واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > سینما - آندره بازن / شهرام شکیبا چگونه دزد کثیف با یاد خدا توبه کار میشود اثر محسن و بچههای مسجد محل روز توی انباری خونهمون عوض دکون اصغر آقا اصغر آقا نمیذاره فیلم بگیریم توی بقالیش؟! بهتر. اون که پسرخاله زن داداشش یه مادر زن کمونیست داره اصلاً نمیشه توی مغازهش فیلم ساخت. اون که اصلاً معلوم نیست نماز روزهاش درسته یا نه. که البته الا و لابد نه. چون توی مغازهش سیگار میفروشه. اونم چی وینیستون چارخط که کمونیستا و ساواکیا میکشن. میدونی اصلاً کمونیست یعنی چی؟ یعنی خدا + نیست. یعنی الحاد. یعنی کفر، که مرتبهش بین اهل جهنم از شرک جلی هم بدتره. لذا میریم از خونههامون قوطی ریکا و شونه تخممرغ میاریم همین انباری خونهرو میکنیم بقالی مثلاً. بعد غلام مثلاً میشه، هیبتبقال، کریم میاد دوتا تخممرغ میدزده. یهو صدای اذون مییاد. متحول میشه. توبه میکنه میره مسجد. فقط خدا کنه گناه نباشه که انباری خونه روعوض بقالی معرفی میکنیم. خب، حالا برادرا صلوات بفرستن که تا قبل نماز مغرب که نورهم کم میشه فیلمو بسازیم بریم نماز جماعت. تمة بعونالله و المنة همزمان با ایامالله دهه فجر 1361 هجری شمسی مقارن با غرهجمادیالاولی در راه بهشت با دو تخممرغ اثر الاحقر محسن مخملباف روز. مغازه حاج اصغر بقال چون حاج اصغر با دیدن فیلم اول این حقیر توبه کرده رفته حج لذا ما هم به مصداق انالله یحبالتوابین در مغازه بقالی ایشان فیلم میسازیم. سیدغلام وارد مغازه حاجهیبتالله دریانی میشود. سیدغلام: سلام علیکم حاج هیبتالله. حاجهیبتالله: و علیکالسلام و رحمهالله و برکاته. چطورید برادر دینی مؤمن و مسلمان؟ سیدغلام: بحمدالله والمنه خوبم. حاجهیبتالله: کسب و کار حلالتان چگونه است؟ سیدغلام: بعونالله تعالی خوب است . تخممرغ دارید؟ حاجهیبتالله: خدا را شکر به کوری چشم منافقان و معاندان و ضدانقلابیون کوردل و صدام یزید کافر و به همت بروبچههای بسیج اقتصادی محل و کلیه مسئولان محترم، داریم، درشتش را هم داریم. در همین موقع قلی سوسکی (که در عالم واقع نیز دزد است و ما در واقع همه این زحمات را میکشیم تا او و امثال او به راه راست و طریق مبین الهی هدایت شوند.) وارد مغازه میشود. از غفلت سیدغلام و حاج هیبتالله استفاده میکند و دو تخممرغ در جیب کتش میگذارد. غافل از اینکه مردان خدا چشم دلشان باز است و میبینند آنچه را که در اطرافشان میگذرد. سیدغلام: چه خبر برادر قلی سوسکی؟ قلی سوسکی: هیچخبر آقا سید، خبری نیست. حاجهیبتالله: نفرمایید عزیز دلم، چطور خبری نیست. مگر شما از حمله پیروزمندانه رزمندگان اسلام بر علیه مزدوران صدام یزیدکافر و پیروزهای اخیرشان بیاطلاعید؟ قلی سوسکی هاج و واج مانده. کمی هم شرمنده شده است. سیدغلام: حاجهیبتالله مرحمت بفرمایید و یکشانه تخممرغ به حساب بنده به آقا قلی سوسکی عزیز بدهید. حاجهیبتالله: به روی چشم حاجهیبتالله یک شانه تخممرغ به قلی سوسکی میدهد. قلی سوسکی: نه نمیخوام. مرسی. سیدغلام: عزیز دلم رد احسان حرام است. ضمن اینکه من این شانه تخممرغ را به شما دادم تا بین نیازمندان محل تقسیم کنید. این کار حسنه است. باید در کار خیر از هم پیشی بگیریم تا به بارگاه خداوند متعال نزدیک شویم. حاجهیبتالله: بله، السابقون السابقون اولئک المقربون. آن دوتخممرغ هم که پنهان در جیب گذاشتید حالتان باد. هبه بنده باشد به محضر یک برادر دینی مسلمان. قلی سوسکی متحول میشود و یکراست به جبهه میرود. به امید پیروزی نهایی اسلام بر کفر و الحاد و استبداد 1363 تخممرغ یا اعتقاد نویسنده: محسن مخملباف روز. داخلی. زندن اوین هیبت در زندان بقالی دارد. مجید جوانی مارکسیست لنینیست است که شدیداً دچار دوگانگی و تعارضات فلسفی شده. رفقای هم مسلکش به او حکم کردهاند که هرروز تخممرغهای بقالی هیبت را بیاورد تا آنها با عرق بخورند. چون هیبت که مبارز مسلمان بوده آنها را نجس میداند و بهشان تخممرغ نمیفروشد. مجید تازه از انفرادی آمده. او به خاطر دزدیدن تخممرغ از هیبت به انفرادی افتاده بود و هرشب کابوس دیده است. حالا او کنار دکه هیبت ایستاده. مونولوگ درونی مجید: یعنی باید برم؟ آخه چرا؟ اونم یه بدبخت مث من. اونم از قشر فرودست اجتماعه. نه باید برم و بدزدم. باید هرطور ممکنه به او و اندیشههای دمدهاش ضربه بزنم. اون خیانتکاره. اون بچههای زندان رو عملی میکنه. یعنی عملی به معنای تریاکی که نه. به این معنی که دین تخدیر تودههاست و اونم به بچهها میگه نماز بخونین. چه فرقی میکنه انگار که میگه هروئین بکشین. باید برم بدزدم. نه بهتره توبه کنم. آره توبه میکنم. در همین لحظه بلندگوی زندان اعلام میکند. بلندگوی زندان: زندانی مجید محسنی زیرهشت، هرچه سریعتر. مجید که اشک در چشمانش حلقه زده از بند خارج میشود. او میداند که حکم اعدامش آمده است ولی خدا را صدهزار مرتبه شکر که پیشتر توبه کرده است. پایان 1365 بیا بریم به مزار، غلامحسنجان اثر محسن مخملباف روز.شب.خارجی. یک میدان بزرگ در شهری مرزی زن بیمار است خیلی. پسربچه نگران است. مرد فیالواقع تنها و بیپشتوانه. دکتر به مرد گفته که باید برای زنش هر روز یک شانه تخممرغ بخرد. تنها راه درمان زن، خوردن تخممرغ است. مرد یک سیرک به راه میاندازد. او قرار میگذارد که یک سال تمام شبانهروز روی دوچرخه پا بزند. بابت این کار به همسرش روزی یک شانه تخممرغ میدهند. روز اول: مرد حرکت را آغاز میکند مردم جمع میشوند. هیبت: بیا پسرم این تخم مرغ را برای مادرت ببر. پسرک تخممرغ را میگیرد و میدود. روز دوم مردم بیشتری آمدهاند. پسرک تخممرغ به دست در خیابان میدود. روز هفتم سیاستمداران هم متوجه دوچرخهسواری مرد میشوند. میآیند تا برای انتخابات با او عکس بگیرند. مرد به آنها بیاعتناست. او سلوکش را آغاز کرده. حالا کمکم به شمایل یک قدیس درآمده. پسرک تخممرغها را به مادرش میدهد. روز چهلم چرخش مرد. سلوک به تعالی میرسد. سامسارا آغاز میشود. مرد در تونل تاریکی به سمت نور رکاب میزند. در انتهای تونل یک تخممرغ بزرگ به طرزی فلسفی میدرخشد. تمام 1367 همه جا و همهچیز به نوبت نوشته آقای محسن مخلمباف روز.داخلی.مغازه هیبت.دریانی هیبت دریانی مردی جوان و خوشقیافه است. مرد جوان دیگری به مغازه هیبت میآید. مردجوان: سلام. یک تخممرغ. هیبت: سلام. دیروز دوتا خواستی که. مردجوان: دیروز پیش زن موبور خودم بودم. امروز پیش معشوقه مومشکیام. هیبت: عجب. عکسشان را داری؟ مرد جوان: آری. دست در جیب میکند و دو عکس روی پیشخوان میگذارد. هیبت: چه زن موبور قشنگی داری. اما این زن مومشکی همسر من است. مردجوان: چه جالب. خب حالا که اینطوری است تو باید با زن موبور من دوست شوی. تا هر دو یک زن و یک معشوقه داشته باشیم. یکی موبور، یک مومشکی. هیبت: تو ناراحت نمیشوی؟ مرد جوان: نه! توچطور؟ هیبت: نه. چون همهچیز نسبی است. مردجوان: بله همهچیز نسبی است. هیبت: پس من میگویم زن مو مشکی به خانه تو بیاید. مردجوان: من هم زن موبور را میفرستم بیاید تخممرغ بخرد. 1369 پایان تخممرغ قجری اثر جناب آقای محسن مخملباف روز.خارجی.محوطهکاخ نیاوران. پای سرسره ناصرالدینشاه پای سرسره نشسته است. هیبت آشپز مخصوص اوست. ناصرالدینشاه: هیبت! پدرسوخته چه شد این تخممرغهای ما؟! گلنار بالای سرسره است. ناصرالدینشاه: بیا پایین دیگه پدرسوخته. بیا بعد باز بگو تهرون جای بدیه. بیا تخممرغ بخور. میخوایم بعدش فیلم ببینیم. میگن توی فیلم شهید ثالث بالاخره پیرزنه امشب میخواد سوزن رو نخ کنه. بیا دیگه... گلنار پایین میآید و سینما خوب است و سینما عشق است و انسان مهم است. پایان 1371 تخممرغ یا قدرت اثر محسن مخملباف بزرگ روز.داخلی. زیرزمین باغ فردوس محسن پشت یک میز نشسته. یک میلیون نفر هم پشت در هستند. ده نفر هم به ردیف جلوی میز محسن ایستادهاند و یک پا و دو دستشان را بالا گرفتهاند. یکی از مردها: آقا محسن ببخشید. غلط کردم. دیگه تکرار نمیشه. اصلاً نمیخوام بازیگر بشم. یکی از دخترها: تورو خدا بذارین برم بابام منتظره. یا من بازیگر میشم یا نمیشم دیگه، چرا جریمه میکنی؟ محسن: خفه. همهتون خفه شین. همهشون خفهشن. اصلاً همه بشریت خفه! همین که گفتم. زنا باید گریه کنن، مردام باید قدقد کنن و تخم بذارن. این ماجرا 120 دقیقه طول میکشد. فیلمبردرای تمام میشود در پایان در زیر زمین 160 کیلو دستمال کاغذی خیس و هجده هزار عدد تخم دوزرده باقی میماند. 1373 چون جا نداریم چند اثر را جا میاندازیم سکس و تخممرغ اثر بزرگترین فیلسوف و هنرمند جهان محسن مخملباف هفتزن که قرمز پوشیدهاند میرقصند و دردست هرکدامشان دو تخممرغ است. یک مرد که چهل ساله شده و معشوق همه آنهاست بینشان راه میرود. ولی اصلاً حظ نمیکند. او حظهایش را قبلاً کرده. در طول فیلم داستان آشنایی و عاشقی تکتک آنها را میبینیم و به طوری فلسفی درمییابیم که هرکدامشان چطور تخممرغها را از مرد گرفتهاند. همین. رقص را که نمیشود نوشت. باید فیلم را ببینید. The end 2006 فریاد و عشق و مورچه و تخممرغ و لونا اثر تنها آدم فهمیده روی زمین محسن مخملباف روز.خارجی. هرجا که دلم بخواد مرد تخممرغها را در گِل رس میاندازد. او خیانت کرده، به عشق، به فلسفه، به مجری VOA. حالا دارد ملاط درست میکند که بمالد به او، چرا که عشق مهم است. فلسفه عشق است. اگزیستانس مهم است، من شک میکنم پس هستم. مورچهها خوبند. باید رفت توی بیابان و مرشد پیدا کرد اساساً سایرین خرند و غیره... چون کسی درک درستی از اینها ندارد پس چه فرقی میکند بنویسیم. یا نه. شما که نمیفهمید. The end 2008
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 663]