واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: بيست و پنج دقيقه ادب و هنر
داشتم فكر ميكردم كه اگر به عنوان مثال من بخواهم طنز بنويسم، چگونه مينويسم! نوشتم: طنز ديدم، نه بد هم نمينويسم. براي اين كه احساس نكنم طنزنويس شدهام، يك عدد فلسفه هم نوشتم. عمداً هم زيباترش كردم ـ باسين كشيده ـ تا شائبه هر نوع طنزنويسي از بين برود. فكر ميكنم حالا اين شائبه وجود ندارد. مطلقاً و به قول استاد فلسفهام: عليالاطلاق، وقف روي قاف!
كمي كه گذشت، فكر كردم اصلاً من اگر بخواهم طنز بنويسم، چه مينويسم؟ بياختيار ياد هفتهنامه ادب و هنر افتادم. كمي بعد كه فكر كردم ديدم بي اختيار كه ارزش ندارد، بايد با اختيار باشد تا شائبه هر نوع جبري از بين برود. كوتاه كنم. پس از فكرها و رفع شائبهها، آخرالامر مرا عزم براين جزم شده است كه 25 دقيقه در باب اين ضميمه «ادب و هنر» بنويسم و نقدش كنم. مثل يك چك در بانك انصاف و الان 5 دقيقه از وقتم گذشته است.
اما قبل از اينكه اصلاً فكر كنم كه... اگر به عنوان مثال من بخواهم طنز بنويسم چگونه... داشتم فكر ميكردم كه خوشحالي و بدحالي چه تاثير سهمگين در نقد و نوع آن ميگذارد. چه بسا اگر اين نقد را ديروز ميخواستم بنويسم، چه بسا بعد از 2 يك مميز ميگذاشتم و 25 دقيقه ميشد 5/2 دقيقه، ولي به هر حال چون دمم ديده شده و يكي از ادبي و هنريها از بابت غلطهاي املايي راه يافته به مقاله «از مولانا به زندگي» يك عذرخواهي همينجوري به عمل آورده است، احساس ميكنم: در نقد بايد منصف بود. بايد روح عدالت را در كالبد نقد دميد. بايد تا آخرين درجه عدالت در بسط و توسعه انديشه نقد كوشيد. چرا كه اين نقد و اين عدالت ميتواند بسيار جديتر باشد.
قبل از اينكه رشته كلام از دست قلم برود و بيش از اين كه بيش از اين به دقيقه بيست و پنجم نزديك شويم، بهتر است طنز را در شمشير سخن يا شمشير سخن را در غلاف طنز و در مجموع به هر صورت كه همان بهتر است كنيم، به سراغ طنز برويم. خدا را چه ديدي! شايد كمي تا قسمتي جديتر شد و در نتيجه برخي از دوستان از ما حساب بردند!
براي نقد ادب و هنر، دسترسي به مجموع ادب و هنرهاي منتشر شده كه تا امروز 24 شماره است و بعد از اين 25 شماره و بعد از آن 26 و بعد از آن 27 و بعد از آن... خواهد شد، اصولاً يك كار لازم است و من در فرصت كمي كه داشتهام و الان كمتر است، اين كار را انجام دادهام. الان كه به سرعت آن را شمردم ديدم چند شماره كم دارم؛ يعني كم دارد و اين به لحاظ سبكشناسي ادب و هنر، شخصيت نقدكننده را دچار مشكل ميكند ولي باكي نيست. چه بسا از اين مشكلات زياد باشد. عدم دسترسي به شماره اول ادب و هنر، تعيين تاريخ دقيق و عميق آن را دچار يك اشكال نوستالژيك جهاني ميكند ولي چنين نيست كه هرمنوتيك در اينجا دست بسته باشد و نتواند قبل از موعد مقرر، تاريخ را از دل آب و هنر استخراج كند. ميپرسيد چگونه؟ عرض ميكنم: چشمتان را ببنديد تا عرض كنم. تاريخ ادب و هنر شماره دو 18 بهمن 1386 است. اگر تاريخ آخرين شماره ادب و هنر را از اين عدد كسر كنيد، ميشود 11 بهمن! عرض نكردم؟ باشد؛ حالا احساس ناراحتي و عذاب وجدان نكنيد كه رياضيتان خصوصاً به لحاظ استخراج ادب و هنر ضعيف است. من هم اولش همينجوري بودم. مقداري كه ادب و هنر خواندم خوب شدم و به نظر ميرسد خوبتر هم خواهم شد. كجا بوديم؟ اينجا بوديم كه ادب و هنر، نشريهاي است كه سعي ميكند پرچم ادب را بر بلنداي قله هنر به اهتزاز و احترام درآورد و البته در اين مسير از استاد احترامي طنزپرداز هم استفادههاي فلسفي به عمل آورده است و چه از اين بهتر كه بعد از چندده شعر نو و فرانو و... بعد از چند ده قفسه كتاب و توسعه كتابخانههاي مجازي مورد نظر، اين توفيق حاصل شود كه آدم عينكش را بردارد و عرض كند: با من بوديد؟ اگر نخير، بله، زندگي با عينك بهتر است.
سخن از پرچم بود و قله. هيچ وقت نميتوان از صعود به قله پرچم صرف نظر كرد، حتي اگر با كاريكاتور و حتي اگر مهمان باشد. كاري نداريم كه كاريكاتور نميتواند مهمان باشد. خب، اگر مهمان نتواند باشد، ميزبان كه ميتواند كاريكاتور باشد. در هر حال، از نظر نقدشناسي زمانمند و فرامكاني ـ بر وزن شعر فرانو ـ اين نكته نميتواند خالي از اهميت باشد كه خوشبختانه ادب و هنر از راست شروع ميشود و در چپ خاتمه پيدا ميكند. اين كه صفحه اول حاوي فهرست و عناوين مطالب با شماره صفحه است و غالباً طرحي دارد كه به نظر ميرسد در چند درصد آن چيزي جز يك كتاب خوانده نشده و عمدتاً ناخوانا و عينكي كه كاملاً معلوم است درست چند ثانيه قبل از عكس در چشم يك نويسنده بوده و به نظر ميرسد كه چارچوب آن ميتواند چند درجه ارتقاء پيدا كند، و ديگر مسائل؛ از محسنات ادب و هنر معاصر است. لازم به توضيح است كه از محسنات ادب و هنر معاصر به اينكه صفحه حاوي بر ميگردد. درست نيست كه ما بگوييم ادب و هنر ادامه از صفحه قبل است ولي چون بنابر عدالت در نقد و صداقت در نسيه است، وقتي دقيقههاي ساعت به نفع ادب و هنر به سرعت در حال حركت است، بنابراين وقتي شعر مفهومي استاد هم ادامه از صفحه قبل است، نبايد بگوييم؟ پس چه بگوييم؟ اينجايش را از زبان خودم نگفتم، از زبان نويسنده «نگار و خبرنگار» گفتم؛ يعني پرسيدم. ممكن است ايشان يا هر «نگار و خبرنگار» نگار ديگر بگويد: پرسيدي كه پرسيدي! به نظر ميرسد در اينجا بايد گفت: اين كه نشد حرف، اگر قرار باشد به جاي پاسخ به سئوالهاي طرح شده، آدم جواب بدهد كه: پرسيدي كه پرسيدي ـ و جواب ندهد ـ در اين صورت بيترديد نه فلسفهاي شكل ميگيرد و نه عرفاني به وجود ميآمد. پس اگر فلسفه به وجود آمده و در طول تاريخ شكلگرفته و اوجها را گرفته است، به اين جهت بوده كه كسي نگفته: پرسيدي كه پرسيدي! اين چيزي است كه علاوه بر آدم، حتي حوا ـ هر حوايي يا به اصطلاح حواي نوعي نيز ـ ميتواند آن را بگويد، مشروط به اين كه كسي كه زحمت نگار نگار را كشيده است، اين بار نگويد: ميگويد كه ميگويد! چون در آن صورت به صورتي قاطع عبارت آقاي نگار نگار به اين صورت اصلاح خواهد شد كه: دقت نفرموديد! عبارت ميتواند آن را بگويد بود و شما بايد ميگفتيد: ميتواند آن را بگويد كه ميتواند بگويد. البته اين نظر فلسفه زبان و شخص لوديگ ويتگنشتاين است و ممكن است ديگران نظر ديگران را داشته باشند. در هر صورت با اينكه دلم ميخواهد به مقالاتي چون «خيام پيش از حافظ» مقداري لبخند بزنم، با اين حال ترجيح ميدهم در جهت پربار كردن 25 دقيقه ادب و هنر يادآور شوم كه: كاش همان اول 25 دقيقه، به جاي يك بار نوشتن طنز به زيبايي و يك بار نوشتن فلسفه ـ باسين كشيده ـ مينوشتم فلسفه طنز يا طنز فلسفه و اينقدر به ساعت نگاه نميكردم ببينم 25 شده است تا بنويسم صفحه بعد يا نه!؟
پايان سخن اين كه: ادب و هنر به واقع صحيفهاي است گشوده شده به آفاق ادب و هنر كه ميكوشد به فراخور خويش سطوري از ذوق، شور، شعور، عشق و صميميت و زيبايي را به وسع خويش تقديم اصحاب انديشه نمايد. اين نظر يك بيخبر است. چه بسا يك با خبر، نظري ديگر يا نظر ديگري را داشته باشد. ساعت دقيقه 25، اينجا ادب و هنر است، بقيهاش با شما!...
پنجشنبه 14 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 113]