محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846573970
« ایدئولوژی آلمانی » اثر بدیع وشاهکار کارل مارکس و فردریش انگلس
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: ahmet kaya31-08-2009, 09:22 AMhttp://www.Free-Picture-Host.com/images/egJzMk1251695078.jpg ایدئولوژی آلمانی (Die deutsche Ideologie). این اثر، که عنوان کامل آن ایدئولوژی آلمانی انتقاد فلسفه آلمانی معاصر در شخص نمایندگان آن فویر باخ، ب. باوئر و اشتیرنر، و انتقاد سوسیالیسم آلمانی نظریهپردازان مختلف آن است. کتاب محصول همکاری کارل مارکس (1818-1883) و فریدریش انگلس (1820-1895) در زمان اقامت آنان در بروکسل است. "ایدئولوژی آلمانی" در فاصله سپتامبر 1845 و مه 1846 نوشته شد. مشکلاتی که مؤلفان در چاپ آن مواجه شدند، سبب شد که آنها دست از تدوین نهایی آن بردارند؛ از این رو کتاب را به "انتقاد جونده موشها" سپردند. بنابراین این کتاب به صورت دستنوشتهای ناتمام در 1933 در اختیار خوانندگان قرار گرفت. در حالی که امضای هریک از فصلهای خانواده مقدس، سهم هریک از نویسندگان را معلوم میکند. دستنوشتهای که از ایدئولوژی آلمانی در دست داریم، تعیین دقیق سهم مارکس و انگلس را ممکن نمیسازد. بیشترین بخش به خط انگلیسی نوشته شده است، اما ممکن است این نوشته، نسخهبرداری یا پاکنویس دستنوشته اصلی بوده باشد که به دست ما نرسیده است. اثر به این معنی محصول مشترک دو مؤلف است که حاصل بحث و تدوین اصولی است که آنان به عنوان رهبران "حزب کمونیست" جوان، میخواستند در برابر مواضع هگلیها از یکسو و پیامبران "سوسیالیسم حقیقی"از سوی دیگر مورد تأیید قرار دهند. خود مارکس در مقدمه "انتقاد اقتصاد سیاسی"اهداف دو دوست را معلوم کرده است: «ما تصمیم گرفتیم که برای روشن کردن تضاد موجود میان بینش خود و دریافت ایدئولوژیک فلسفه آلمانی با یکدیگر کار کنیم، یعنی در واقع میخواستیم با وجدان فلسفی گذشته خود تسویه کنیم. این هدف به صورت انتقاد فلسفه مابعد هگلی تحقق پیدا کرد.» بنابراین "ایدئولوژی آلمانی" اثری جدلی است که به همین سبب در کنار خانواده مقدس جای میگیرد و دنباله آن است اما مانند همه آثار جدالی دو رهبر سوسیالیسم آلمانی، دارای عناصر اثباتی است که به حق آن را نخستین توضیح اصول ماتریالیسم تاریخی دانستهاند. طرح آغازین اثر شامل دو جلد بوده است: نخستین جلد میبایست به ویژه به انتقاد از فویرباخ، برونو باوئر و ماکس اشتیرنر اختصاص یابد و جلد دوم به بحث درباره "سوسیالیسم حقیقی" بپردازد. تدوین جلد نخست بسیار پیشرفته بود، اما آنچه از جلد دوم در اختیار ماست از حدود صد صفحه تجاوز نمیکند؛ که معادل یک چهارم بخشی است که به فلسفه اختصاص یافته است. اگر مارکس و انگلس تا آن زمان خود را مرید فویر باخ و اومانیسم تاتریالیستی او میدانستند، اکنون نظریه جدیدشان آنها را به نقادی محدودیتهای اندیشه فویر باخ سوق میداد. هرچند این اندیشه، حاوی "نطفههای قابل بسط" بود. در تحلیل نهایی فویر باخ نتوانسته است بر عالم حس فایق آید، زیرا که او عالم حس را در واقعیت انضمامی آن لحاظ نمیکند، بلکه آن را با عینک فیلسوف میبیند که برای او همه چیز باید به زبان مقوله، یعنی امور انتزاعی برگردانده شود. در نظر فویر باخ، طبیعت امری غیرقابل تغییر است و حال آن که هر عین خارجی فقط به عنوان محصول فعالیت نسلهای متوالی برای معرفت قابل حصول است. همچنین فویر باخ انسان را نه در فعالیت صرفاً انسانی و مولد او، بلکه به صورت یک موجود لحاظ میکند و بدین ترتیب انسان را به مجموعه روابط انسانی با عشق و دوستی فرو میکاهد و مسئله روابط میان انسان و طبیعت را در ابهام فرو میبرد. ایدئولوژی آلمانی نقطه عطفی در تکامل نظریه عمل تبدیل تئوری فلسفی از ایدئولوژی به علم ، پیش شرط ظهور عمل انقلابی را بنیاد گذاشت . از این رو ، کار تئوریک مارکس و انگلس نیز بر محور این موضوع ، بین سال 1844 تا 1845 متمرکز شد .در واقع در سال 1845 با نگاشتن کتاب ایدئولوژی آلمانی ، مارکس و انگلس برش اساسی با نوشته های پیشین خود از جمله دست نوشته های 1844 انجام دادند . در این کتاب ، مارکس و انگلس ( بنا به گفته خودشان ) با پیشینه نظری خود ( ایده آلیزم هگلی های جوان و ماتریالیزم فویرباخ تسویه حساب کردند . ایدئولوژی آلمانی ، نقطه عطفی در روند تبدیل سوسیالیزم به علم به حساب آمد . در این کتاب مفاهیم اساسی ، در مورد تفسیر تاریخ و تحلیل جامعه سرمایه داری متکی بر نظریه عمل ، ارائه داده شد . بنیاد مفهوم ماتریالیستی تاریخ بشری در این کتاب توضیح داده شد . مسئله مرکزی توضیح تاریخ بشر، به مفهوم یم علم طرح گشت . بر خلاف نظریات پیشین فیلسوفان ، علم و طبیعت به مفهوم انتزاعی آن ، بدون ارتباط به پراتیک انسانی و انقلاب ، بی اساس ارزیابی شد . مارکس ، در مقابل هگلی های جوان که نقد و ایده را موتور تکامل تاریخی بشر می پنداشتند ، اعلام داشت که مسئله بر سر « توضیح اساس و پایه عقاید از طریق پراتیک مادی است و نه توضیح عمل توسط ایده » و این که « نیروی محرکه تاریخ ، مذهب و فلسفه و تئوری ها ، انقلاب است و نه نقد » در این جا مسئله مارکس پیش از هر چیز دیگری دگرگون کردن اوهام ایدئولوژیک نظریه پردازان ایده آلیست ( هگلی های جوان ) و ماتریالیست های کهن ( فویرباخ ) بود . زیرا که در هم شکستن این اوهام می توانست راه را برای تکامل تئوری تغییر و تحول انقلابی « جامعه موجود » هموار کند . برقرار کردن رابطه بین اوهام ایده آلیستی و وضعیت واقعی ، لازمه اش درک شرایط مادی و واقعی بشر بود . از یک سو ، درک ایده های خود بشر و از سوی دیر درک شرایط مادی که قرار است بشر توسط فعالیت عملی اش تغییر دهد . این موضوعات ، مارکس را به تحلیل نقش تولید در تاریخ و زتدگی اجتماعی بشر هدایت کرد . مارکس اشاره کرد که : « همانطور که محیط و مقتضیات بر شکل گیری و ساختن بشر تاثیر می گدارد ، بشر نیز در ساختن محیط و مقتضیات تاثیر می گذارد » در این جا تمایز به بشر و حیوان توضیح داده شد که : « بشر از حیوانات توسط آگاهی اش متمایز می گردد .... آن ها به محض آغاز تولید وسائل معیشت خود ، آغاز به متمایز کردن خود از حیوانات می کنند.... بشر با تولید وسائل معیشت اش به شکل غیر مستقیم در حال تولید زندگی مادی واقعی خود نیز هست » در نتیجه از دیدگاه مارکس ، نقش تولید « شرط اساسی تمام تاریخ » بشریت است . پس از این توضیحات مارکس به مفهوم ضرورت انقلاب پرولتری رسید . ایدئولوژی آلمانی ترجمه فارسی : !!!! برای مشاهده محتوا ، لطفا ثبت نام کنید / وارد شوید !!!! به زبان انگلیسی : !!!! برای مشاهده محتوا ، لطفا ثبت نام کنید / وارد شوید !!!! فاطمه ذبيحي20-09-2009, 11:05 AMنقدهاي جوامع مدرن پيشرفته غربي بر انديشه ماركسيسم چيست كه هيچ گاه آن را نپذيرفتند؟ اگر ممكن است در اين مورد هم مطالبي نفيا يا اثباتا داريد بفرماييد.با تشكر ahmet kaya23-09-2009, 08:42 AMنقدهاي جوامع مدرن پيشرفته غربي بر انديشه ماركسيسم چيست كه هيچ گاه آن را نپذيرفتند؟ اگر ممكن است در اين مورد هم اگه مطالبي نفيا يا اثباتا داريد بفرماييد.با تشكر مارکسیسم سه بعد اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی دارد که البته این سه بعد با هم ارتباط ارگانیک دیالکتیکی دارند .نظریه منقلب کننده ماتریالیزم تاریخی که سه وجه مذکور را به یک وحدت منسجم و خیره کننده رسانید از همان ابتدا مورد سوء تعبیر قرار گرفت . ( برای آشنایی کامل با درک ماتریالیستی تاریخ کتاب ایدئولوژی آلمانی را بخوانید ) اتهامات بی اساسی به مارکس وارد کردند که اساسی ترین آنان : 1 . اصالت تاریخ یا تاریخ باوری 2 . اصالت اقتصاد یا اکونومیسم 3 . اصالت جمع در معنای مقابل اصالت فرد 4 .پیشگویی و جادوگری !!! اصطلاح اصالت تاریخ توسط کارل پوپر که می توان او را برجسته ترین منقد مارکس نامید ، فرموله شد . او می پنداشت که مارکس به جبر تاریخ معتقد بود و قوانین موجود در آن را کشف کرده بود . او مارکس را از منظر عدم قطعیت قوانین اجتماعی زیر سوال برد . دو کتاب مشهور او در این زمینه « فقر تاریخی گری » و « جامعه باز و دشمنان آن » نام دارد که هر دو به فارسی برگردانده شده است . اما به قول الکس کالینیکوس نظریات مارکس کاملا برعکس آنچه که پوپر در « جامعه باز ... » آنان را نقد کرده است ، می باشد . نقد او از واقعیات وحشت ناک دورانش حکایت می کند او جنایات مسکو را از چشم مارکس می دید چرا که مسکویی ها در همه مسائل از دهان مارکس حرف می زدند . پوپر در جامعه باز نظریات مارکس را شرح می دهد و بعد گریزی به شوروی می زند ولی دریغ از پیوندی ارگانیک میان نظریات مارکس و جنایات مسکو . او در « جامعه باز ...» جایی که باید از دموکراسی در مقابل مارکس دفاع می کرد ، در مورد صحت و سقم نظریات اقتصادی مارکس قلم زد . در این مورد نوشته کوتاه کالینیکوس در ذیل را مطالعه کنید . كارل پوپر -- آگاهی كاذب الكس كالينيكوس ترجمه احمد سيف ««« مرگ سر كارل پوپر فيلسوف در ماه گذشته نوشتن چند شرح حال مختصر ولی به شدت گمراه كننده را به دنبال داشت. يكی ازشاگردان قديمی او ، ديويد ميلر [دیوید میلر] ، پوپر را «مهم ترين فيلسوف قرن بيستم» خواند كه او يقينا اين چنين نبود. برای جانه تن ري [جاناتان Ree] كه برای نشرية «فلسفة راديكال» قلم می زند و بايد بهتر از اين ها بداند ، «در ميان پسا مدرن ها» پوپر «اولين و بهترين» بود. اين هم به دشواری می تواند توصيف مفيدی باشد چون در خصوص اين كه «پسامدرنيته» چيست و يا اين كه اصولا بايد از اين واژه استفاده كرد يا خير ، توافق چندانی وجود ندارد. احتمالا پوپربخاطر يك كتاب ، «جامعة باز و دشمنانش» كه در 1945 چاپ شد در خاطره ها می ماند. دو صدراعظم پيشين آلمان ، يكی صدراعظم سوسيال دموكرات ، هلموت اشميت و صدراعظم محافظه كاران ، هلموت كهل ، پوپر را به عنوان فيلسوف «جامعة باز» ستوده اند. منظور پوپر از «جامعة باز» به واقع جوامع مدرن سرمايه سالاری ليبرال بود. اوكوشيد نشان دهد چگونه دشمنان «جامعة باز» و بر فراز سر ديگران ، افلاطون ، هگل و ماركس در طول 2000 سال كوشيدند برای درهم شكستن فرد جامعه ای بسته و توتاليتر بسازند. تعجبی ندارد كه پوپر در ميان روشنفكران روسی و اروپای شرقی متاثر از ايده های بازار آزاد ، كه به دنبال سقوط استالينيسم آمد ، بسيار محبوب بود. به واقع متاسف كننده خواهد بوداگر شهرت پوپر تنها بخاطر كتاب جامعة باز او باشد. در سالهای بسيار دور ، منتقدان ، بخش هائی از اين كتاب را كه در بارة افلاطون و هگل بود از حيز انتفاع انداختند. سالهای زيادی گذشته است كه دانشجويان جدی افلاطون و هگل برای انتقادات پوپراز اين دو ارزشی قائل نيستند. بخشی كه به ماركس می پردازد تركيبی است از جزميت ، آشفته گوئی و گاه نكته سنجی های درست. تقريبا خنده دار است كه در اين كتاب چگونه پوپر اين جا و آن جا لفاظی هايش را در بارة تمام خواهي ، زدگي تاريخ ، و گناهان ديگر ماركس قطع كرده به خوانش آن چه كه ماركس نوشت پرداخته و اندكی منگ و گيج می پذيرد كه اتفاقا عقايد ماركس دقيقا متضاد آن چه هائی است كه در همين كتاب به او نسبت داده شده است. اهميت واقعی پوپر در اين است كه او يك فيلسوف بزرگ علم بود. كتاب «منطق كشف علمي» [از منطق اکتشاف علمی] او كه در 1935 چاپ شد به واقع راهگشا بود. در اين كتاب او ديدگاه سنتی تجربه گرايانه به علم را به عنوان انباشت تدريجی واقعيت های مسلم منهدم می كند. ابتدا پوپر نشان می دهد كه حتی سرراست ترين مشاهدات شامل رگه های غير قابل تخيفيف تئوری است. ثانيا او عقيده داشت كه علم از طريق شكل دادن به «حدس وگمان زيركانه» [conjectures ضخیم] پيشرفت می كند كه ممكن است براساس «واقعيت هائي» كه می تواند با تجربه محك بخورد ، نباشد. بهرحال ، اين پروسه با رسيدن به چند حقيقت نهائی به پايان نمی رسد. اين روايت ، معياری -- اثبات نادرستی [تحریف] -- در اختيار پوپر قرار داد تا بتواند بين علم و غير علم تفكيك قائل شود. به ادعای پوپر ، يك تئوری تا آنجا علمی است كه خودش را برای اثبات احتمال نادرستی به تجربه باز كند. اگر چه پوپر كوشيد به ادعای خويش يك شكل بندی استوار منطقی بدهد ولی جستجوی او برای يافتن معياری تفكيك ساز ، ريشه های سياسی داشت. او مدعی شد كه نادرستی هيچ كدام از دو تئوری ای كه روشنفكران وين -- شهری كه جوانی پوپر در آن گذشت -- در فاصله دو جنگ جهان تحت تاثير آن بودند ، يعنی ماركسيم و روان كاوي ، را نمی توان اثبات كرد. پس ، اين تئوری ها شبه علمی بودند ، ايده ديگری كه در طول سالهای جنگ سرد موجب شهرت پوپر شد. پوپر هم چنين كوشيد يك علم اجتماعی بديل در برابر ماركسيم ايجاد نمايد كه براساس «فردگرائی روش شناسانه» [فردگرایی روش] استوار بود. يعنی پوپر منكر شد كه جامعه را از ديدگاه ساختارش [مثلا سرمايه سالاري] می توان شناخت. تنها راه شناخت از طريق افرادی است كه آن جامعه را می سازند. اين مباحث ، البته پيش قراول آن ادعای مضحك مارگرت تاچر است كه می گفت «جامعه وجود ندارد». مباحثات فراوان در ميان فيلسوفان علم در سالهای 1960 و 1970 اثبات كرد كه تئوری های اثبات كننده نادرستی علمی بسی پيچيده تر از آن چه ايست كه پوپر تصور می كرد. قابل ترين شاگرد او ، امری لاكاتوش [Lakatos امره] كه در ضمن شاگرد ماركسيست مجاري ، جورج لوكاچ هم بود شكل بندی بسيار مطلوب تری از ايدة پوپر ارايه داده است. ولی لاكاتوش هم چنين نشان داد كه در شكل اوليه -- او مشخصا اصرار پوپر را مد نظر داشت كه می گفت هرگز نمی توان حقيقت تئوری ها را اثبات كرد ، بلكه می توان با تجربه نادرستی شان را نشان داد -- اين ايده ها به سهولت می توانند با ايده شك آلود ، كه دانش عينی از جهان به دست آمدنی نيست ، تركيب شود. خود پوپر ولی در گير اين مباحثات نشد و دلگرم ستايش سياستمداران و دانشمندانی شد كه از مشكلات فلسفی كه ديدگاه او با آنها روبرو بود ، آگاه نبودند. نوشته های بازپسين او آهنگ خودستائی دارد وقتی كه او ادعا می كند كه اين يا آن معضل اساسی فلسفه را به يقين رفع كرده است. او كوشش زيادی مصرف اين كار بی حاصل كرد تا نشان دهد كه بين مغز و فكر يك تفاوت اساسی وجود دارد. يعنی دنبال كردن همان پندار بافی ايده آليستی كه يك روح به شيوه ای كه توضيح داده نمی شود به بدن انسان درز می كند. حتی اغلب منتقدان پوپر پذيرفتند كه افتخار «رد كردن» ماركسيسم با اوست. با اين همه در اين جا با معمای لاينحلی روبرو هستيم. در عمل اما ، اين ماركسيست ها بودند كه اين مسئله را كه آيا تئوری های آنها با شواهد تجربی تائيد می شوند يا نه بسی بيشتر از دانشمندان رسمی علوم اجتماعی جدی گرفته بودند. به اين ترتيب ، اين چپ انديشان انقلابی بودند كه از جنگ دوم جهانی به اين سو درگير بحث های طولانی در بارة توسعه سرمايه سالاری مدرن و ساختار طبقاتی جوامع استالينيستی بودند. به عكس اقتصاد ارتدوكس نئوكلاسيك [يعنی آن چه كه اساس فردگرائی روش شناسانة پوپر را تشكيل می دهد] به صورت مجموعه هائی از شكل گرائی بی مصرف رياضی در آمده كه هر نسخه تازه ترش بيشتر و بيشتر از رفتار واقعی ناهنجار های سرمايه سالاری فاصله می گيرد . اين خنده دار است كه ماركسيست ها به صورت بهترين و پی گيرترين پوپر گراها در بيايند. اگرچه ايشان حتما اين چنين خواهند شد وقتی كه می كوشند نكته سنجی های واقعی و ظريف پوپر را در طبيعت علم ، در فلسفه و يك تئوری از جامعه ادغام نمايند كه بطور راديكالی با نسخة خام و نارسی از ليبراليسم كه پوپر هميشه از آن دفاع می كرد ، تفاوت داشته باشد. »»» البته گناه تحریف نظریات مارکس بر دوش اتحاد جماهیر شورویست . آنان مارکسیسم را به یک سری عقاید جزمی و آکادمیک و نظریه های بدیع آن را علل خصوص نبرد طبقاتی و فرماسیون های اجتماعی اقتصادی را به ابتذال مکانیکی کشانیدند . در این مورد مطلب زیر از آلکس کالینیکوس را بخوانید . ماركس : پيروزى و اسطوره الكس كالينيكوس ترجمه : روزبه آغاجرى «««در بيشتر سال هاى دهه نود ميلادى درست مانند يك سگ مرده با او برخورد مى كردند ؛ كارل ماركس باب روز نبود. از سال گذشته يا چيزى در همين حدود گزارشگران نشريه هاى پرنفوذى مانند فايننشال تايمز و نيويوركر مقاله هايى را در تاييد پيوستگى و پيوند انديشه ماركس با وضعيت كنونى جهان منتشر كرده اند. كم پيش مى آيد كه هفته اى بگذرد و صفحه هاى اقتصادى گاردين دست كم يك مرجع به نقد ماركس از سرمايه دارى نداشته باشند. در واقع بيل كلينتون با گفتن اين كه : «اقتصاد اينه ، احمق!» احياى دوباره آوازه ماركس را بيان كرده است. تا جهان سرمايه دارى در نيمه نخست دهه 1990 كامياب مى نمود ، ماركس ناپذيرفتنى بود. اما حالا كه اقتصاد جهانى گرفتار دشوارى هاى هر دم فزاينده است ، كار هاى او دارند دوباره به كار گرفته مى شوند. اين تازه باريكه راهى در بى شمار راه هاى بازگشت به ماركس است كه به چشم مى آيد. به رغم احترام و توجه بيشترى كه حالا نسبت به او دارند ، محتواى انديشه اش همچنان به شدت ناديده گرفته مى شود. ويكتور كه گان گاردين در آغاز ژانويه نوشت كه دوتايى قدم زدن با ماركس را دوست دارد ، اما آنجا كه مى خواست به استدلال بپردازد «« آنچه ماركس را به واقع شگفت زده مى كند ، انعطا ف پذيرى سيستم بازار است ، كه به نظر مى آيد از هر بحرانى جان به در برده است. »در واقع اين ارجاع بسيار تحقير آميز [به ماركس] بر دستگاهى از اسطوره هاى بسيار سرسخت درباره سرشت انديشه ماركس قرار گرفته است. هيچ يك از اين [اسطوره ها] تازه نيستند _ بسيارى از آنها به وسيله نخستين منتقدانش در يك سده پيش فرمول بندى شده اند. آنها به وسيله نظام آموزشى و رسانه هاى توده اى استمرار يافته و به ويژه در سطحى بالاتر و گويا بسيار پيچيده در دسترس قرار گرفته اند. آنها همان گونه كه گفتم ، اسطوره اند _ يعنى بد باز نمودن محتواى واقعى انديشه ماركس. در اينجا به پنج تا از سفت و سخت ترين اسطوره هاى استحكام يافته درباره انديشه ماركس مى پردازم. • اسطوره يكم : درك ويكتوريايى از طبقه از مانيفست حزب كمونيست به بعد ماركس جامعه سرمايه دار را به مثابه [جامعه اى] بخش شده به اقليت كوچكى از سرمايه داران كه همه قدرت اقتصادى را در دست دارند و اكثريت بزرگى از كارگران كه سيستم متكى بر كار آنان است ، شرح داده است اما جامعه شناسان بنام مى گويند كه جامعه كنونى با چنين تصويرى هماهنگ نيست. بسيارى از مردم دست كم در كشور هايى مانند بريتانيا در طبقه متوسط به كار هاى يقه سفيدى در صنايع خدماتى مى پردازند به جاى اينكه در كارخانه هاى ويكتوريايى رنج ببرند. اين نقد بر بدفهمى درست و حسابى درك ماركس از طبقه قرار دارد. براى او طبقه با شكل زندگى يا كار يك شخص و يا حتى درآمدش تعريف نمى شود. موقعيت طبقاتى يك فرد را ربط و بستش با ابزار هاى توليد تعيين مى كند. بدون منابع توليد _ زمين ، ساختمان ها و ماشين آلات _ هيچ فعاليت اقتصادى انجام نمى گيرد. كارگران كمتر به منابع توليد دسترسى دارند _ به جز به نيروى كارشان يا توانايى شان در كار كردن. براى زندگى كردن بايد نيروى كارشان را به سرمايه دار ها كه ثروت امكان كنترل ابزار توليد را بهشان داده بفروشند. اينكه موقعيت ضعيف چانه زنى كارگران به كارفرمايان ربط دارد به اين معنى است كه آنها نيرو هاى كارشان را در شرايطى نادلخواه فروخته اند. آنها زير كنترل سفت و سخت مديران و كارفرمايان در عوض مزدى كه امكان سود درآوردن از كارشان را به كارفرما ها مى دهد ، كار مى كنند. طبقه براى ماركس يك رابطه اجتماعى هم هست. در اين تعريف تو كارگرى چه در سوپرماركت ، چه در بيمارستان يا كارخانه. مى توانيد كار يقه سفيدى انجام دهيد يا به انجام خدمات كمك كنيد _ چه با آموزش كودكان چه با سرو كردن يك همبرگر _ تا آنجا كه يك كالاى مادى باشد. در اين تعريف اكثريت بزرگى از نيروى كار كشور هايى مانند بريتانيا كارگرند -- و در واقع نظرسنجى ها هم نشان مى دهند كه به رغم نااميدى جامعه شناس ها لحظه به لحظه شمار بيشترى خودشان را جزء طبقه كارگر مى انگارند. • اسطوره دوم : قانون آهنين مزد ها ماركس همچنين متهم است باور داشته كه طبقه كارگر در روند پيشرفت سرمايه دارى لحظه به لحظه تهيدست تر و بى چيزتر مى شود. اين همان چيزى است كه گاهى پيش بينى او درباره «فقر زدگى فزاينده» توده ها خوانده مى شود. اما حالا كه مزد هاى واقعى در كشور هاى پيشرفته سرمايه دارى از بيش از صد سال گذشته تا همين حالا به واقع در حال افزوده شدن اند ، آنچه ماركس مى گويد بى شك نادرست از آب درآمده است. اين كژنمايى حيرت انگيز انديشه ماركس است. «قانون آهنين مزد ها» به اين معنى كه مزد هاى واقعى نمى توانند از پس برآوردن حداقل محض جوهر مادى [حداقل نياز مادى] برآيند ، يكى از جزم هاى بنيادى اقتصادهاى راست كيش پيشاسرمايه دارى در حدود سده نوزدهم است. برپايه نظريه جمعيت توماس مالتوس است كه گفته مى شود جمعيت [در حال افزوده شدن] به سمت افزايش هر چه بيشتر خوراك پيش مى رود. هرگونه افزايش مزد ها بر پايه جوهر براساس اين نظريه به رشد جمعيت و تهيدست و بى چيز شدن توده [ى مردم] مى انجامد. ماركس ، بى تن دادن به اين نظريه نيرومندانه بر ضد آن مبارزه كرد و خواستار متقاعد كردن سوسياليست ها براى نپذيرفتن آن شد. در «مزد ها ، قيمت و سود» بحث يكى از پيروان سوسياليست اتوپيايى ، رابرت اون را كه مى گويد «قانون آهنين مزد ها» به اين معنى است كه اتحاديه ها هرگز نمى توانند شرايط كارگران را بهبود دهند ، به چالش مى كشد. ماركس نشان مى دهد كه سهم بندى توليد ميان كار و سرمايه به هم ترازى قدرت ميان اين دو بخش بستگى دارد و بنابراين به مبارزه طبقاتى. درست اين است كه بگوييم ماركس [تفاوت] ميان فقر مطلق و فقر واقعى را برجسته كرده است. مزد هاى واقعى افزوده مى شود ، اما سهمى كه كارگر در يك زمان مشخص از كار خود در توليد به دست آورده است در مقايسه با سهمى كه كارفرمايان به شكل سود به دست مى آورند ، بسيار كمتر است. اگر كار كارگران بارورتر شود ، استاندارد هاى زندگى شان مى تواند افزايش يابد اما باز هم از گرده آنها كار بيشترى كشيده خواهد شد چرا كه [به همان نسبت] كارفرمايان هم مى خواهند سود بيشترى را از آنها بيرون بكشند. ماركس همچنين بحث كرد كه اينها (كارفرمايان) در برابر رفرم هاى اتحاديه محدوديت هايى به وجود مى آورند. كارفرمايان با كنترل ابزار هاى توليد مى توانند با غارت كردن كارگران از قدرت چانه زنى شان بكاهند. اين است آنچه در هنگامه ركود پيش مى آيد. � سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1311]
-
گوناگون
پربازدیدترینها