واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: کتاب - ابلیس به غار حراء رفت و به شکل گنجشکی خواست درآید که جبرئیل بر او نهیب زد: برو ای دور شده از رحمت حق! ابلیس گفت: از دیشب تاکنون چه تازهای در زمین رخ داده؟ پاسخ شنید: محمد (ص) به دنیا آمده. پرسید آیا مرا در او بهرهای هست؟ به گزارش خبرآنلاین، کتاب «زندگانی حضرت محمد (ص)» نوشته سید هاشم رسولی محلاتی نخستین بار در سال 1379 از سوی نشر فرهنگ اسلامی منتشر شده و تاکنون بارها تجدید چاپ شده است. این کتاب در پانزده فصل به بررسی زندگانی پیامبر (ص) از ولادت تا سال یازدهم هجرت و رحلت ایشان پرداخته است. نسب رسول خدا (ص)، ولادت رسول خدا (ص) و شرح زندگی آن حضرت تا ازدواج با خدیجه، ازدواج با خدیجه و ماجراهای بعد از آن تا بعثت، بعثت رسول خدا (ص)، هجرت رسول خدا(ص)، سال دوم هجرت و جنگ بدر، سال سوم هجرت و جنگ احد، سال چهارم هجرت، سال پنجم هجرت و غزوه خندق، سال ششم هجرت، سال هفتم هجرت، سال هشتم هجرت، سال نهم هجرت، سال دهم هجرت و سال یازدهم هجرت از عناوین فصلهای این کتاب هستند. در فصل دوم این کتاب در بخشی با عنوان «در شب ولادت» میخوانیم: «معمولا مقارن ظهور پیغمبران الهی و ولادت آنها حوادث مهم و شگفتانگیزی اتفاق میافتد که خبر از آمدن آن پیغمبر و تحول او در جهان و رفتار و عقاید مردم میدهد و در حقیقت به مردم آژیر و آماده باش میدهد تا آنان را برای آمدن وی آماده سازد که بدانها «ارهاصات» گویند. در شب ولادت رسول خدا (ص) نیز طبق روایات حوادث شگفتانگیز و عجیبی اتفاق افتاده که در تواریخ به اجمال و تفصیل نقل شده. از آن جمله ابن هشام از حسان بن ثابت-شاعر معروف اسلام-نقل میکند که وی گفته: به خدا سوگند من پسری نورس در سن هفت یا هشت سالگی بودم و آنچه میشنیدم به خوبی درک میکردم که دیدم مردی از یهود بالای قلعهای از قلعههای مدینه فریاد میزد: ای یهودیان! و چون یهودیان پای دیوار قلعه جمع شدند و از او پرسیدند: چه میگویی؟ گفت: بدانید آن ستارهای که با طلوع احمد به دنیا خواهد آمد، دیشب طلوع کرد! و در سیره حلبیه و تواریخ دیگر از آمنه روایت کردهاند که گوید: چون فرزندم به دنیا آمد نور خیرهکنندهای آشکار شد که شرق و غرب را روشن کرد و من در آن روشنایی قصرهای شام و بصره را دیدم. و نیز نقل کرده اند که در آن شب ایوان کسری-که با سنگ و گچ ساخته شده بود و سالها روی ساختمان آن زحمت کشیده بودند و هیچ کلنگی در آن کارگر نبود- شکافت و چهارده کنگره آن فروریخت. شیخ صدوق در کتاب امالی حدیث جامعی از امام صادق (ع) روایت کرده است که در این حدیث بیشتر اتفاقات آن شب ذکر شده است. متن آن حدیث شریف این گونه است که حضرت فرمود: ابلیس به آسمانها بالا میرفت و چون حضرت عیسی (ع) به دنیا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا میرفت و هنگامی که رسول خدا (ص) به دنیا آمد از همه آسمانهای هفتگانه ممنوع شد و شیاطین به وسیله پرتاب شدن ستارگان ممنوع گردیدند و قریش که چنان دیدند گفتند: قیامتی که اهل کتاب میگفتند برپا شده! عمرو بن امیه که از همه مردم آن زمان به علم کهانت و ستاره شناسی داناتر بود بدانها گفت: بنگرید اگر ستارگانی است که مردم به وسیله آنها راهنمایی میشوند و تابستان و زمستان از روی آنها معلوم گردد پس بدانید قیامت برپا شده و مقدمه نابودی هرچیز است و اگر غیر از آنهاست امر تازهای اتفاق افتاده است و همه بتها در صبح آن شب به رو درافتاد و هیچ بتی در آن روز برپا نبود، ایوان کسری در آن شب شکافت و چهارده کنگره آن فروریخت، دریاچه ساوه خشک شد و ... آتشکدههای فارس که هزار سال بود خاموش نشده بودند در آن شب خاموش گردید و موبدان فارس در خواب دیدند شترانی سخت اسبان عربی را یدک میکشند و از دجله عبور کرده و در بلاد آنها پراکنده شدند و طاق کسری از وسط شکافت و رود دجله در آن وارد شد و در آن شب نوری از سمت حجاز برآمد و همچنان به سمت مشرق میرفت تا بدانجا رسید، فردای آن شب تخت هر پادشاهی سرنگون گردید و خود آنها گنگ گشتند که در آن روز سخن نمیکردند. دانش کاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گردید و هر کاهنی از تماس با همزاد شیطانی خود ممنوع گردید و میان آنها جدایی افتاد و آمنه گفت: به خدا فرزندم که بر زمین قرار گرفت دستهای خود را بر زمین گذارد و سر به سوی آسمان بلند کرد و بدان نگریست و نوری از من تابید و در آن نور شنیدم گویندهای میگفت: تو آقای مردم را زادی او را محمد نام بگذار. آنگاه او را نزد عبدالمطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفته بود به عبدالمطلب گزارش دادند، عبدالمطلب او را در دامن گذارده گفت: الحمدلله الذی اعطانی هذا الغلام الطیب الاردان قد سادفی النهد علی الغلمان....ستایش خدایی را که به من عطا فرمود این فرزند پاک و خوشبو را که در گهواره بر همه پسران آقاست. آنگاه او را به ارکان کعبه تعویذ کرد و درباره او اشعاری سرود و ابلیس در آن شب شیطان و یاران خود را فریاد زد (و انها را به یاری طلبید) و چون اطرافش جمع شدند بدو گفتند: ای سرور ما چه چیز تو را به هراس و وحشت افکنده؟ گفت: وای بر شما از سر شب تا به حال اوضاع آسمان و زمین را دگرگون میبینم و به طور قطع در روی زمین اتفاق تازه و بزرگی رخ داده که از زمان ولادت عیسی بن مریم تاکنون سابقه نداشته، اینک برگردید و ببینید این اتفاق چیست؟ آنها پراکنده شدند و برگشتند و اظهار داشتند: ما که تازهای ندیدیم. ابلیس گفت: این کار شخص من است و آنگاه در دنیا به جستجو پرداخت تا به حرم-مکه-رسید و مشاهده کرد فرشتگان اطراف آن را گرفتهاند، خواست وارد حرم شود که فرشتگان بر او بانگ زده مانع ورود او شدند به سمت غار حراء رفت و چون گنجشکی گردید و خواست درآید که جبرئیل بر او نهیب زد: برو ای دور شده از رحمت حق! ابلیس گفت: ای جبرئیل از تو سوالی دارم؟ گفت: بگو، پرسید: از دیشب تاکنون چه تازهای در زمین رخ داده؟ پاسخ داد: محمد (ص) به دنیا آمده. شیطان پرسید: مرا در او بهرهای هست؟ گفت: نه. پرسید: در امت او چطور؟ گفت: آری. ابلیس که این سخن شنید گفت: خوشنود و راضیم. و در حدیث دیگرى که در کتاب کمال الدین نقل کرده چنین است که در شهر مکه شخصى یهودى سکونت داشت و نامش یوسف بود،وى هنگامى که ستارگان را در حرکت و جنبش مشاهده کرد با خود گفت: این تحولات آسمانى به خاطر ولادتهمان پیغمبرى است که در کتابهاى ما ذکر شده که چون به دنیا آید شیاطین رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوع گردند و چون صبح شد به مجلسى که چند تن از قریش در آن بودند آمد و بدانها گفت: آیا دوش در میان شما مولودى به دنیا آمده؟ گفتند: نه. گفت: سوگند به تورات که وى به دنیا آمده و آخرین پیامبران است و اگر اینجا متولد نشده حتما در فلسطین متولد گشته است. این گفتگو گذشت و چون قرشیان متفرق شدند و به خانههاى خود رفتند داستان گفتگوى با آن یهودى را با زنان و خاندان خود بازگو کردند و آنها گفتند: آرى دیشب در خانه عبد الله بن عبد المطلب پسرى متولد شده است. این خبر را به گوش یوسف یهودى رساندند، وى پرسید: آیا این مولود پیش از آنکه من از شما پرسش کنم به دنیا آمده یا بعد از آن؟ گفتند: پیش از آن! گفت: آن مولود را به من نشان دهید. قرشیان او را به درب خانه آمنه آوردند و بدو گفتند: فرزند خود را بیاور تا این یهودى او را ببیند، و چون مولود را آوردند و یوسف یهودى او را دیدار کرد، جامه از شانه مولود کنار زد و چشمش به خال سیاه و درشتى که روى شانه وى بود بیفتاد در این وقت قرشیان مشاهده کردند که حال غش بر آن مرد یهودى عارض شد و به زمین افتاد... در حدیثى که مرحوم کلینى شبیه به روایت بالا از مردى از اهل کتاب نقل کرده آن مرد کتابى به قرشیان که ولید بن مغیره و عتبة بن ربیعه و دیگران در میانشان بود رو کرده و گفت: نبوت از خاندان بنى اسرائیل خارج شد و به خدا این مولود همان کسى است که آنها را پراکنده و نابود سازد!قریش که این سخن را شنیدند خوشحال شدند، مرد کتابى که دید آنها خشنود شدند بدیشان گفت: خرسند شدید! به خدا سوگند این مولود چنان سطوت و تسلطى بر شما پیدا کند که زبانزد مردم شرق و غرب گردد. ابوسفیان از روى تمسخر گفت: او به مردم شهر خود تسلط مىیابد!» 191/60
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 490]