واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: با عرض سلام خدمت دايره مركزي!
من يك مورچه كارگر هستم.از زماني كه به ياد دارم مشغول كار كردن بودم و هميشه در ركابِ ملكه پا به پاي ساير مورچگان فعاليت نمودم تا توانستم به لغبِ سركارگري نايل شوم.من در يگان تجزيه موجوداتِ مُرده مشغولم و به همين سبب مشاهدات و خاطراتِ فراواني در حين عملياتِ تجزيه و بعضا كاتاليز در ذهن دارم.ما در نزديكي يكي از قبرستانهاي آرژانتين سكونت داريم و به مورچه هاي آرژانتيني معروفيم.در اين قبرستان روزانه حدودِ ده دوازده نفر را دفن ميكنند كه اكثرا در قبرهاي پيش ساخته اي مقيم ميشوند كه ما در آنها به حال آماده باش هستيم تا به محض ورودِ جنازه عملياتِ پاكسازي و تجزيه را آغاز نماييم.در اين اواخر آنقدر فشار كار روي من و همكارانم زياد بوده كه همگي خسته و كوفته و دپرس يك گوشه نشسته ايم و حتي در صورت حمله نمودن مورچه خوار هم ياراي فرار نداريم.
قضيه از آنجايي شروع شد كه چند شب قبل بدون هماهنگي قبلي با واحدِ تجزيه كننده حدود پنجاه شصت نفر را به صورتِ يواشكي در قبرستان "ايزابل آلنده بَرين" دفن نمودند و ما نيز بنا به دستور مستقيم ملكه سريعا براي تجزيه به محل اعزام شديم.من به عنوان مورچه سركارگر براي بازبيني محل واردِ اولين قبر شدم و ديدم كه جنابان رومئو و خوليو(همان انكر و منكر!) در حال اعتراف گيري و كنكور گرفتن از شادروان هستند.بنابر كنوانسيون بين المورچه اي و قراردادهاي امضا شده‘ در حين عملياتِ سوال و جوابِ شبِ اول قبر ما اجازه تجزيه نداريم و اين عمل بايد پس از اتمام اعتراف گيري و كنكور عقيدتي انجام گردد.پس بنابر ادب و همچنين قانون ما نيز در قبر منتظر مانديم تا نوبتمان شود.در اين اثني مشاهده نمودم كه جنازه مذكور در جوابِ تمام سوالات فقط ميگويد:"هرچي شما بگين فقط نزن!" و آنقدر اين جمله را تكرار كرد كه جنابان رومئو و خوليو (انكر و منكر) كم آوردند و ادامه كار را به ما سپردند.پس از گماردن نيروهاي لازمه به سمتِ قبر بعدي رهسپار شدم و ديدم كه جنازه ساكن در اين قبر هم در جوابِ تمام سوالات اعم از اينكه خداي تو كيست و غيره با ترس و لرز فقط ميگويد:"دكتر!".
روانه قبر سوم شدم.به محض ورودِ ما به قبر مذكور جنازه دختري كه آنجا بود شروع كرد به جيغ كشيدن و داد زدن.بيچاره آنقدر ترسيده بود كه كفنش را خيس نمود.بنده به سببِ تجربه بالايي كه در اين ساليان كسب نمودم متوجه شدم كه اين دختر در زمان حياتش موردِ تجاوز قرار گرفته به همين سبب با استفاده از پزشكِ تيم و يك روانكاو او را آناليز نموديم و به وي فهمانديم كه قصدِ تجزيه كردنش را داريم نه تجاوز.اينگونه بود كه دخترك آرام شد و با فراغ بال خود را براي تجزيه آماده نمود!.به سببِ فشرده شدن كارها و حجم سنگين آنها مجالي پيدا نكردم تا با تمام جنازه هاي آن شب محاوره داشته باشم ولي مشاهده نمودم كه برخي از آنها با لباسهاي خودشان و بدون تابوت دفن شده بودند كه اين امر نشان ميداد كه بحران مالي دامن تابوت سازان و كفن فروشان را نيز گرفته!.
پس از ساعاتي از شروع عمليات خبر رسيد كه برخي از نيروها و سوسكهاي لباس شخصي و كرمهاي خودسر اقدام به گوشت بُري و دزدي از جنازه ها نموده اند و در حال نابود سازي شواهد و مدارك جنازه ها هستند به همين دليل عازم محل موردِ نظر شديم و پس از زد و خوردي كه بين نيروهاي ما و آنها در گرفت قبرهاي موردِ تجاوز را به اِشغال خود درآورديم.در اواسطِ كار با كمبودِ نيرو مواجه شديم به همين خاطر سريعا با مورچه هاي لژيونر و شاغل در قبرستانهاي اروپا تماس گرفتيم و آنها را به آنجا فرا خوانديم.
طبق آمار تمام جنازه هاي آن شب متعلق به كشته هاي حوادث رانندگي در كوچه پس كوچه هاي آرژانتين و يا متعلق به معتاديني مانندِ مارادونا و غيره بوده كه قابل شناسايي نيستند!(البته ما هنوز نميدانيم كه چرا در آرژانتين ملت بدون مدارك رانندگي ميكنند!!) ولي مشاهداتِ ما با اخبار واصله تناقض داشت بدين صورت كه ما در حين عملياتِ تجزيه به جوانان ترگل ورگل و شاخ شمشادي برميخورديم كه اكثرشان پوشش رنگی داشتند و نوع شكستگي ها و كبوديهايشان به مشاهداتي كه ما از تصادفي ها و معتادين داشتيم كاملا متفاوت بود.در مرحله هاي آخر تجزيه هم خون و ادرارشان را كاتاليز نموديم و هيچگونه نشانه اي از مواد افيوني ديده نشد بلكه مقداري داروي خواب آور و ناشناخته را كشف نموديم كه برايمان تازگي داشت.
پس از چندين ساعت كار طاقت فرسا خبر رسيد كه رييس قبرستان "ايزابل آلنده بَرين" از كار بركنار شده.روابطِ ما با رييس معذول در اين اواخر بهتر شده بود به طوري كه كل عمليات تجزيه را به انحصار ما درآورده بود و بر روي جنازه ها موادي ميريخت كه تجزيه را براي ما آسانتر مينمود.اما با ورودِ رييس جديد اوضاع شديدا به هم ريخت به طوري كه دوباره سوسكها و كرمهاي خودسر روانه قبرها شدند و نيروهاي ما را مورد آزار و اذيت قرار ميدهند.ما ديگر امنيت شغلي نداريم.اصلا ما نمي توانيم شبي پنجاه شصت نفر را تجزيه كنيم!!.مگر يك مورچه چقدر كشش و جنبه دارد و چقدر ميتواند اين همه فشار كاري و استرس را تحمل كند!؟.اگر وضع بر همين منوال ادامه پيدا كند من استعفاي خودم را به ملكه تقديم خواهم نمود تا ايشان مراتب را به اطلاع رييس جديد برساند!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 162]