واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: هنوز زود است که ... پدر 27 ساله اشان آنها را به روستایشان- دهنو - ببرد. بچه ها باید تحت نظر پزشک باشند. بولتن:امیرعباس، ام البنین، زینب و معصومه، چهارقلوهای عنبرآبادی که ماه گذشته همزمان با ولادت حضرت زینب (س) در بیمارستان جیرفت همشهری های کوچولوی ما شدند، این روزها در اتاقی کوچک و گرم مهمان خاله ی فداکارشان هستند. هنوز زود است که ... پدر 27 ساله اشان آنها را به روستایشان- دهنو - ببرد. بچه ها باید تحت نظر پزشک باشند. آقای الف ـ امیری که چند روز پیش مهمان رودبارزمین بود، داشت آرشیو نشریه را ورق می زد، وقتی چشمش به خبر تولد چهارقلوها افتاد، از سرِ مهربانی مبلغ صد هزار تومان گذاشت روی میز مدیرمسئول رودبارزمین و گفت: این هم هدیه من به چهارقلوهای کوچولو. امروز یکشنبه، برای دیدار از چهارقلوها و تقدیم هدیه آقای الف به منزلشان می رویم. منزلی که مال آنها نیست، مال شوهر خاله و خاله مهربانشان است. خانواده خاله ی مهربان یکی از اتاق های منزل کوچکشان که در جنوبی ترین نقطه جیرفت قرار دارد را موقتا به چهارقلوها و پدر و مادر جوانشان داده اند. دو گهواره و قوطی های شیر و بقچه لباس های بچه ها تقریبا فضای اتاق را پر کرده است. چشمم به دنبال دو گهواره دیگر است، اما گویا پدر چهارقلوها که کارگر است فعلا دست و بالش بسته است و نمی تواند برای هر کدام از بچه ها یک گهواره مجزا بخرد. زینب و معصومه یک گهواره دارند، امیرعباس و ام البنین هم یکی. چاره ای نیست باید با هم کنار بیایند. بعد از دیدار با بچه ها و مادرشان که فقط 20 سال سن دارد، می نشینیم پای صحبت ایمان رجب زاده پدر خانواده، از کار و زندگی اش می پرسم. کارگر است، هر کجا کار باشد او هم هست. گاهی در ارومیه هندوانه می کارد، گاهی در قم ، گاهی چابهار و گاهی هم در روستاهای اطراف جیرفت. کارگر فصلی یعنی همین. از خودش زمینی ندارد، مجبور است روی زمین دیگران عرق بریزد. امسال هنوز با صاحب کارش تسویه نکرده، احتمال می دهد پانصد هزار تومان گیرش بیاید. بستگی دارد میدان دارهای تهرانی از کدام پهلو بلند شده باشند. هنوز آنقدر پولدار نشده که خانه ای برای خودش درست کند یا بخرد. در روستای کوگوئیه ی دهنو محرضاخان هم یک اتاق گلی از پدرش گرفته و تا قبل از اینکه یک دفعه عیالوار بشود، آنجا زندگی می کرده اما حالا با 4 بچه سه کیلویی مجبور است کنار بیمارستان و دم دست پزشک باشد. با او گفتگو می کنیم: *ایمان، از اینکه یک دفعه اینقدر عیالوار شده ای، آن هم توی سن 27 سالگی چه حسی داری؟ ـ حس خوبی دارم، واقعیتش احساس می کنم لطف خدا نسبت به من 4 برابر دیگران است. *از آینده خودت و بچه ها با این اوضاع مالی که داری، نگران نیستی؟ ـ از خدا که پنهان نیست، از شما هم نباشد، راستش نگران که هستم. من نه شغلی دارم و نه منبع درآمدی و نه خانه ای، بزرگ کردن چهار بچه که سه تای آنها دخترند با این اوضاعی که من دارم حتما سخت است ولی من همیشه می گویم، خدا بزرگ است، خدا مال ما هم هست. *حتما مسئولان محترم هم توی این مدت به کمکت آمده اند، این طور نیست؟ (ایمان لبخند تلخی می زند، آهی می کشد و سکوت می کند، اصرار می کنم که حرف بزند) ـ نه، کسی نیامده ولی من پیش خیلی ها رفته ام و مشکلاتم را گفته ام. *مشکلاتت را می توانستند حل کنند؟ ـ (ایمان دوباره سکوت می کند، من باز هم اصرار می کنم و او دوباره به حرف می آید و با بغض می گوید) ـ به این قرآنی که روی تاقچه است، من خیلی از خوبی آقای غنچه پور شنیده بودم، ولی روزی که رفتم با او مشکلاتم را بگویم، هر کار کردم مسئول دفترش نگذاشت من بروم با فرماندار حرف بزنم. تازه روز ملاقات عمومی هم بود. شاید اگر می گذاشت آقای غنچه پور کمکی می کرد که سرپناهی برای بچه ها تهیه کنم. به خدا من دارم توی خانه مردم از خجالت آب می شوم. نمی دانم اگر خانواده خاله بچه هایم نبودند، الان چه کار باید می کردیم. *خب، حالا ما از طریق رودبارزمین به گوش آقای غنچه پور می رسانیم که تو را به دفترش دعوت کند و حسابی پای درد دلت بنشیند. ـ خدا هر دو نفر شما را به مراد دلتان برساند. *خب آقا ایمان، جای دیگری هم برای گفتن مشکلاتت رفتی؟ ـ بله، پیش فرماندار عنبرآباد ـ آقای مشایخی ـ هم رفتم. انصافا دستش درد نکند خیلی در حق ما لطف کرد. نامه نوشت به کمیته امداد عنبرآباد صد هزار تو مان به بچه ها دادند. بهزیستی عنبرآباد هم لطف می کنن هر ماه 8 قوطی شیرخشک یارانه ای به هر کدام از بچه ها می دهند. در اینجا خاله صدیقه وارد بحث می شود و می گوید، شیرخشک های یارانه ای برای این بچه ها که هنوز نارس هستند قابل استفاده نیست و ما مجبوریم آنها را عوض کنیم و شیر نان بخریم. داروخانه هر قوطی شیر یارانه ای را 1100 تومان از ما برمی دارند .10 قوطی شیر یارانه ای که بدهیم، فقط دو قوطی شیر نان به ما می دهند. هر دو روزی یک قوطی شیر تمام می شود. خریدن شیر نان با قیمت 9500 تومان واقعا سخت است، آن هم برای داماد ما که شغلی هم ندارد. کاشکی بهزیستی تعداد همین شیرهای یارانه ای را بیشتر می کرد، عوض می کردیم باز هم خوب بود. از خاله صدیقه می پرسم، شما که بچه ها را به دکتر و آزمایشگاه می برید، هزینه های آن را چطور می پردازید؟ در حالی که بچه ها بیمه هم نیستند. خاله صدیقه می گوید: دیگه چه کار کنیم، از اقوام، برادرها، خواهرها کمک می گیریم. هزینه ها هم خیلی بالاست. مثلا چند روز پیش دو تا از بچه ها را بردیم توی مطب دکتر افضلی، برای هر کدام 11 هزار تومان پول ویزیت دادیم. یک بار هم آقای دکتر محمدی توی بیمارستان به ما گفت، عصر بچه ها را بیاور مطب تا معاینه شان کنم، بردم ولی بنده خدا پول نگرفت. پدر بچه ها حرف های خاله صدیقه را تکمیل می کند. ـ توی درمانگاه یک آزمایش تیروئید برای بچه ها نوشتند هر نفر 2500 تومان، چند نفر آنجا بودند به خانمی که قبض می نوشت گفتند، لااقل برای این چهارقلوها کمتر حساب کنین، خانم گفت، دست من نیست، 10 هزار تومان پرداختم، بعد رفتم پیش رئیس مرکز بهداشت او گفت، آزمایش بعدی 5 هزار تومان بهتان تخفیف می دهیم. *خب می رفتی پیش حاج آقا جمالی زاده، امام جمعه جیرفت مشکلاتت را می گفتی شاید او راهی جلوی پایت بگذارد یا حاج آقا افشارمنش امام جمعه عنبرآباد ـ راستش دو بار رفتم دفتر حاج آقا جمالی زاده، خودشان نبودند دو نفر آنجا بودند، مشکلم را گفتم، آنها گفتند ما خودمان هم ا ینجا بی حقوق کار می کنیم، شما باید بروید فرمانداری. از آنجا هم دست خالی برگشتم. حالا فرصتی پیش بیاید می خواهم بروم پیش حاجی افشارمنش، شاید بتواند کمک کند یک خانه ای مثل پنج قلوهای نهاوندی که رئیس جمهور به آنها داد، به من هم بدهند. حتی اگر 5 میلیون داشتم، می توانستم خانه ای در کنار خانه خاله ی بچه ها رهن کنم. *ایمان، تو که وسیله هم نداری، این بچه ها را از این سرِ شهر چطور می بری دکتر و بیمارستان؟ ـ ای آقا چه کار کنم، مجبورم آژانس بگیرم، هر سرویس 1500 تومان، هر چه پس انداز داشتم از پول کارگری همه اش را دادم پول دکتر و آزمایش و شیر خشک و آژانس، راستی یادم رفت بگویم، رئیس کمیته امداد جیرفت هم 200 هزار تومان کمک بلاعوض کرد، خدا خیرشان بدهد. *سوالات ما تمام شد، صحبت خاصی نداری؟ ـ نه، فقط می خواهم از خواهر خانمم که مثل یک مادر از بچه های من مواظبت می کند، خیلی تشکر کنم. از همسرش هم که لطف کرده ما را موقتا در منزلش جا داده، تشکر می کنم. از مسئولان محترمی که به ما کمک کردند هم تشکر می کنم. از رودبارزمین هم که به فکر ماست کمال تشکر را دارم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 844]