واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: بكش و خندونم كن! رفتارها- ايثار قنواتي: از عمر باشگاه خنده در آن طرف دنيا چيزي بيشتر از 2 دهه ميگذرد اما در ايران 4 ـ 3 سال است كه باشگاهي به نام «خنده» سر از آگهيهاي مجلات ورزشي و خانوادگي درآورده است؛ آگهيهايي كه چيزي غير از چند ساعت جوك شنيدن و تقليد صدا درآوردن را تبليغ ميكنند. تبليغكنندگان برنامههاي اين باشگاهها كه غالبا در مؤسسات فرهنگيـ ورزشي برپا ميشوند، معتقدند در شكل و شمايل باشگاه خنده تكنيكهاي «شاد زيستن» را آموزش ميدهند. آنها پيشبيني وسوسهكنندهاي هم در چنته دارند و ميگويند بالاخره روزي ميرسد كه روزمرگي و افسردگي دست از سر زندگيمان برميدارد و ما ياد ميگيريم چطور خوش باشيم. چند نفري از خنده كف سراميكهاي كلاس پهن شدهاند و به نظر ميرسد حالا حالاها خيال بلند شدن ندارند. 3 – 2 نفر به طرفشان ميروند تا دستهايشان را بگيرند و بلندشان كنند كه خودشان هم از خنده ريسه ميروند و ميافتند كف كلاس. حالا ديگر هيچكس روي پاهايش بند نيست و هركس از خنده گوشهاي از كلاس غش كرده. صداي خنده بچهها ساختمان را پر كرده. حالا معلوم ميشود چرا وقتي كلاس «باشگاه خنده» شروع شد، بقيه استادها كاسه كوزهشان را جمع كردند. رژيم خنده مرد با پيراهن سفيد و نارنجي – كه روي سينهاش «Laughter yoga» نوشته و پشت آن دايرهوار عبارت «haha… hoo… ho…» چاپ شده – از خنده دولا شده و چيزي نمانده مثل بقيه بيفتد كف زمين ولي بالاخره كمرش را صاف ميكند و 3 مرتبه و با فاصلههاي چند ثانيهاي كف دستهايش را به هم ميكوبد و با «هاها... هوهو...» كردن تخليه تنفسي ميكند و دور كلاس راه ميرود. بچهها كمكم خودشان را جمعوجور ميكنند و پشت سر استاد شروع ميكنند به «هاها... هوهو...» كردن. مجيد پزشكي استاد كلاس «باشگاه خنده» است. او اين دوره را در هند گذرانده و حدود 5 سالي است در اين مؤسسه فرهنگي – ورزشي نان خنداندن مردم به شكلي متفاوت را ميخورد. برخلاف شكل و شمايلي كه آدم از اين كلاسها تصور ميكند، او نه جوك تعريف ميكند، نه تقليد صدا ميكند و نه هيچ ژانگولربازي ديگري. پزشكي با استفاده از انواع مدلهاي خنده شاگرداناش را ميخنداند؛ البته اين نوع خنداندن كار بسيار شاقي است چون نگاههاي عاقلانه بچهها وقتي پزشكي مدل خنده يك متري را توضيح ميدهد، نشان ميداد او بايد حسابي از خودش مايه بگذارد تا آنها از خنده ريسه بروند. بعد از اينكه بچهها چند دوري با دست زدن و «هاها... هوهو...» كردن دور كلاس ميچرخند، استاد آنها را جمع ميكند و خنده يك متري را توضيح ميدهد. ماجرا از اين قرار است كه گروه بايد در كلاس پخش شوند و بعد به هم نزديك شوند و در فاصله يك متري هم كه رسيدند، شروع كنند به خنديدن. خود استاد اولين نفري است كه به سمت رامين ميرود و يكهو ميزنند زير خنده و بعد آنها دوباره از هم دور ميشوند. رامين 2 سالي هست كه از مشتريهاي پر و پا قرص كلاسهاي يوگا و مديتيشن پزشكي است و چند ماهي ميشود كه در كلاسهاي باشگاه خنده شركت ميكند. او چنان قهقهههايي ميزند كه آدم باور ميكند خنده «يك متري» از هر فيلم كمدي ديگري خندهدارتر است. رامين ميگويد: «من 120 كيلو بودم و حالا بعد از 6 ماه 20كيلو وزن كم كردهام. رژيم من يك ساعت خنده در روز است و انرژياي كه اين يك ساعت از من ميگيرد، چيزي معادل 500 كالري است». لطفا بينزاكت باش پزشكي به بعضي از خانمها – كه هنوز يخشان آب نشده – تذكر ميدهد كه «سعي نكنيد خندههايتان را قورت بدهيد؛ دستهايتان را هم جلوي دهانتان نگيريد. به مجلس خاصي نيامدهايد كه بخواهيد نزاكت را رعايت كنيد. اينجا هر چه بينزاكتتر بخنديد، بيشتر استفاده ميكنيد». بعد از اينكه بچهها چند دوري «هاها... هوهو...»كنان دور كلاس چرخيدند، پزشكي دوباره آنها را جمع ميكند تا خنده «موبايلي» را آموزش بدهد. او از بچهها ميخواهد تصور كنند گوشي موبايل دستشان است و دارند تلفني حرف ميزنند و ميگويد: «فرض كنيد دوستتان پشت خط است نه خواهرشوهرتان...». و بچهها با ژستهايي تلفن به دست شروع ميكنند به راه رفتن و خنديدن. خنده موبايلي كه تمام ميشود، رامين همانطور با خنده فرياد ميزند: «موبايل من آنتن نميده». و بعد دوباره صداي خنده بچهها بلند ميشود. حالا خندههاي بچهها جديتر شده است و جمع كردنشان وقت بيشتري از استاد ميگيرد. او از بچهها ميخواهد آستر جيبهايشان را دربياورند تا خنده بيپولي را با هم تمرين كنند. ليلا آستر جيب مانتويش را بيرون ميكشد، كلي پول ميريزد بيرون و همه ميزنند زير خنده. از حالا به بعد، تقريبا هر حركتي بچهها را از خنده رودهبر ميكند. يكي از بچهها – كه آستر جيبهايش بيرون نميآيد – دستهايش را داخل جيباش كرده و ميخندد، كه پزشكي ميگويد: «اين خنده پولداري است». و از بچهها ميخواهد دستهايشان را داخل جيبهايشان كنند و تا جايي كه ميتوانند با افاده راه بروند و بخندند. بعد از اين، استاد از بچهها ميخواهد يك نفس از ته دل بخندند. پزشكي با دوباره راه انداختن قطار «هاها... هوهو...»، بچهها را دور هم جمع ميكند. از خانمها ميخواهد دست دور گردن هم بيندازند و خنده «دستهجمعي» را انجام دهند. حلقه بچهها كه درست ميشود، بالاي سرشان ميايستد و ميخواهد با 3 شماره به طرف همديگر بروند و بزنند زير خنده. چند باري تا 3 ميشمارد تا بالاخره همه با هم ميزنند زير خنده. چند نفري از بچهها چنان از خنده ريسه ميروند كه انگار خندهدارترين اتفاق زندگيشان جلوي چشمهايشان شكل گرفته. حالا ديگر هيچكدام از بچهها را نميشود جمع كرد. با تئوري لبخند كلاس تئوري، اتاق تقريبا بزرگي است با 6 رديف صندلي تاشو كه تا وسطهاي كلاس چيده شده است. پزشكي كه وارد كلاس ميشود، از اينكه با عكاس ما تعداد آقايان 3نفر شده خوشحال است. او كه به نظر ميرسد از اول با همين لبخند تا بناگوش دررفتهاش به دنيا آمده، ماژيك را برميدارد و روي تخته مينويسد «به چي بايد خنديد؟» و بعد تقريبا تا يك ساعتي سؤال روي تخته را فراموش ميكند و از پزشك هندياي به نام «كاتاريا» حرف ميزند كه پايهگذار «باشگاه خنده» در دنياست. پزشكي تعريف ميكند كاتاريا در سال1995 وقتي داشت مقالهاي درباره «خنده، بهترين درمان است» مينوشت، يكدفعه راهي به ذهنش رسيد تا نتايج اين تحقيقات را به شكل عملي بررسي كند. او در ابتدا با 4 – 3 نفري كه دور خودش جمع كرده بود، به پاركهاي عمومي ميرفت و با جوك و لطيفه مردم را ميخنداند اما بعد از مدتي جوكها تمام ميشود و او به ذهنش ميرسد تا تكنيكهايي براي خنده ارائه دهد. اما پزشكي ديگر اسمي از «پچ آدامز» بينوا نميآورد كه حدود 20سال قبل وقتي استادان دانشكده پزشكي ويرجينيا او را يك دانشجوي دردسرساز ميدانستند، به سرش زد تا با استفاده از خنده، بيماراناش را درمان كند. پزشكي هنوز مشغول تعريف تاريخچه كارش است كه الهام پچپچكنان ميگويد: «اين را هم بنويس كه از نظر پزشكي، اثرات خنده و خندهدرماني واقعا اثبات شده است». و همانطور درگوشي ميگويد: «من خودم پرستار هستم» و به بغل دستياش اشاره ميكند؛ «اين من را آورده وگرنه من الان هم كه اينجا هستم خيلي به اينجور كلاسها اعتقاد ندارم ولي كار بيمارستان واقعا وحشتناك است. شايد به مرور زمان از اين كلاسها نتيجه بگيرم». دوست الهام- دختر ريزنقش و آرامي كه دانشجوي سال آخر كامپيوتر است- ميگويد: «من بيشتر براي تفريح آمدهام. ميخواهم 2 ساعت كاملا متفاوت با بقيه روزهايم داشته باشم بلكه از اين روزمرگي خفهكننده كمي فاصله بگيرم». بالاخره پچ پچهاي آخر كلاس اندازه خنده روي صورت استاد را تغيير داده است. پزشكي مدام روي تخته جملات كليدي حرفهايش را مثل شادبودن، اميد داشتن، به مشكلات فكر نكردن و... مينويسد و پاك ميكند. حرف از فكر نكردن به مشكلات كه پيش ميآيد، خانمي كه از همه مسنتر است ميپرد وسط حرف استاد و ميگويد كه مگر ميشود به مشكلات فكر نكرد؟ بعد همه با هم شروع ميكنند به حرف زدن. پزشكي با همان لبخند هميشگياش ميگويد: «ما اينجا جمع شدهايم تا جور ديگري فكر كنيم نه اينكه اصلا فكر نكنيم». حالا ساعت از 8 گذشته و بهغير از بچههاي كلاس خنده، هيچكس در مؤسسه نيست و فقط صداي خنده آنهاست كه سكوت ساختمان را ميشكند اما هنوز اولين سؤال استاد روي تخته بيجواب مانده است؛ «به چي بخنديم؟».
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 517]