واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: کتاب - پرنسس دایانا یا همان لیدیای قصه مونیکا، در کنسینگتون به نوعی پنهان شده است و حتی از عکاسی که سعی می کند کتابی از عکس هایش جمع آوری کند نیز فرار می کند. ولی بالاخره متوجه می شود که این دختر یعنی لیدیا چشم هایی شبیه شاهزاده انگلیسی دارد و ... به گزارش کتابنیوز به نقل از تلگراف، چهارمین رمان «مونیکا علی» یکی از انواع داستانهایی است که برای بیان حوادث واقعی سیر داستانی و تخیلی انتخاب میکند و در این سیر داستانی هیچ نوع دخالتی در حوادث واقعی صورت نمیگیرد و تنها سعی میشود اسامی شخصیتهای داستان تغییر کند تا آسیبی به کسی نرسد. و در صورت لزوم نویسنده یا شخصیتهای دنیای واقعی بتوانند این حوادث را انکار کنند که در مقدمه یا نوشتار مختصری که برای توضیح این قضیه آمده است به سادگی می توان فهمید که داستان تخیلی مونیکا درباره چه کسی است. در «داستان ناگفته» لیدیا یک دختر انگلیسی است که نشانه هایی از جراحی پلاستیک در صورت خود دارد؛ ولی با تمام تغییراتی که در صورت خود داده است نمیتوان لهجه انگلیسی کریستال گونهاش را از بین ببرد که این موضوع در مورد سابقه گذشتهاش نیز صدق می کند. او سابق بر این شوهری داشته که نمیخواهد اطرافیان خاطرات منفی با وی را به یادش بیاورند و به خاطر همین همیشه سعی میکند از این موضوع فرار کند ولی این پنهان کاری برای دختری که در کل جهان بیشترین تصاویر از او در مجلهها وجود دارد کاری سخت و شاید غیر ممکن باشد. دایانا، پرنسس ولز؛ در کتاب مونیکا علی بعد از طلاق از شوهر سابقش از سمت اشرافیاش نیز جدا شده است و به نام لیدیا، سرگذشت دختری را میخوانیم که به شدت دچار افسردگی و سرگردانی است و به خاطر دوری از خاطرات تلخ پاریس تصمیم میگیرد برای فرار از مطبوعات و پنهان کردن رازهای کوچک زندگیاش به شهر کوچک کنسینگتون آمریکا فرار کند. سوال اصلی این کتاب در حقیقت همین موضوع است که پرنسس دایانا با این همه شهرت در این شهر کوچک توانست زندگی معمولی داشته باشد. پرنسس دایانا، در کنسینگتون سعی میکرد لباس هایی را انتخاب کند که لباسهایی را یادش میآورد که در زمان خوشحالی از آنها استفاده میکرد و در کتاب نیز به همه روابطش با دوستان آمریکایی اشاره شده است تا معلوم شود که دایانا توانسته گذشته دردناک خود را در این شهر کوچک فراموش کند. در میان این صحنه ها و نمایش های روستایی بخش هایی از زندگی رمزآلود و گذشته پرنسس دایانا در تمام بخش های کتاب مشاهده می شود که به نوعی زخم زبانی به زندگی روستایی و شاد لیدیا است. به طوری که مونیکا عدم اعتمادهای لیدیا به پسرهای اطرافش را ناشی از همان گذشته میداند. در حقیقت پرنسس دایانا یا همان لیدیای قصه مونیکا، در کنسینگتون به نوعی پنهان شده است و حتی از عکاسی که سعی می کند کتابی از عکس هایش جمع آوری کند نیز فرار می کند. ولی بالاخره متوجه می شود که این دختر یعنی لیدیا چشم هایی شبیه شاهزاده انگلیسی دارد و شاید همین شباهت عاملی می شود تا بتواند هویت اصلی او را فاش کند و شاهزاده مجبور شود به کشور خود بازگردد. بیشترین انتقادی که به رمان علی شده است؛ توجه و تمرکز روی شایعاتی است که درباره دایانا گفته شده است یعنی اینکه هر کسی می تواند نقاط تاریک و روشن در زندگی اش داشته باشد و چگونه می توان درباره زنی که چند روز قبل از ازدواج پسرش به طرز غم انگیزی کشته می شود این همه نقطه تاریک ذکر کرد. به هر حال دایانا خواه ناخواه یکی از اجزای اصلی روان و ذهن عمومی جامعه انگلیس بوده و هست و نوشتن درباره چنین شخصیتی که از سوی مردم یک جامعه محبوب باشد؛ کار چندان ساده ای نخواهد بود و البته مونیکا نیز تنها به روایت رویدادهای زندگی پرنسس دایانا در قالب شخصیت های داستانی پرداخته است. کتاب مونیکا در حالت کلی به زنی انگلیسی اختصاص دارد که از شوهری بداخلاق و قدرتمند فرار می کند و در شهرهای آمریکا پنهان می شود که تنها می تواند در حالت داستانی جذابیت داشته باشد. پرنسس دایانا در حادثه رانندگی در پاریس کشته شد؛ ولی برخلاف رسانه های انگلیسی برخی منتقدان میگویند که نتیجه آزمایش خون راننده دایانا به عمد با فرد دیگری عوض شده است. آنها ادعا میکنند که راننده کاملا هوشیار بوده و هیچگونه مواد الکلی مصرف نکرده بود و به عبارتی تصادف با نقشه قبلی طراحی شده بود. مونیکا علی متولد 20 اکتبر 1967 نویسنده کتاب بریکلین است که در سال 2003 به خاطر نوشتن این کتاب نامزد دریافت جایزه بوکر شد. او در داکا، بنگلادش به دنیا آمد. پدرش بنگلادشی و مادرش انگلیسی است. در 3 سالگی به همراه خانوادهاش به انگلیس رفت و در بولتون، در نزدیکی منچستر بزرگ شد. 60
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 432]