واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: تشابه فكري سهروردي و نيچه
سهروردي، شهاب ثاقبي بود كه كم زيست و در 38 سالگي(587هجري) با فتواي مفتيان حلبي به شهادت رسيد. ولي با اين حال، آثار و انديشههاي ارزشمندي از وي به جاي ماند كه قرنها برخي از انديشمندان و فيلسوفان به بياني ديگر مطرح ساختند.
تعمّقي اندك در اين انديشهها معلوم ميدارد كه پارهاي از ديدگاههاي مذكور اول بار از ذهن اين فيلسوف كه بنياد حكمتش برانديشههاي برآمده از ايران باستان بوده و از همين رو آن را «حكمت خسرواني» ميناميد، تراوش كرده است. او هنوز جوان بود كه سرآمد همه حكيمان زمان خود شد. در اينجا پيش از آن كه به برخي از مشابهات فكري نيچه با شهابالدين يحيي سهروردي پسراميرك بپردازيم، اشارتي خواهيم داشت به پارهاي از انديشههاي متفكران غربي كه قرنها پيش از آنان در آثار سهروردي مطرح شده. از آن جمله است طرح انديشة ارتباط بيواسطه با خدا و نيز شناخت مستقيم كه اكنون در حوزة دين به نام مارتين لوتر(1546-1483) پايهگذار آئين پروتستان ثبت است. ديگر اين كه هگل(1770-1831) همانند سهروردي حقيقت، واقعيت و ارزش هرچيزي را وابسته به چيز ديگري ميداند. او نيز مانند شيخ اشراق بر اين عقيده است كه واقعيت هر چيزي- اعم از جزء يا كل- را بايد براساس كل ارزيابي كرد. اين تصوري است كه آنان از ماهيت واقعيت دارند. همچنين سهروردي معتقد است كه حقيقت علت نميتواند كمتر ازحقيقت معلول باشد. دكارت(1596-1650) نيز همين نظر را دارد.
بر اين اساس است كه ميگويد از درون ناقص، كامل ظهور نميكند و منشأ هر امري اگر از آن كاملتر نباشد، لااقل بايد به كمال او باشد. به علاوه سهروردي معتقد است كه يونانيان اولين كساني نبودند كه فلسفه را به صورتي مستقل عنوان كردند، بلكه موضوعات فلسفي از پيش در نزد اقوام مختلف وجود داشتهاست. براي مثال نميتوان تأثير كنفسيوس، لاتوتسه، بودا و زردشت را ناديده گرفت. اين نظري است كه «جيمز كرن فيبلمن» فيلسوف معاصر آمريكايي آن را تـأييد ميكند.
سهروردي در «حكمت الاشراق» مدلل مي دارد كه حكمت در ايران قدمتي حداقل سه هزار ساله دارد. از ديگر نكاتي كه ميان سهروردي و انديشمندان غربي مشترك است، موضوع علم حضوري يا شهودي است كه بعدها در دستگاه فكري برخي از فيلسوفان نظير برگسون(1859-1941) مييابيم. از اين گذشته، انديشة «بهبود گرايي» يا«Meliorism» را كه اكنون به بانويي انگليسي به نام «مري آناِ وانس»(1819-1880) منسوب ميدارند، در اصل از سهروردي است.
براساس اين انديشه، جهان نه به كلي بداست و نه كاملاً خوب؛ بلكه خوبي و بدي اموري نسبي هستند. ديگر اين كه ويليام جيمز(1842-1910) نيز مانند سهروردي معتقد به مراتب ماهيت وجود است كه آن يك در سلسله مراتب انديشه و اين يك در مراتب نور ميبيند. جيمز منشأ انديشههاي مرتبط را از«خود محض» ميداند كه نهايت مرتبه شان است و سهروردي نهايت مراتب انوار را در «نوراعلي» ميبيند كه نور نورهاست. هر مان هسه(1977-1962) نويسندة معروف آلماني در كتاب«سفر به شرق» در پي همان شرق معنوي و نه جغرافيايي است كه سهروردي در رسالة الطير و غربت غربيه. همچنين قهرمان اثر مشهور هسه در رمان«دميان» داراي همان ويژگيهاي عقل سرخ سهروردي است.1
«ادواردكپرد» كه يك انگليسي نوهگلي است و در اوايل قرن بيستم ميزيست، همانند سهروردي در كتاب«تلويحات» شناخت«من» انسان را از طريق همان «من» آدمي ممكن ميداند، نه با هيچ عامل ديگري.«هانري كربن»(1903-1979) سهرورديشناس نامدار، كتابي دارد تحت عنوان«فرشته ارغواني» كه آن را تحت تأثير عقل سرخ به رشته تحرير درآورده است.
بررسي تطبيقي انديشههاي سهروردي در ميان انديشمندان شرقي و غربي نياز به تحقيقي گسترده دارد. نمونههايي كه به اختصار ذكر شد، تنها مبيّن فضل تقدم، پيش انديشي و بخصوص ژرفنگري اوست كه شوربختانه با شهادتش فزوني نيافت.
بارقههايي از انديشة سهروردي را در نيچه نيز مييابيم كه در اينجا به برخي از آنها كه قابل تأملترند، اشاره ميشود. در قطعاتي از آثار نيچه بخصوص در«سه استحاله روح» و قطعه«اشتياق» صراحتاً به انديشة تعالي طلبي اشاره شده كه در ادبيات غرب اصطلاحاً به آن«sublimation» گفته ميشود و در فارسي به«والايش» و«تلطيف» ترجمه شده. والايش در روانشناسي فرويد عبارت است از تلطيف انگيزه اي داني مانند احساس شهواني به انگيزهاي عالي نظير آفرينش هنري. ولي مفهوم نمايي اين اصطلاح همان است كه به آن تزكيه نفس يا تهذيب ميگويم كه نهايتاً موجب تعالي فرديت انسان ميشود.اين انديشه تقريباً درهمه آثار سهروردي مشهود است. او در«حكمت الاشراق» از سفر روح سخن ميگويد كه با تطهير و تزكيه و پالايش به اشراق ميرسد؛ يعني آنچه كه نيچه سه استحاله روح مينامد. شيخ اشراق در رساله«هياكل النّور» اشارتي دارد به بقاي روح و اتحاد آن با عالم ملكوت. او در بخشي از الواح عمادي تلطيف و والايش نفس را شرط ورود به ساحت اشراق ميداند و ميگويد:«وقتي نفس طاهر گردد، روشن شود به نور حق تعالي»؛ يعني كمال نفس موجب تعالي روح ميشود. در«رسالة الطير» سخن از اين ميكند كه چه خطراتي روح را از دستيابي به سرچشمة اشراق باز ميدارد. در اينج طرز گفتار شيخ دربارة والايش روح چنان است كه هشتصد سال پس از او نيچه در«چنين گفت زردشت» به كار ميگيرد؛ چندان كه گويي قطعهاي از كتاب اين فيلسوف آلماني است.سهروردي به پويندگان طريقت ميگويد:« اي برادران حقيقت! همچنان از پوست پوشيده بيرون آييد كه مار بيرون ميآيد و همچنان رويد كه مور رود كه آواز پاي شما كسي نشنود و بر مثال كژدم باشيد كه پيوسته سلاح شما پس پشت شما بود كه شيطان از پس برآيد، وزهر نوشيد تاخوش زيييده. پيوسته ميپريد و هيچ آشيان معين ميگريد كه همه مرغان را از آشيانها گيرند و اگر بال نداريد كه بپريد به زمين فرو خيزيد... و همچون شترمرغ باشيد كه سنگهاي گرم كرده فرو برد، و چون كركس باشيد كه استخوانهاي سخت فرو خورد. و همچون سمندر باشيد كه پيوسته ميان آتش باشد تا فردا به شما گزندي نكند، و همچون شب پره باشيد كه به روز بيرون نيايد تا از دست خصمان ايمن باشيد»
ترغيب به ايستادگي و تحمل كه در كلام سهروردي محسوس است، در چنين گفت زردشت نيز پراكنده است، و نيچه همين توصيهها را به بياني ديگر با نام بردن از حيواناتي مانند عقاب،مار، قاطر، پلنگ و فيل براي خوانندگانش دارد. براي مثال در قطعه«عاليمرد» همانند سهروردي«برادران» را به بلندآشيان بودن و داشتن مناعت طبع تحريض ميكند و ميگويد:« اي برادران! آيا شما شهامت داريد؟ آيا قوي دل ميباشيد؟... من از شهامت عقابان سخن ميرانم... من صاحبان ارواح سرد، قاطرها، كوران و مستان را قويدل نمينامم. شهامت را آن كسي دارد كه ترسي را بشناسد، ولي آن را مغلوب خود سازد(يعني همان عواملي كه سهروردي به صورت نمادين بيان داشت). شهامت را آن كسي دارد كه ورطه هايل را ببيند ولي با غرور و سربلندي بدان نظر كند. آن كس كه ورطه را با چشم عقاب ببيند و آن كس كه با چنگالهاي عقاب ورطه را بچسبد شجاع است.»2
سهروردي نيز در عقل سرخ، انسان آرماني خود را به شاهباز تشبيه ميكند:
من آن بازم كه صيادان عالم
همه وقتي به من محتاج باشند
سهروردي و نيچه، هر دو، نگاهي انديشمندانه به مسأله مرگ و زندگي دارند و زندگي عاري از آگاهي و پويايي را برابر با نيستي ميدانند. شيخ اشراق در رسالة الطير روي گرداني از امور ظاهري و فريبنده زندگي را به خوانندة خود توصيه ميكند و آن را تولدي دوباره يا به قول مولوي«زادن ثاني» ميداند كه آدمي را جاودانه ميسازد.
گرپيشتر از مرگ طبيعي مُردي
برخور كه بهشت جاوداني بردي
ورزان كه در اين شغل قدم نفشردي
خاكت برسر كه خويشتن آزردي
از نظر وي، زندة واقعي كسي است كه با متعالي ساختن روح خويش از طريق دل كندن از ظواهر دنيوي، يعني با مرگ اختياري، از معبر مرگ طبيعي گذر كند؛ زيرا آنچه انسان را ميميراند، ناپاكيهاي اوست. او نيز همانند سنايي آدميان عاري از روح استغناء و گرفتار در نيازهاي دنيوي را مرده ميداند. زندة واقعي كسي است كه بتواند هواجس نفساني خويش را از ميان بردارد. در اين صورت است كه آدمي به قول سنايي، همانند ادريس، نمرده به بهشت ميرود:
بمير اي دوست پيش از مرگ، اگر ميزندگي خواهي
كه ادريس از چنين مردن، بهشتي گشت پيش از ما
نيچه در چنين گفت زردشت قطعهاي دارد تحت عنوان«مرگ اختياري» كه به طور مبهم همين نكته را يادآور ميشود و «به موقع مردن» را توصيه ميكند. او ميگويد چنين مرگي حيات را كامل ميكند. گرچه مقصودش از مرگ ارادي ظاهراً مرگ جسماني است، ولي ارتباطي كه او ميان مرگ اختياري با كمال روحي انسان ميبيند، موضوعي مشترك با مقصود سهروردي در رسالة الطير است.موضوع ديگر در تشابه فكري ميان سهروردي و نيچه قول به ادوار است. به اين معنا كه پيوسته در جهان حوادثي رخ مينمايد كه تكرار رويدادهاي پيشين است. اين عقيده بنا به اظهار سهروردي ميان حكماي ايران باستان نيز وجود داشتهاست. در حكمةالاشراق ميگويد:« بدان كه نقوش كائنات ازلاً و ابداً در برازخ علوّيه مصور و محفوظاند و آن نقوش در جهان خارج واجبة التكرار است؛ زيرا هرگاه در لوح برازخ علويه براي حوادث مترتّبه، نقوش غير متناهيه بود، لازم آيد كه هيچيك از آنها موجود نشود مگر پس از وجود امري ديگر...» 3حاج ملا هادي سبزواري نيز در تاييد اين نظر شيخ در منظومه ميگويد:
قيلَ نفوس الفلك الدوّار
نقوشها واجبة التكرار
در شرح اين بيت آمده است كه:«يعني وجود خارجي و حدوث كونيِ آن واجبة التكرار است، زيرا ثابت شده كه نفوس فلكي نسبت به حركات خود و لوازم حركات مزبور شعور دارند و آن نقوش و علوم متناهياند، ولي حوادثي كه به ازاي آنهاست بايد غيرمتناهي باشد. زيرا فيض، لاينقطع است. پس مقتضيات آنها در عالم كون برحسب ادوار بايد تكرار شود وحركات و اوضاع فلكي پس از گذشتن مدت آتيه برگردد و به صورت نخستين در آيد و كاينات نيز دربازگشت به وضعيتي شبيه آنچه قبلاً بودهاند از حركات و اوضاع فلكي پيروي كنند.»
نيچه نيز به رجعت رويدادها و تكرار تاريخ معتقد است كه آن را«دورجاودان»4 مينامد. قول او بر اين فرض مبتني است كه مقدار نيرو در عالم كم و زياد نميشود و در نتيچه معين است. البته علوم طبيعي امروزه خلاف اين نظر را ثابت كردهاند. يعني اندازه نيرو در ماده هم كاهش و هم افزايش مييابد.
به نظر نيچه زمان يك صورت ذهني نيست. فرايندي واقعي و نامتناهي است كه تنها به شكل دورهئي و متناوب قابل تصور است. هيچ رويداد تازهاي در عالم رخ نميدهد و هر آنچه اكنون اتفاق ميافتد، قبلاً در اجزاي بيشمار زمان اتفاق افتاده و به همين نحو در آينده هم ادامه خواهد يافت. به عقيدة وي، ترتيب وقوع رويدادها در عالم، از آن رو كه زمان نامحدودي گذشتهاست بايد ثابت وغير قابل تغيير باشد. سهروردي در رسالة «روزي با جماعت صوفيان» مراحل والايش نفس و صفاي باطن را با بياني نمادين شرح ميدهد، در رساله«فيحالة الطفوليه» تأكيد دارد كه طي مقامات معنوي بدون راهنما ممكن نيست.نيچه نيز به اين اصل باور دارد و از نداشتن مراد و دليل راهي در زندگي بسيار حسرت ميخورد.
پي نوشت:
1-ر.ك: دميان، نوشته هرمان هسه،ترجمه م.ب.ماكان، انتشارات تهران، مقدمه مترجم
2- چنين گفت زرتشت، ترجمه حميد نيرنوري، ص382
3-حكمة الاشراق، مجموعه مصنفات، ج2،ص237
4- Eternal Recurrence
سه|ا|شنبه|ا|20|ا|دي|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 68]