد داری، درمورد این چیزها حرف میزنند و این می شود کارشان. کارشان خیلی اجتماعی است، اما نوشتن کاری بسیار دشوار است که شرایط لازم برای آن کسلکننده است: بیشتر اوقات باید تنها باشی، باید مرد عادت باشی، باید با تنهایی خو بگیری و باید خیلی خیلی درمورد وقت و زمان خودخواه باشی و همهاش را برای خودت بخواهی. نوشتن همین است. ترجمه: حسین عیدیزاده 58241
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 104]