محبوبترینها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1855071490
کثرت گرایی در چشم انداز پسامدرن
واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: ايهاب حسن از پيشگامان متفكر در زمينة نظريههاي ادبي و پديدة فرهنگي در گسترة پسامدرنيسم است. ايهاب حسن در مصر به دنيا آمد. وي در رشتة مهندسي دانشگاه قاهره تحصيل كرد. پس از فارغالتحصيلي، براي ادامه تحصيلات در رشتة مهندسي برق به آمريكا رفت. اما پس از دريافت كارشناسي ارشد مهندسي از دانشگاه پنسيلوانيا، رشتة ادبيات را پي گرفت و مدرك دكتري خود را در زبان انگليسي در سال 1953 دريافت كرد. از سال 1970 او به عضويت هيئت علمي ـ پژوهشي در رشتة زبان انگليسي و ادبيات تطبيقي دانشگاه ويسكانسين آمريكا درآمده و مشغول به كار شده است. تاكنون ايهاب حسن با عنوان پرفسور مهمان به كشورهاي سوئد، ژاپن، آلمان، فرانسه و استراليا و همچنين از دانشگاههايي مانند يل و واشنگتن دعوت شده است. او جوايز ادبي و آموزشي متعددي از سازمانها و كشورهاي مختلف دريافت كرده است. ايهاب حسن نويسندة ـ حدود ـ پانزده كتاب و 200 مقاله ميباشد و آثار او به زبانهاي مختلف ترجمه شده است. مقاله حاضر از مجموعه مقالات او در مورد تئوري و فرهنگ پسامدرن ميباشد كه اولين بار در دانشگاه اوهايو آمريكا قرائت و چاپ شده است.
يازده «معرفه» اصطلاح پسامدرن
1. عدم قطعيت3 يا به عبارت ديگر، عدم قطعيتها، اين موضوع شامل تمامي شيوههاي ابهام، گسيختگي و جدايي و جابهجاييهايي ميشود كه دانش و جامعه را در معرض تغيير قرار ميدهند. ما به اصل عدم قطعيت از ورنر كارل هايزنبرگ4، اثبات ناتمامي از كرت گودل5، پارادايمهاي توماس كوهن6 و دادائيسم علم از پال فايرابند7 ميانديشيم. يا ممكن است به تعريفـ زدايي ابژههاي هنر اضطرابآور از هارولد روزنبرگ8 بينديشيم. و در نظريههاي ادبي از خيالپردازي مكالمهاي9 ميخائيل باختين10، متنهاي نوشتني از رولان بارت11، عدم قطعيت12 ادبي از ولفگانگ آيزر13، سوء برداشتها14 از هارولد بلوم15، خوانش تمثيلي از پال دي من16، سبكشناسي تأثيرگذار از استنلي فيش17، تحليلهاي علمي18 از نورمن هالند19، و نقد ذهني ديويد بلايش20 تا آخرين حيرت21 مد روز بدون ثبت زمان. ما تصميمهايمان را تغيير ميدهيم و به نسبيت عمل ميكنيم. عدم قطعيتها در عملها، ايدهها، تفسيرهاي ما نفوذ ميكنند؛ آنها جهان ما را ميسازند.
2. گسيختگي22. عدم قطعيت اغلب، از گسيختگي ناشي ميشود. فرد پسامدرن فقط جدا ميشود؛ تنها چيزي كه او باور ميكند، گسيختگي و قطعات پارهپاره است. ننگ نهايي براي او «تماميت» يا «يكپارچگي» است، هر نوع سنتزي، اجتماعي، معرفتي، حتي شاعرانه براي او ننگ است. به اين ترتيب، پسامدرنيست به مونتاژ، كلاژ، موضوع ادبي يافتهشده و پارهپاره، اولويت ميبخشد. او فرمهاي پاراتاكتيك23 را به هايپنوتاكتيك24، مجاز را به استعاره، شيزوفرني را به پارانويا ترجيح ميدهد. بنابراين، همچنين به تناقضنما (پارادوكس)، فراشناختي25، فراپايگي26، فرانقد27، آزاد بودن شكستگي، حاشيههاي بدون دليل، روي ميآورد. بدينسان ژان فرانسوا ليوتار سفارش ميكند: «بگذاريد بر ضد تماميت جنگي به پا كنيم؛ بگذاريد ارائهنشدنيها را شاهد باشيم؛ بگذاريد تفاوتها را فعال كنيم و به نام احترام بگذاريم.»i زمانه طالب تفاوتها، متغير بودن مدلولهاست و حتي اتمها به ذرههاي كوچكتر گريزاني تجزيه ميشوند؛ يك نجواي محض رياضيوار.
3. قداستزدايي28. اين اصطلاح در گستردهترين مفهوم، تمام قداستها، تمام سنتهاي اقتدار را شامل ميشود. ليوتار باز هم استدلال ميكند كه ما شاهد «حقانيتزدايي» عظيم ابررمزگان29، ناكارآمدي ابرروايتها در جامعه هستيم و در عوض "le petites histories"30 را كه حافظ تركيب و عدم تجانس بازيهاي زباني است ترجيح ميدهيم.»ii بنابراين، از «مرگ معنويت»31 تا «مرگ مؤلف» و «مرگ پدر» از استهزاي اقتدار تا بازنگري برنامه درسي، ما از فرهنگ، قداستزدايي، از دانش اسرارزدايي و شگفتيزدايي ميكنيم و زبانهاي قدرت، ميل، فريب را ساختارشكني ميكنيم. استهزاء و بازنگري، نسخههاي گونههاي تخريب هستند32 كه مخربترين نمونه، تروريسم شايع در زمان ماست. اما «تخريب» ميتواند اشكال مهرآميزتر و رحمتآميزتري نيز به خود بگيرد، مثل جنبش اقليتها يا زنانه كردن فرهنگ كه اين نيز قداستزدايي را ميطلبد.
4. فارغ از خود بودن. بيعمق بودن33. پسامدرن، خود سنتي را تهي ميكند و محرك خودزدايي (يك تخت جعلي، بدون درون/ برون) يا متضاد آن، تكثير خود يا خودـ بازتابي است. منتقدان به «فقدان خود» در ادبيات مدرن اشاره كردهاند، اما در ابتدا اين نيچه34 بود كه «سوژه» را «فقط يك خيال» اعلام كرد: {سوژهاي} كه «من» از آن صحبت ميكند، وقتي كه فرد، «من» خود را سانسور ميكند اصلاً وجود ندارد.»iii بنابراين پسامدرنيسم سركوب يا پراكنده ميكند و گاه تلاش ميكند تا آن «من» رمانتيك «عميق» را اعاده كند كه زير فشار شك مهلكي در مجموعههاي پساساختاري همچون «اصل يكپارچهكننده» باقي مانده است. با گم شدن خود در بازي زبان و در تفاوتهاي ناشي از اين امر كه واقعيت، جمعي و تكثيرگرا ساخته ميشود، خود، حتي همچنان كه مرگ در كمين بازي اوست، غيبت خويش را بازي ميكند و خود را در سبكهاي بدون عمق، انتشار ميدهد و از تأويل و تفسيرپذيري اجتناب ميكند و گريزان است.iv
5. ارائهنشدني. بازنمايي نشدني35. مانند مورد پيشين، هنر پسامدرن غير واقعگرا، آنيكانيك36 (نمايشي نمادين)، است. حتي «رئاليسم جادويياش» در حالت فرازميني از هم ميپاشد؛ سطوح سخت و تخت آن، تقليد37 را برنميتابد. بهويژه ادبيات پسامدرن كه اغلب محدوديتهايش را جستوجو ميكند، در «خالي كردنش» سرگرم ميشود، خود را در شكلهاي «سكوتِ» گويا واژگون ميكند و مقدماتي38 ميشود، شيوههاي بازنمايي خود را به چالش ميكشد. همانند امر والاي كانت39 كه بهره ميبرد از بيشكلي بودن، خالي بودن، از وجود مطلق ـ «شما نبايد بت بسازيد» ـ در قياس ليوتار، پسامدرن «آن چيزي خواهد بود كه در {گسترة} مدرن، ارائهنشدني را در خود ارائه ميكند.»v اما همچنين چالش براي امر بازنمايي ممكن است يك نويسنده را به سوي وضعيتهاي ادراكي شعوري ديگري هدايت كند: براي مثال، به امر پست، بيشتر از امر والا، يا خود مرگ ـ دقيقتر از آن همچنان كه جوليا كريستوا40 مطرح ميكند، «تبادل ميان نشانهها و مرگ.» كريستوا ميپرسد «بازنمايي نشدني چيست؟» «آنچه، به واسطه زبان، جزو هيچ زبان خاصي نيست... آنچه، به واسطه معني، غير قابل تحمل، فكرنكردني است: امر پست، موحش.»vi
در اينجا فكر ميكنم ما به مرز نفيها ميرسيم. از اينرو با «معرفه» بعدي شروع خواهيم كرد به حركت از ساختارشكني به تمايل پسامدرنيسم به همزيستي41 بازسازي يا احياء ساختار42.
6. آيروني43. اين اصطلاح را همچنين به پيروي از كنت برك44 ميتوان با نام پرسپكتيويسم45 خواند. در غيبت قانون يا اصول اساسي پايهاي و سرمشقي46، ما به نمايش، ميانپرده، مكالمه47، چندخواني48، تمثيل، خود ـ بازتابي49ـ و بهطور مختصر به آيروني روي ميآوريم. اين آيروني، به هيئت عدم قطعيت، چندظرفيتي50 درميآيد؛ مشتاق شفافيت است، شفافيت ابهامزدايي و مشكلزدايي، روشنايي محض غيبت. ما با انواع آن نزد باختين، برك، ديمن51، ژاك دريدا و هايدن وايت52 مواجه ميشويم. همچنين نزد آلن وايلد53 شاهد تلاشي براي متمايز كردن انواع آن هستيم: «آيروني باواسطه»54، «آيروني منفصل»55، و «پسامدرن» يا «آيروني معلق»56 «با ديدگاه راديكالي تكثري، تصادفي، احتمالي و حتي معنيگريز57».vii آيروني، پرسپكتيويسم، بازتابش: اينها بازآفرينشهاي اجتنابناپذير ذهن در جستوجوي حقيقتي را بيان ميكنند كه به شكلي مداوم از آن گريزان است، در نتيجه دستيابي آيرونيك يا خودآگاهي افزونتري به جا ميماند.
7. چندتبارگي58. يا نسخه و تكثير59 دگرگونشده و جهشي گونهها60 شامل پارودي61، تروستي62، پاستيش63. «تعريف جديد يا تعريفشكني»64، قالبشكني يا قالب جديد ايجاد كردن از گونههاي فرهنگي، شيوههاي دوپهلو و نامعلومي خلق ميكند: «پيرانقد»65، «سخن جعلي»66، «روزنامهنگاري نو»، «رمان ناداستان»67 و دستهاي بيقاعده از «پيرا ادبيات»68 يا «ادبيات آستانه»69، هم نورسته و هم بسيار كهنه و پير.viii كليشه و دزدي ادبي70 («بازي دزدي ادبي»71، جناس ساختهشده توسط ريموند فدرمن72)، پارودي و پاستيش، عامهپسند و عوامانه73 باز ـ نمايي74 را غني ميكنند. از اين ديدگاه، تصوير يا نسخه المثني ممكن است به اندازة الگويش ارزش داشته باشد (كيشوت پيرمناردِ بورخس75)، حتي ممكن است بر ارزش آن افزوده شود. اين امر درك متفاوتي از سنت را ميطلبد كه در آن تداوم و انقطاع، فرهنگ والا و پست، نه براي تقليد، بلكه براي توسعه گذشته در زمان حاضر، در هم ميآميزند. در زمان حاضر متكثر، همه سبكها به شكلي ديالكتيكي در تعامل بين زمان كنوني و غير ـ زمان كنوني و بين همانندي و ديگري حضور دارند. بنابراين در پسامدرنيسم، مفهوم برابر بيدوامي76 هايدگر، رابطهاي جديد بين عناصر تاريخي، بدون سركوب گذشته به نفع زمان حاضر برقرار ميشود ـ نكتهاي كه فردريك جيمسون77 هنگامي كه از ادبيات، فيلم و معماي پسامدرن انتقاد ميكند به علت شخصيت و ويژگي ناتاريخي78 آنها و به سبب «نمودارسازيهاي»79 آنها، از آن غافل است.ix
8. كارناوالسازي80. البته اين اصطلاح از باختين است و به شكلي آشوبگرانه در بردارندة مفاهيم عدم قطعيت، گسيختگي، قداستزدايي، فارغ از خود بودن، آيروني، چندتباري و همة تعاريفي است كه تاكنون استدلال كردهام. اما اين مفهوم ويژگيها و صفات مضحك يا معنيگريز پسامدرنيسم را هم منتقل ميكند كه در «ناهمگوني زباني»81 رابله82 و استرن83، پيشاپسامدرنيستهاي بذلهگو، پيشبيني شده بود. بهعلاوه كارناوالسازي «چندصدايي»84 هم، معني ميدهد، نيروي گريز از مركز زبان، «نسبيت زنده» اشياء، پرسپكتيويسم و پرفورمانس (اجرا)85، مشاركت در بينظمي وحشي زندگي، مانايي خنده.x درواقع آنچه كه باختين بديع يا كارناوال مينامد (يعني ضد سيستم) ممكن است به جاي خود پسامدرنيسم يا به جاي عناصر خندهدار و مخربي كه نويد تجديد حيات را ميدهند، به كار رود. زيرا در كارناوال «جشن حقيقي روزگار، جشن تبديل، تغيير و تجديد حيات» انسان، در گذشته مثل زمان حال، منطق غريب «وارونگي»86، يا «واژگوني»...، تعداد بيشماري از پاروديها، تروستيها، تحقيرها، كفرگوييها، تاجگذاري و تاج برداشتنهاي خندهدار را كشف ميكند. «يك زندگي دوباره.»xi
9. پرفورمانس (اجرا)87، مشاركت88. عدم قطعيت برانگيزاننده مشاركت است؛ فاصلهها بايد پر شوند. متن پسامدرن، كلامي يا غير كلامي، پرفورمانس را وعيد ميدهد: ميخواهد نوشته شود، تجديد نظر شود، پاسخ داده شود، به كار گرفته و نمايش داده شود.89 درواقع، بسياري از هنرهاي پسامدرن درحالي كه از گونهها فراتر ميروند، خود را پرفورمانس مينامند. پرفورمانس، هنر (يا در اين رابطه نظريه و فرضيه90) آسيبپذيرياش را در مقابل زمان، مرگ، تماشاگر و ديگري اعلام ميكند.xii «تئاتر» (تا نزديكيهاي تروريسم) به اصل فعال جامعة پاراتاكتيك، قداستزدايي شده، اگرچه نه واقعاً كارناوالسازي شده، تبديل ميشود. اجرا در بهترين حالتش، همانطور كه ريچارد پويرير91 ادعا ميكند، خود بيانگر انرژياي در حركت، انرژياي به شكل خودش» است؛ در عين حال، در «خويشـ يابي، خويشـ نظارهگري، سر آخر در پاسخ خويش ـ خوشايندش به ...فشارها و مشكلات»، ممكن است خود آن بهسوي نفسگرايي تغيير جهت دهد و در خودشيفتگي و خودپسندي سقوط كند.xiii
10. ساختارگرايي92. چون پسامدرنيسمِ افراطگرايانه گرايشي ميانه، تمثيلي و غير واقعگرايانه است ـ «نيچه ميانديشيد كه «هر عنصر شنيدني، قطعاً جعلي93 است.»xiv ـ اين امر در گسترة جعليات پسا ـ كانتي و در حقيقت پسا ـ نيچهاي، واقعيات را بنيان ميكند.xv در حال حاضر دانشمندان با سهولت بيشتري با جعليات يا داستانهاي ابتكاري، كنار ميآيند تا انسانمداران94 كه آخرين واقعگرايان غرب هستند. (برخي از منتقدان ادبي حتي زبان را پس ميزنند به خيال آنكه از اين طريق ميتوانند كف پايشان را بر سنگ سفت بگذارند.) چنين جعليات تأثيرگذاري دخالت روزافزون ذهن در طبيعت و فرهنگ را نشان ميدهد، جنبهاي كه من آن را «عرفانگرايي نو» در علم و هنر، روابط اجتماعي و تكنولوژي پيشرفته ناميدهام.xvi ساختارگرايي را همچنين در «نقد نمايشنامهنويسانهاي»95 از بورك96، «فرضيه جهاني» از پپر97، «شيوههاي ساخت جهان» از گودمن98، «جنبشهاي پيشـ تمثيلي» از وايت99، بدون اشاره به نظريههاي هرمنوتيك (تأويلي) معاصر يا فرضيههاي پسا ـ ساختارگرايانه پديدار ميشوند. بنابراين «پسامدرنيسم» همانطور كه گودمن تصريح كرده است، جنبش را از «حقيقتي واحد و جهاني ثابت و دركشده» دور نگاه ميدارد و «به راستيهاي گوناگون و حتي گونههاي متضاد يا جهانهايي در حال ساخته شدن» تبديل ميكند.xvii
11. درونماندگاري100. اين اصطلاح، بدون بازتاب مذهبي، به ظرفيت رشديابنده ذهن، در تعميم خويش از طريق نشانهها (سمبولها) اشاره ميكند. ما اكنون در همه جا شاهد پراكندگيها، تفرقهها و انتشار غامض هستيم؛ همانطور كه مارشال مكلوهان101 هشيارانه پيشبيني كرده است، از طريق رسانهها و فنآوريهاي جديد، گسترش حواسمان را تجربه ميكنيم. زبانها، شايسته يا ناشايست، جهان هستي ـ از هستي ـ از اجرام آسماني تا ذرههاي اتم و برعكس، از ضماير ناخودآگاه102 تا سياهچالهاي فضايي ـ را بازسازي ميكنند و اين جهان هستي را به نشانههاي مربوط به خود، تبديل ميكنند و بدين طريق طبيعت را به فرهنگ و فرهنگ را به سيستمي از نشانهشناسي درونماندگار تبديل ميكنند. جانور زبان پديدار شده است و معيار آن بينامتني بودن همة زندگي است. زنگاري از انديشه، مدلولها و «ارتباطها» اكنون همهچيز را ميپوشاند: هر چيزي كه ذهن در قلمرو عرفانياش103 كه فيزيكدانها، زيستشناسها و نشانهشناسها، نه كمتر از حكيمان خداشناس رازور مانند تيلارد دي شاردين104، تحقيق ميكنند. آيروني105 فراگير در تحقيقات آنان همان آيروني بازتابانهاي است كه ذهن در هر پيچ و گردش تاريكي با خود روبهرو ميشود.xviii اما چنين درونماندگاريهايي در جامعهاي مصرفي بيشتر ميتواند تهيكننده باشد تا اغناكننده. همانطور كه جين بودريا106 ميگويد به شكلي فراگير «شنيع107» شود و «به مجموعهاي سرگيجهآور از خنثايي و بيطرفي و گريزي پيشرونده به سمت شناعت فرم ناب و تهي»xix تبديل شود.
اين يازده «معرفه» را به تركيبي گنگ و بيمعني، شايد معنيگريز بعيد ميدانم كه به تعريفي از پسامدرنيسم بينجامد، كه در بهترين حالت خود مفهومي دوپهلو و مبهم و مجموعهاي پارهپاره است كه به علت نيروي محرك خود اين پديده و همچنين به سبب تغيير ديدگاههاي منتقدين بهطور مضاعف، تعريف شده است. (در بدترين حالت ممكن، پسامدرنيسم همانند تركيبي معمايي، اگرچه حاضر در همهجا، ظاهر ميشود مثل سركه تمشك، كه هر غذايي را به خوراكي تازه و نوظهور108 تبديل ميكند.)
فكر نميكنم كه يازده «معرفه» من پسامدرنيسم را از مدرنيسم متمايز كند: براي اينكه مدرنيسم خودش در تاريخ ادبي ما بهصورت پابرجايي گريزپا بوده است.xx اما تأكيد ميكنم كه موارد مذكور (نامتقارن، رمزي، ناتمام، مشروط) دو نتيجة همزاد را دلالت ميكنند: (الف) كثرتگرايي انتقادي به شكلي ژرف، در عرصة فرهنگي پسامدرنيسم وجود دارد و (ب) كثرتگرايي انتقادي محدود، تا اندازهاي واكنشي، در مقابل نسبيتگرايي افراطي، عدم قطعيتهاي آيرونيك، وضعيت پسامدرن است؛ اين تلاشي است براي مهار كردن آنها.
استدلال من تاكنون مقدماتي، بوده است. اكنون بايد به تلاشهايي بپردازم كه سعي ميكنند اغتشاش بالقوه موجود، در وضعيت پسامدرن را با قيد و بندهاي معرفتي، سياسي يا احساسبرانگيز ـ به درستي فكر ميكنم، ـ محدود كنند. به اين دليل، بايد به اختصار نقد را بهعنوان گونه109، قدرت و ميل، مد نظر قرار دهم، همانطور كه كنت برك110 مدتها پيش در خلاصههاي گسترده انگيزهها، انجام داد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 225]
-
گوناگون
پربازدیدترینها