واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: شهيدي كه فرمانده نيروهاي عراقي بود!
مرا صدا زد و گفت: «آماده شو تا براي شناسايي به سمت محور برويم». روز قبلش آن جا را ديده و شناسايي كرده بودم؛ اما او براي اطمينان بيشتر، بر آن بود تا خود منطقه عملياتي را پيشاپيش ببيند. يك دستگاه موتور سيكلت ٢۵٠ را آماده كرد و گفت: «برويم». گفتم: «من با اين موتور سنگين آشنا نيستم».
سرويس دفاع مقدس تابناك ـ 28 دي ماه، سالروز شهادت سرداري از سرداران سرافراز سپاه اسلام است كه توانست نام خود را در ميان ياران مخلص انقلاب اسلامي به ثبت برساند؛ نام او اسماعيل دقايقي است.
سردار سرلشكر شهيد اسماعيل دقايقي كه در تير ماه 1339 در اميديه به دنيا آمد، در سال 1350 كه رژيم پهلوي درصدد اجراي جشنهاي 2500 ساله شاهنشاهي بود، در تحريم و اعتصاب در هنرستان با ديگر دوستان و همرزمانش از جمله دكتر محسن رضايي شركت فعالي داشت. در همان سال با هدف منفجر كردن مجسمه رضاخان ـ كه در خيابان ۲۴متري اهواز نصب شده بود ـ به اقدامي شجاعانه دست زد، اما چاشني مواد منفجره كار نكرد.
در سال ۵۳ دوبار به همراه محسن رضايي و جمعي از دوستان به زندان افتاد كه هر بار پس از چند ماه زندان كه با شكنجه و عذابهاي روحي همراه بود، از زندان آزاد شد. همچنين پس از آزادي، از هنرستان اخراج شد.
در همان سال به دانشكده مهندسي كشاورزي رشته آبياري دانشگاه اهواز راه يافت و پس از اينكه دو سال در اين رشته تحصيل كرد، دوباره در سال ۵۵ در كنكور شركت كرد و در رشته علوم تربيتي دانشگاه تهران پذيرفته شد.
دقايقي در سال ۵۷ ازدواج كرد و در نخستين صحبت با همسرش از اينكه تنها به خود و همسرش تعلق ندارد، سخن گفت.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي در سال ۵۸ با يك نسخه از اساسنامه جهاد سازندگي به آغاجاري رفت و به همراه برخي از دوستان، جهاد سازندگي را راهاندازي كرد. هنوز چند ماه از فعاليت و تلاش همه جانبه وي در اين ارگان نگذشته بود كه طي حكمي در اوايل مرداد ۵۸با تشكيل سپاه پاسداران در اين منطقه، به عنوان فرماندهي سپاه آغاجاري مشغول به خدمت شد.
به دنبال آغاز جنگ تحميلي به عنوان نماينده سپاه در اتاق جنگ لشكر ۹۲زرهي اهواز حضور يافت و در سازماندهي نيروها و تجهيز آنها تلاش گستردهاي را آغاز كرد.
شهيد دقايقي سپس به دليل لياقت و شايستگي به سپاه خوزستان دعوت و به عنوان سرپرست دفتر هماهنگي سپاه استان منصوب شد. نماينده سپاه در اطاق جنگ ۹۲ زرهي، فرمانده سپاه سوسنگرد، فرماندار نظامي سوسنگرد، مسئول دفتر هماهنگي سپاه خوزستان، مسئول يگان حفاظت سپاه منطقه يك، فرمانده گردان در عمليات خيبر و فرماندهي تيپ ۹بدر از جمله مسئوليتهاي اين شهيد در اين مقطع بود.
او پس از عمري جهاد و ايثار در 28 دي ماه 1365 در عمليات كربلاي 5 جام شهادت را نوشيد و اجر اخلاص و مجاهدت خود را دريافت.
*****
او ارادت خاصي به حضرت فاطمه زهرا (س) داشت
نخستين سخني كه پس از ازدواج با من گفت، اين بود كه من فقط به شما و خانواده خود تعلق ندارم، بلكه بايد همواره در صحنه انقلاب حضور يابم و تلاش كنم.
من و اسماعيل هشت سال با هم بوديم، ولي به جرأت بگويم كه جمعا تنها يك سال در كنار من و بقيه اين سالها در جبهه بود و با تمام عشقي كه به امام خميني و مردم داشت، با دشمن ميجنگيد.
او ارادت خاصي به حضرت فاطمه زهرا (س) داشت و جالب است بدانيد وصيتنامه اش را در روز شهادت آن حضرت نوشت و سه سال پس از آن بود كه در عمليات كربلاي 5 كه رمز آن يا فاطمه الزهرا بود به شهادت رسيد.
گردان «احرار» را اسماعيل از ميان اسيران عراقي تشكيل داد. آنها به رغم آنكه اسير بودند، با علاقه و اشتياق در اين گردان با ارتشي كه خودشان سالها در آن ارتش بودند، ميجنگيدند و بسياري از آنها هم به شهادت رسيدند. يكي از عوامل اين اخلاص و تحويل روحي برخورد برادرانه و صميمي اسماعيل با آنها بود. وي با آنان با تواضع و مهرباني برخورد ميكرد و آنها او را مانند يك برادر دوست داشتند.
راوي: همسر شهيد
اسماعيل واقعا شايسته شهادت بود
دكتر محسن رضايي، فرمانده وقت سپاه پاسداران، درباره ايشان مي گويد:
مناسبترين فردي كه براي فرماندهي نيروهاي بدر كه متشكل از نيروهاي انقلابي عراقي بود، ميشناختم، شهيد اسماعيل دقايقي بود. اينكه چرا مسئوليت تشكيل اين نيروها را به دقايقي دادم، دلايلي داشت كه از مهمترين آنها اين بود كه شهيد دقايقي، صبر و شكيبايي بسياري داشت و نيز اينكه بسيار دوستانه و با ملايمت با ديگران برخورد ميكرد. دقتي كه اين شهيد در كارهايش و به ويژه در شناسايي افراد داشت نيز از دلايل اين انتخاب بود.
شهيد دقايقي آنچنان خوب كار كرد كه تيپ او به لشكر تبديل شد. لشكر او يكي از بهترين يگانهايي بود كه همواره سختترين عملياتها را در درون خاك عراق انجام ميداد. او حتي توانست از ميان اسراي عراقي نيز گرداني به نام «احرار» تشكيل دهد كه با فداكاري و اخلاص در كنار رزمندگان ما در جبههها با دشمن ميجنگيدند.
من با شهيد دقايقي از مدتها پيش از انقلاب كه هر دو در هنرستان شركت نفت اهواز درس ميخوانديم آشنا بودم. در جريان مبارزه هم با يكديگر بوديم. پس از پيروزي انقلاب هم با همديگر مراوده و ارتباط داشتيم. در شهادت او به لحاظ روحي بسيار ضربه خوردم، ولي آنچه اين رنج را در من تبديل به آرامش كرد، اين بود كه او به آرزو و هدف و مقصود خود كه شهادت بود، رسيد؛ مرگي جز شهادت در راه خدا زيبنده اسماعيل نبود. اسماعيل واقعا شايسته شهادت بود.
اسماعيل عشق
به لشكر بدر مأموريتي داده شد تا در جزيره «صالحيه» واقع در منطقه عملياتي كربلاي ۵ به اهداف تعيين شده دست يابد. صبح (٢٨ دي ماه ١٣۶۵) بود كه سردار مرا صدا زد و گفت: «آماده شو تا براي شناسايي به سمت محور برويم».
روز قبلش آن جا را ديده و شناسايي كرده بودم؛ اما او براي اطمينان بيشتر، بر آن بود تا خود منطقه عملياتي را پيشاپيش ببيند. يك دستگاه موتور سيكلت ٢۵٠ را آماده كرد و گفت: «برويم».
گفتم: «من با اين موتور سنگين آشنا نيستم».
وي بدون درنگ، خودش فرمان موتور را به دست گرفت و من هم پشت سرش نشستم و حركت كرديم. خورشيد اوج گرفته بود و اندك اندك به ظهر نزديك ميشديم. در حين حركت به او ميگفتم: «ديروز شاهد بمباران هواپيماهاي دشمن در پنج ضلعي شلمچه و خسارتهاي وارده به نيروها بودم. شما كه به قرارگاه ميرويد، به مسئولين گوشزد كنيد تا از اين خسارات ـ كه به سبب تراكم زياد پديد ميآيد ـ پيشگيري و چارهانديشي كنند».
سخن كه به اين جا رسيد، سر و كله هواپيماهاي دشمن پيدا شد. ما بوديم و بمبهاي خوشهاي كه در كنارمان فرود ميآمد. در اثر آن من و ـ شايد ـ آقا اسماعيل زخمي شديم. در آن غوغاي بمب و صداي مهيب انفجار، سردار پا روي ترمز زد و بنا به توصيه او، هر دو به كانال بتوني دژ شلمچه رفتيم.
هنگامي كه در كانال به سمت سنگري در حركت بوديم، هواپيماها هر چه موشك و راكت داشتند، به ما شليك نمودند. با انفجار راكتي در كنار كانال، ديواره بتوني آن بر سر ما فرو ريخت. لحظاتي گرد و خاك غليظي از آن جا برخاست؛ وقتي كه فرو نشست، اسماعيل را صدا زدم، اما پاسخي نشنيدم.
راوي: اسماعيل بهمئي
لحظههاي تلخ
هنگامي كه پيكر به خون غلتيده آقا اسماعيل را از كانال در شلمچه بيرون آورديم و در آمبولانس نهاديم، روزگار جدايي آغاز شد؛ گويي كوهي از درد و اندوه بر شانههايم افتاده بود كه حال راه رفتن نداشتم. صداي تير و خمپاره و راكت و بمباران هواپيماها لحظهاي قطع نميشد. من و برادر چوپان از آن منطقه و در واقع گودال قتلگاه بيرون آمديم تا به قرارگاه خاتم برويم و خبر شهادت سردار را به آنجا اعلام كنيم.
به قرارگاه كه رسيديم، با سردار علي شمخاني ديدار كرديم و با درد و دريغ آن واقعه را گزارش داديم. در آن لحظههاي تلخ و توانفرسا، فقط صداي گريه و ناله بود كه به گوش ميرسيد.
سردار شمخاني كه به شدت از اين خبر متأثر بود، چنان مويه ميكرد كه هرگز نديديم كسي براي دقايقي اين چنين عزادار باشد. من كه يتيمي مجاهدين عراقي را با تمام وجود احساس ميكردم، به سردار شمخاني گفتم: «نبود دقايقي و مصيبت او براي ملت عراق مانند مصيبت فقدان آيتالله شهيد سيد محمدباقر صدر است».
سردار با شنيدن اين جمله در حالي كه باران اشك هم داغ سينهاش را نميكاست، رو به آسمان كرد و فرياد زد: «خدايا! چرا دقايقي را از ما گرفتي؟!»
بعد رو كرد به من و گفت: «ديگر كسي مانند دقايقي براي شما پيدا نميشود...!»
راوي: ابومحمد الطيب
*****
بخشي از وصيتنامه سردار سرلشكر شهيد اسماعيل دقايقي
پدر و مادر گرامي در مقابل شما شرمندهام كه توفيق خدمت به شما و اجراي حقوق شما خيلي كم نصيبم شد. بدانيد كه «انّا للَّه و انّا اليه راجعون» انشاءاللَّه خداوند به شما صبر عطا فرمايد و شما از جمله كساني باشيد كه مردم و خصوصاً خانواده شهداء، اسرا و معلولين را دلداري بدهيد و من هم دعاگوي شما هستم.
همسر محترمه! پيوند من و تو با شعار اسلام و ايمان شروع شد و بعد سعي نموديم هر روزمان با روز ديگر متفاوت باشد و احكام اسلام را پياده كنيم و خوب ميداني كه راه من در ادامه اين زندگي و سير به عمل درآوردن عقيده به اسلام بوده است. چطور ميتوانستم در خانه راحت باشم و كاري نكنم، در صورتي كه جان و مال امت مسلمان ايران به سوي جبهه سرازير است. انسان در برخورد با مصائب و مشكلات است كه لذّت ايمان و توجّه به خدا را درك ميكند و اگر رفتن من مصيبتي برايت باشد، ميداني كه «الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انّا للَّه و انا اليه راجعون». در تربيت ابراهيم و زهرا سعي خود را بنما؛ براي آنها دعا ميكنم و اميدوارم افرادي مفيد براي اسلام و خط ولايت اهل بيت عصمت و طهارت و ولايت فقيه باشند.
چهارشنبه|ا|28|ا|دي|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 238]