تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 31 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس خشمش را برطرف سازد، خداوند كيفرش را از او بردارد و هر كس زبانش را نگه دار...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817282137




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بازجوي آمريكايي


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: جنگ عراق رنگ انتقام به خود گرفته است
بازجوي آمريكايي
جام جم آنلاين: قتل و شكنجه مظنونان همكاري با گروههاي شورشي عراق توسط سربازان آمريكايي موضوع جديدي نيست.طي 6 سالي كه از اشغال عراق توسط ارتش آمريكا و متحدانش ميگذرد صدها و شايد هزاران عراقي در زندانهاي عراق تحت شكنجه جان باختهاند. افشاي كشتار يك زنداني بيگناه عراقي توسط يك سرجوخه 24 ساله آمريكايي مشتي نمونه خروار است كه دست بر قضا از پرده برون افتاد.



در صحرايي برهوت در شرق عراق مردي برهنه با محاسن پرپشت و سياه در روشنايي گرگوميش صبحگاهي كنار سينهكش خط آهن چمباتمه زده و در حال ذكر گفتن است. مايكل بهنا، سرجوخه يكم پياده ارتش ايالاتمتحده در تاريكي بامدادي بالاي سر او ايستاده و طپانچهاش را به سمتش نشانه رفته است.
بهنا با صدايي لرزان ميگويد «اگر حرف بزني تو را ميكشم.» هواي شامگاهي به واسطه طوفان شن شبگذشته هنوز گرم و خفقانآور بود. در دوردستها و در راستاي خطآهن نوركمسويي ديده ميشود.
پري ميكس، فرمانده يگاني كه بهنا در آن مشغول خدمت بود براي اجابت مزاج به نقطهاي دورتر در بين بوتهها رفته بود. مترجم عراقي گروه كمي آنسوتر به سخنان فريادگونه بهنا گوش ميكرد. او آرام و شمرده به زبان عربي به مرد برهنه گفت «مرد بهتره حرف بزني. چرا خودت را در چنين موقعيتي قرار دادي؟ اگر حرف نزني تو را خواهد كشت.»
مرد برهنه دائما تكرار ميكرد «من هيچ چيز نميدانم و بيگناهم.»
بهنا سرجوخهاي 24 ساله از اهالي اكلاهما است. او فرزند كارآگاه بازنشسته پليس ايالتي است كه در تامين مدارك لازم براي اعلام جرم عليه تيموتيمكوي، عامل بمبگذاري در ساختمان فدرال اكلاهماسيتي مشاركت داشت. بهنا به كتابهاي فلسفه و تاريخ علاقه داشت و در اوقات فراغتش عربي آموخت و اينگونه بود كه با فرهنگ مردم عراق آشنا شد.
هيچيك از كساني كه او را ميشناخت، گمان نميكرد روزي از عراق سر درآورد و كاري انجام دهد كه نه تنها زندگي خودش كه دنياي آرام خانوادهاش را تحتالشعاع قرار دهد.
جملاتي بين بهنا و مرد برهنه رد و بدل شد و سپس صداي گلولهاي به هوا خاست و چند لحظه بعد صداي شليك دوم به گوش رسيد. فرمانده واحد در حالي كه اسلحهاش را بالا گرفته بود با عجله به محلي كه بهنا و اسيرش در آن قرار داشتند، بازگشت و با جسد مرد عريان مواجه شد كه خون از آن فواره ميزد.
آنان لباسهاي مرد برهنه را برداشتند. فرمانده واحد نارنجكي از جليقهاش خارج كرد، ضامن را كشيد و آن را كنارسر مرد برهنه قرار داد. او به همراه بهنا و مترجم عراقي با عجله از محل دور شدند و به سمت 4 نفربر زرهي رفتند كه ساير اعضاي واحد در آنجا منتظر بودند.
بهنا هيچ نگفت. او هفتهها بود با كسي حرف نميزد و در دنياي خودش غوطهور بود. چه چيز باعث شده بود او به اين نقطه برسد؟ انتقام، توهم بيمارگونه، تلاش براي زنده ماندن يا حفاظت از سربازانش؟ مسيري كه او را به عراق كشاند چندان بيشباهت به سايريني كه از جنگ عراق سر درآورده بودند، نبود. او مرد جواني در جستجوي هويت و انگيزه بود.
بهنا بزرگترين فرزند خانوادهاي با سه پسر بود كه در خانه دو طبقه آجري در كوچهاي بنبست در ادموند، منطقهاي در حومه اكلاهما زندگي ميكردند. پدرش اسكات مردي بلندقامت با شانههايي پهن و بدني ورزيده براي دايره تحقيقات جنايي پليس ايالتي كار ميكرد. ويكي، مادرش وكيلي است كه در زمينه جرايم كلاهبرداري تبحر دارد.
خانواده بهنا، خانوادهاي گرم و كمهياهو بود. آنان هر شب سر ميز شام مينشستند و با هم غذا ميخوردند. ويكي بچهها را به مطالعه، دمخور شدن با مردم و شناخت بهتر دنيا ترغيب ميكرد.
مايكل بچهاي درونگرا بود. او هيچگاه ناگهان تصميم نميگرفت و ترجيح ميداد اول تحقيق كند و سپس تصميم بگيرد. او خوشخلق بود و پيشقدم شدنش براي كمك به ديگران دايره دوستيهايش را گسترده كرده بود.
وقتي حوادث يازدهم سپتامبر 2001 اتفاق افتاد مايكل 16 ساله بود. تصاوير مردمي كه با وحشت مركز تجارت جهاني را ترك ميگفتند او را بر ميانگيخت. تصميم گرفت به جنگ تروريستها برود و به همين دليل داوطلب خدمت در عراق شد و اهميتي براي اينكه ممكن است در عراق با شرايطي دلهرهآور و رقتانگيز مواجه شود، قائل نبود.
پدر و مادرش خيلي با او كلنجار رفتند تا مانع از ثبتنامش براي ملحق شدن به ارتش شوند اما عاقبت موفق نشدند و مايكل كار خود را كرد. مايكل بلافاصله پس از پايان تحصيلات متوسطه در سال 2006 در ارتش ثبتنام كرد. ويكي پس از پايان هر سال تحصيلي با گريه و التماس مايكل را به ادامه تحصيل و پيوستن به ارتش پس از پايان دوره متوسطه ترغيب ميكرد. او اميد داشت قبل از آنكه مايكل به پايان راه برسد جنگ تمام شود اما چنين نشد.
پاييز سال 2007 بود كه مايكل به عنوان عضوي از لشكر 107 هوابرد به عراق اعزام شد. او فرماندهي گروهي 18 نفره را برعهده داشت كه مسوول حفظ امنيت در منطقهاي به وسعت 65 كيلومتر مربع در غرب رود دجله در استان صلاحالدين بودند.
دسته پنجم گروهان باعجله و با جذب سربازان مازاد ساير يگانها تشكيل شد. افراد دسته چون فرماندهشان افرادي جنگنديده و بيتجربه بودند. بهنا دوست نداشت بين او و سربازانش فاصله بيفتد. با آنان غذا ميخورد و در زمانهاي بيكاري با آنان بسكتبال بازي ميكرد. آنان براي انجام ماموريتشان روي سه شهرك مرزا، بتوما متمركز شده بودند. شورشيها در سراسر منطقه حضور داشتند و تلاش ميكردند مردم محلي را با خود همراه كنند.
اعضاي دسته در گروههاي 3 تا 4 نفره با خودروهاي زرهيMRAP مقاوم در برابر مين و بمبهاي جادهاي به اين سو و آن سو ميرفتند. آنان از بيابانهاي خشك و بيآبوعلف ميگذشتند و گاهي توقف كرده و براي به دام انداختن شورشيها كمين ميكردند.
گاه با صحنههايي روبهرو ميشدند كه تضاد سنت و مدرنيته را در عراق برجستهتر ميكرد. زناني برقعپوش كه سوار بر الاغ به حاشيه دجله ميرفتند تا آب بياورند و در اين مسير از جلوي خانههايي با بشقابهاي ماهواره بر روي پشتبام ميگذشتند.
بهنا سعي داشت روابط خوبي با محليها برقرار كند كه اگرچه دشمن آمريكاييها نبودند اما دل خوشي هم از آنها نداشتند. او با شيخهاي محلي به گفتگو مينشست، با آنان چاي ميخورد و به همراه سربازانش از غذاهاي عراقي تناول ميكرد.
روز 21 آوريل سال 2008 بود كه دسته 2 مظنون را در بيابانهاي اطراف بتوما دستگير كرد. در مسير بازگشت به پايگاه قرار داشتند. هر كسي مشغول كار خودش بود. بهنا درMRAP آخر در حال صحبت درباره غذاهاي مورد علاقهاش بود كه ناگهان صداي انفجاري به گوش رسيد.
تنها صد متر آن سوتر از محل دستگيري مظنونان يكي از خودروها از روي بمب جادهاي پرقدرتي رد شده بود. باك خودرو سوراخ شده بود و سرنشينان در گازوئيل غوطهور بودند. قبل از آن كه ساير اعضاي دسته بتوانند به كمك سرنشينان بروند خودرو با صدايي وحشتناك منفجر شد.
مترجم عراقي و 2 تن از اعضاي دسته كشته شدند. تنها چند دقيقه بعد بود كه 2 هليكوپتر آپاچي وارد منطقه شدند تا امنيت بازماندگان حمله را تامين كنند و به فاصله كمي بعد از آنها نيروهاي امدادي به محل حادثه رسيدند.
اعضاي بازمانده دسته همقسم شدند دليل اين حادثه را بيابند. دسته خيلي زود دوباره عملياتي شد. صبح روز 5 مي بهنا و مردانش در جستجوي مردي به نام علي منصور محمد وارد خانهاي در باتوما شدند. بهنا چند بار اسم منصور را از يكي از رابطان محلي شنيده بود كه ادعا داشت در تهيه بمبهاي جادهاي دست دارد.
پس از ورود منصور را به همراه چند مسلسل سبك، كيسهاي حاوي مهمات و گذرنامهاي ممهور به مهرهاي گمرك مرزي سوريه يافتند. آنان منصور را براي بازجويي توسط افسران اطلاعاتي با خود بردند.
بهنا روز 16 مي منصور و يك بازداشتي ديگر را از بازداشتگاه پايگاه خارج كرد و به بخش مسكوني مقر برد. طوفان شن برپا شده بود و بايد تا زمان قطع طوفان براي خروج از پايگاه صبر ميكردند. او به همراه مترجم دسته منصور را به بخشي دورافتاده از پايگاه برد و از او درباره حمله 2 آوريل سوال كرد.
چشمان منصور پوشيده بود و دستانش را با نواري پلاستيكي بسته بودند. بهنا تهديد ميكرد اگر منصور صحبت نكند او را ميكشد. وقتي دسته مجوز خروج از پايگاه را پيدا كردم بازداشتيها را هم با خود بردند. پس از گشتزني متعارف دسته در نزديكي مرزا توقف كرد. بهنا يكي از بازداشتيها را آزاد كرد اما منصور را با خود برد.
در مسير بازگشت در نزديكي خط آهن متروكهاي توقف كردند. بهنا منصور را به كنار خط آهن برد. كمتر از 10 دقيقه بعد صداي شليك 2 گلوله شنيده شد و بهنا به همراه ميكس و مترجم عراقي بازگشت. روز بعد روستاييها جسد تكه تكه شده و سوخته منصور را يافتند.
بهنا چند هفته بعد از فرماندهي دسته عزل شد و روز 31 جولاي سال 2008 به قتل متهم شد.






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 253]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن