واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: در شلوغی و ازدحام ایستگاه اتوبوس میدان انقلاب در میان آن همه رنگ های کدر و سیاه، پسرک کوچکی با کاپشنی قرمز با سرگشتگی و اضطراب در میان جمعیت به این طرف و آن طرف می رفت. بیشتر از هشت سال نداشت. کلاه پشمی اش را تا حد ممکن پایین کشیده بود. در شلوغی و ازدحام ایستگاه اتوبوس میدان انقلاب در میان آن همه رنگ های کدر و سیاه، پسرک کوچکی با کاپشنی قرمز با سرگشتگی و اضطراب در میان جمعیت به این طرف و آن طرف می رفت. بیشتر از هشت سال نداشت. کلاه پشمی اش را تا حد ممکن پایین کشیده بود. در یک دستش دسته یی فال و در دست دیگرش کیسه یی بود که عروسک درون آن با موهایی طلایی لبخند می زد. ادعا می کرد زن رهگذری چند ساعت پیش آن را برایش خریده است. آن زن درست فهمیده بود. فرزاد پسرک هشت ساله افغان باید هنوز بازی می کرد تا اینکه در آن بعدازظهر سرد زمستانی با چهره یی ملتمسانه و درهم به دنبال فروختن فال های حافظ باشد. هیچ آمار روشنی از تعداد کودکان کار و خیابان افغان در دست نیست. فرزاد جزء صدها کودک دستفروشی است که هرروزه در خیابان های شهرمان با آنها مواجه می شویم؛ کودکانی که ایرانی نیستند، حتی در گروه پناهندگان قانونی هم نیستند، دستفروشی می کنند و گاه ممکن است برای فروختن کالاهایشان دروغ بگویند یا تظاهر کنند اما با همه اینها کودک هستند؛ کودکانی که در خیابان های شهر وقت گذرانی می کنند و بزرگ می شوند. فرزاد پسربچه یی مضطرب اما مودب بود. برای عکاسی کردن از او اجازه گرفتم و برایش درباره کارم توضیح دادم. ترس کودکانه اش را نمی توانست پنهان کند. با احتیاط تلاش می کرد در ازای اجازه یی که به من می دهد چیزی از من بخواهد تا در شرایط برابر قرار بگیرد. قبول کردم در پایان روز چند عدد فال از او بخرم. بعد از چند دقیقه گفت وگو و پس از اینکه چند لحظه دوربین را در دستانش گرفت، پذیرفت برای چند ساعتی با هم کار کنیم. او مثل همیشه و بدون توجه به من کارش را انجام داد و فال هایش را فروخت و من هم عکاسی کردم. برخورد مردم با فرزاد جالب بود. کسانی که از اتوبوس پیاده می شدند بر سرعت قدم هایشان می افزودند تا از دست این موجود کوچک رهایی یابند و عده یی که منتظر اتوبوس بودند با پشت کردن به او و تغییر جهت نگاه شان سعی در ندیدن او داشتند. عده یی نیز از روی ترحم و شاید هم ناچاری از او فال می خریدند. به رهگذران حق می دادم. نگاه های فرزاد کوچک واقعاً دردآور و سخت بود، حتی اگر به درست یا به غلط به خودمان تلقین کنیم این فقط یک فیلم است و این پسرک ما را به بازی گرفته است و هیچ دلیلی برای توجه به این انسان کوچک وجود ندارد. ما به سرعت عادت می کنیم، عادت می کنیم که نبینیم و بگذریم تا اینکه بایستیم، نگاه کنیم و رنج ببریم. بی تفاوتی جزیی از عادات روزمره زندگی ما شده است. دلیل هایمان محکم و منطقی به نظر می رسند. گرفتاری های شخصی، دغدغه معیشت و فشارهای روزمره آنقدر زیاد هستند که ما را بی تفاوت بسازند. اما چه بخواهیم و چه نخواهیم فرزاد وجود دارد. حضور او حاکی از یک واقعیت تلخ اجتماعی است؛ واقعیتی که راه حل آن انکار و نادیده انگاشتن اش نیست. سیاست های خرد و کلان ما هم اکنون نه در راستای رفع این معضل بلکه در جهت گسترش و دامن زدن به آن است. بستن مدارس خودگردان و اجازه ندادن به مدارس دولتی در ثبت نام از کودکان افغان غیرمجاز در راستای همین سیاست ها است. عدم تحصیل این کودکان قطعاً عامل خروج آنها و خانواده هایشان از ایران نخواهد شد، زیرا وضعیت کنونی افغانستان با وجود دولت مرکزی همچنان نابسامان است و کفه این ترازو همچنان از تمایل افغان ها به ماندن در ایران حکایت دارد؛ چه به صورت مجاز، چه غیرمجاز. می کردیم، انسان های متفاوتی با حال خویش بودیم. گاهی ایستادن و دیدن و رنج کشیدن و درک کردن و فهمیدن بهتر از گذر کردن و ندیدن و نادیده انگاشتن است. در طول مدتی که از فرزاد عکاسی می کردم چند باری متهم به سیاه نگاری شدم. چه بد که حقیقتی آشکار اینچنین سیاه است که توان دیدنش را نداریم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 475]