تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):براستى كه اين زبان كليد همه خوبيها و بديهاست پس سزاوار است كه مؤمن بر زبان خود م...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835195762




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گزارشی از خودکشی سه کارگر ايراني


واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: گزارشی از خودکشی سه کارگر ايراني فقط گفتم از شهرستان مهمان آمده. موقع برگشت یك چیزی بگیر كه جلوی غریبه‌ها آبروداری كنیم. توی خانه چیزی نداشتیم. نمی‌شد غذایی كه خودمان می‌خوریم را جلوی مهمان رودربایستی‌دار بگذاریم. نمی‌دانستم می‌خواهد چنین بلایی سر خودش بیاورد وگرنه لال می‌شدم اگر می‌گفتم.» روزنامه کارگزاران در گزارشی با عنوان "چشم‏های بازمانده در گور"، به بررسی چندین مورد خودکشی در میان کارگران پرداخته است.  اسماعیل محمدولی می‏نویسد: در این گزارش خودكشی سه كارگر را روایت می‌كنم. هر كدام از این وقایع با فواصل زمانی و در نقاط مختلف كشور رخ داده‌اند و در زمان خود به صورت گزارش‌های مستقلی منتشر شده‌اند. حالا پس از گذشت سال‌ها با مدد گرفتن از حافظه و نوشته‌های قدیمی سعی می‌كنم آنها را در آلبومی كنار هم بچینم و از میان‌شان تصویری مشترك نمایش بدهم. آنچه به عنوان «تصویر مشترك» برای روایت انتخاب كرده‌ام نشان می‌دهد كه این سه كارگر (در حكم نمونه) ماه‌ها بدون حقوق و در فقر كامل زندگی كرده‌اند، گرسنگی كشیده‌اند و شاهد رنج عزیزان‌شان بوده‌اند اما فقط وقتی تصمیم به خودكشی گرفته‌اند كه وجود انسانی‌شان را در خطر نابودی دیده‌اند. شرم مثل عصب است. وقتی هنوز بدن را به واكنش وامی‌دارد یعنی بدن زنده است. شرم از مهمانان غریبه، شرم از دختربچه هفت ساله‌ای كه شوق خریدن روپوش مدرسه را دارد، شرم از دیدن پینه‌های دست فرزند، شرم از پسر سربازی كه به خاطر كرایه ماشین هشت ماه به مرخصی نیامده و حتی حقوق ناچیز سربازی‌اش را هم برای خانواده‌اش می‌فرستد. اینها نهایت طاقت انسانی است كه شرم را می‌شناسد. از این مرز جلوتر رفتن، انكار جایگاه انسانی است. این مرز را باید با معیار شرافت شناخت. در این گزارش از خودكشی این مردان شریف دفاع نمی‌كنم، اما می‌كوشم آن را درك كنم.تصویر اول؛ وقتی به كارخانه نساجی رسیدم دو ساعتی می‌شد كه جنازه‌اش را از طناب دار جدا كرده بودند. كسی، شاید یكی از همكارانش بالاخره او را به بیمارستان رساند. همه می‌دانستیم كه مرده است. سرش تقریبا از بدنش جدا شده بود و تنها به نسوج گردنش وصل بود. اما همكارش اصرار داشت كه او را به بیمارستان برساند. من اطراف سوله‌ای خالی كه كارگر 40 ساله نساجی خود را حلق‌آویز كرده بود با معدود كارگرانی كه از تعدیل نیرو باقی مانده بودند صحبت می‌كردم. این كارگران را پس از تعطیلی كارخانه نگه داشته بودند تا از ابزار تولید محافظت كنند اما شش ماهی می‌شد كه هیچ حقوقی به آنها پرداخت نكرده بودند. ماجرا به اردیبهشت سال 83 باز می‌گردد. دقیقا وقتی كه ته مانده‌های صنایع نساجی یكی پس از دیگری نابود می‌شدند، این صنایع قرار نبود تولید داشته باشند چون قیمت پارچه‌های چینی كه از طریق قاچاق وارد كشور می‌شدند از قیمت مواد اولیه تولید پارچه یعنی نخ ارزان‌تر بودند. مشخص بود كه تولید سودی ندارد و این كارخانه‌ها باید تعطیل شوند. اما دولت نمی‌خواست هزینه اخراج هزاران كارگر نساجی را متحمل شود پس كارخانه‌ها را به بخش خصوصی واگذار كرد تا آنها به ازای مالكیت رایگان زمین و ابزار تولید، دولت را از شر هزینه‌های سیاسی و اجتماعی اخراج نیروی كار این واحدها خلاص كنند. به ماجرای كارگری كه سرش هنوز به رگ و پی گردنش وصل بود بازگردیم. همكارش می‌گفت وقتی از اتاق مدیر كارخانه بازگشت من داشتم چای درست می‌كردم. صدایش زدم بیاید. گفت تا انبار می‌روم و برمی‌گردم. یك ساعت گذشت اما خبری نشد. رفتم دنبالش دیدم جنازه‌اش توی هوا تاب می‌خورد. با نردبان شش متر بالا رفته بود و طناب را به حفاظ سقف بسته بود. از آن فاصله كه خودش را رها كرد، گردنش طاقت وزن بدنش را نیاورد و كار تمام شد. كارگران هنوز نمی‌دانستند چرا این‌طور غیرمنتظره خودكشی كرده است. مدیر كارخانه بلافاصله پس از مطلع شدن از خودكشی كارگر، كارخانه را ترك كرده بود. یكی از كارمندان دفتری می‌گفت به سراغ مدیر آمده بوده تا بخشی از حقوق معوقه‌اش را بگیرد. حتی التماس می‌كرد در حد 10 هزارتومان به او قرض بدهند. كارگری كه جنازه‌اش را پیدا كرده بود هم می‌گفت چند ساعت قبل از این اتفاق، همسرش تماس گرفته بود خبر بدهد كه در خانه مهمان دارند. دو روز بعد از حادثه با همسرش صحبت كردم. هنوز داغ‌دار بود و انگار من بازجویی، چیزی باشم پاسخم را می‌داد؛ «من بهش حرفی نزدم. فقط گفتم از شهرستان مهمان آمده. موقع برگشت یك چیزی بگیر كه جلوی غریبه‌ها آبروداری كنیم. توی خانه چیزی نداشتیم. نمی‌شد غذایی كه خودمان می‌خوریم را جلوی مهمان رودربایستی‌دار بگذاریم. نمی‌دانستم می‌خواهد چنین بلایی سر خودش بیاورد وگرنه لال می‌شدم اگر می‌گفتم.»تصویر دوم؛ روستای فدشك یك جایی وسط كویر است. حدود 45 كیلومتر با بیرجند فاصله دارد؛ پرت و دورافتاده و متروك. فردای روزی كه كارگر معدنی در حیاط خانه‌اش خودسوزی كرد به آنجا رفتم. توی حیاط هنوز بوی گوشت سوخته می‌آمد. شب قبل خانواده‌اش هم نه از صدای فریاد مردی كه در آتش می‌سوزد، بلكه از بوی سوختن گوشت آدم زنده از خواب پریده بودند. با دكتر كشیك بیمارستان امام رضا هم كه حرف می‌زدم برایش عجیب بود كه چطور این مرد در هشیاری بیشتر از یك دقیقه سوختن بدنش را تاب آورده اما فریاد نزده است. همسرش، پیرزنی كه گریه صدایش را بریده بود، با كمك پسرش فهماند كه مرد كاملا ناامید شده بود. 17 ماه حقوقش را نداده بودند و او هیچ از دستش بر نمی‌آمد. هربار كه به سراغ طلبش از معدن می‌رفت او را به یكی از نهادها و سازمان‌هایی می‌فرستادند كه او حتی نمی‌توانست تابلوی سردر ساختمانش را بخواند، چه رسد به كاغذبازی‌های بیهوده‌ای كه او را بیشتر از پیش گیج می‌كردند و ناامید. درك نمی‌كرد چرا بعد از 30 سال كاركردن در معدن باید برای گرفتن حقش از این اتاق به اتاق دیگر برود و حرف‌های عجیب و غریب بشنود و آخر سر هم جواب سربالا بگیرد. پسر 16 ساله این مرد هم كنار كوره‌های آجرپزی كار می‌كرد یا برای پیمانكاری از كوه سنگ می‌كند و این قبیل كارها. می‌گفت: «دست‌هایم را از پدرم قایم می‌كردم. حرص می‌خورد وقتی پینه‌های دستم را می‌دید.» این مرد روز آخر زندگی‌اش به معدن رفته بود. همسرش كه او را همراهی كرده بود، می‌گفت وقتی داشتیم می‌رفتیم دخترم بهانه می‌گرفت كه یك ماه دیگر باید به مدرسه برود و روپوش ندارد. او به دخترم قول داد كه برایش روپوش مدرسه بخرد. به محل كارش كه رسیدیم به مالك معدن التماس كرد كه لااقل 50 هزار تومان از طلبش را بدهند. گفتند فردا بیا. از این فرداها زیاد شنیده بود. موقع برگشتن می‌گفت «خدا هم به این جور زندگی كردن من رضا نیست.»تصویر سوم؛ در خردادماه 86، كارگر كنف‌كار رشت پس از گذراندن یك نیم روز سرشار از تحقیر و كتك، به اندازه پول تاكسی از همكارش قرض گرفت تا سریع‌تر خود را به كارخانه برساند، طنابی به لوله‌های سقف گره بزند و باقی ماجرا. مالك خصوصی صبح آن روز با كمك نیروهای انتظامی، كارخانه را از ابزار تولید خالی كرده بود. كارگران 11 ماه بدون هیچ حقوقی سركرده بودند و اینك تنها امیدشان با فروش ابزار تولید كارخانه نابود می‌شد. همه می‌دانستند كار تمام است اما تنها كسی كه به وضوح پایان كار را دید، او بود. جنازه او را حوالی ساعت یك بعدازظهر پیدا كردند. در آن وقت كه خبر را به خانواده‌اش رساندند همسرش در مزرعه همسایه كارگری می‌كرد، پسرش سرباز بود و چون پول مسافرت نداشت هشت ماه به مرخصی نیامده بود و از پادگان خارج نشده بود. خانه نیز در اجاره نهضت سوادآموزی بود. درآمد این خانواده از كارگری موقت زن، ماهی پنج شش هزار تومان حقوق سربازی پسر و ماهی 15 هزار تومان اجاره تنها اتاق خانه به نهضت سوادآموزی تامین می‌شد. دو روز پس از خودكشی كارگر كنف‌كار كه به سراغ خانواده‌اش رفتم، همسرش وقتی اوضاع را شرح می‌داد بی‌مقدمه از من پرسید؛ «می‌دانی سیب زمینی كیلویی 600 تومان است؟» با یك حساب سرانگشتی می‌شد فهمید كه این خانواده بعد از 25 سال كاركردن حتی از عهده سیركردن شكم‌شان هم بر نمی‌آیند. این كریه‌ترین چهره فقر است. همسرش می‌گفت؛ «یك وقت‌هایی در را كه باز می‌كردم می‌دیدم جلوی در ایستاده. خجالت می‌كشید در بزند و داخل شود. صبح‌ها كه می‌رفت دنبال حق و حقوقش می‌گفت؛ ان‌شاءالله امروز می‌شود. بعدازظهر دست خالی برمی‌گشت و جلوی در می‌ایستاد.» آنچه فهمیدم این بود كه از زمان واگذاری كارخانه كنف‌كار به بخش خصوصی، در حدود سه سال این كارگران را در بلاتكلیفی نگه داشته بودند. 16 ماه بیمه بیكاری و وعده و وعید كه امروز و فردا كارخانه دوباره راه می‌افتد، پس از آن هم این كارگران 11 ماه بدون حقوق سپری كرده بودند تا اینكه متوجه شدند ابزار تولید كارخانه در حال فروش است. من می‌گویم ابزار تولید، شما هم می‌خوانید، اما ابزار تولید برای كارگری كه به امید كاركردن با آن زنده است فقط «كلمه» نیست، همه زندگی است. شاید آخرین گفت‌وگوی تلفنی كارگر كنف‌كار با پسرش، دو روز پیش از خودكشی برای درك «ابزار تولید» به ما كمك كند؛ «روز پنج‌شنبه از پادگان با پدرم صحبت كردم. از پشت تلفن معلوم بود كه حالش بد است. بریده بود انگار. می‌گفت شنبه می‌خواهند دستگاه‌ها را ببرند. مادرت صبح تا غروب توی مزرعه مردم كار می‌كند، من هم هر روز می‌روم استانداری اما هیچ كس به ما جوابی نمی‌دهد. می‌گفت كار تمام است... هیچ كسی به داد ما نمی‌رسد. گفت دفترچه‌های تامین اجتماعی 11 ماه است كه تمدید نشده. اگر خواهرت مریض بشود كجا ببرمش؟ بعد گفت؛ من چه كار كنم با 48 سال سن؟ زمین دارم كه كشاورزی كنم؟ دیگر كجا كار كنم؟ به جوان‌ها كار نمی‌دهند، به من كار می‌دهند؟ هی می‌گفت من چه كار كنم از این به بعد؟»درست در همین لحظه عجیب‌ترین واكنشی كه انتظارش را می‌كشم به غلیان افتادن احساسات لطیف مخاطبان این گزارش‌ها است. بی‌چارگی چاه بی‌ته است. وقتی آدم بی‌پناهی در آن می‌افتد، می‌تواند سال‌ها فرو برود و همچنان زنده باشد. آنكه تصمیمی برای نجاتش می‌گیرد، هر تصمیمی، مستحق ترحم من و شما نیست. این اوج میان‌مایگی است كه علت خودكشی را تنها در فقر این آدم‌ها خلاصه كنیم و برای‌شان دل بسوزانیم. حتی برقراری ارتباطی میان خودكشی یك كارگر و خودكشی متعارف یكی از ما (آدم‌های طبقه متوسط یا مرفه) می‌تواند نوعی از بدفهمی رایج و البته عامدانه برای شانه خالی كردن از بار مسوولیت باشد. نه. خودكشی این كارگران از روی انفعال و شاید ملال نیست. آنها تا جایی كه مرز انسان بودنشان مخدوش نشود، هرگز تصمیم به چنین اقدامی نمی‌گیرند.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 401]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن