محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826505342
گفتگو ی اختصاصی با مصطفي زماني
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
*در مورد سريال يوسف پيامبر (ع) در قياس با ساير پيامبراني که در سينماي ايران وجهان به تصوير کشيده شده اند ، بيشتر زميني ومردمي بودن او را مي بينيم . نظرخودتان در مورد شخصيتي که تصوير شده وشما آن را بازي کرده ايد چيست ؟ پيامبراني که تا الان به تصوير کشيده شده اند عمدتا پيامبراني بوده اند که معمولا رسالت شان گرايش يا دعوت به دين خداوند بوده وقدمت شان به سه هزار و چهارصد پانصد سال نمي رسيده داستان حضرت يوسف (ع) تقريباً سه هزار سال پيش ، در زماني بوده که خيلي از پيامبران بعد از ايشان براي رسالت انتخاب شدند . *منظورتان اولي العزم ها است :؟ بله ،پيامبراني که تأثير گذارتر وبا مسئوليت بيشتر بودند ، اغلب بعد از ايشان آمدند. پيامبران ما هيچ وقت داراي قدرت حکومت نبودند .از طرفي با قدرتي که بوده مي جنگيدند واز طرفي هم امر رسالت را انجام مي داده اند . حضرت موسي (ع) حضرت عيسي(ع) يا حضرت محمد (ص) و.. که مردم به صورت عام مي شناسند ، هيچ وقت داراي قدرت حکومتي به آن معنا نبوده اند .درواقع اگر زندگينامه همه پيامبران را بررسي کنيم ،مي بينيم که آن ها نيز زميني هستند والبته در دوره اي ماموريت رسالت را بر عهده داشته اند وبه طور خاص به اين مقوله پرداخته اند . مثلا حضرت محمد (ص) تا چهل سالگي محمد امين بودند واز چهل سالگي پيغمبر خدا مي شوند و خداوند رسالت را برعهده شان مي گذارد . *درحقيقت ،آن وجه الهي از مقطعي بروز بيروني پيدا مي کرده . بله ،از طرفي چون فاصله افکار پيامبران به دليل نيرويي که داشتند با فکرعوام زياد بوده به راحتي نمي توانستند آن ها را مجاب کنند که يکتاپرست شوند بنابراين بعد معجزه باعث مي شده يک کار ماوراء انسان صورت بگيرد اين که ما در داستان يوسف پيامبر (ع) خيلي زميني ماجرا را ديديم ، به دليل اين است که ايشان وقتي به زندان مي افتد ، تصميم مي گيرد خودش را معرفي کند وبه طور علني بگويد من پيامبر خدا هستم و وقتي از آن جا خودش را معرفي مي کند ، ديگر رسالت را بر عهده مي گيرد . درعين حال زماني که به قدرت مي رسد ، زماني است که مصر دچار قحطي شده / بنابراين شما ابتدا بايستي مردم را نجات بدهي تا زنده بمانند بعد از آن خدايشان را معرفي کنيد پس اول به امور کشور مي رسيد واز قدرتي که داشته استفاده مي کند . بااستفاده از برهان خلف هم اين کار را مي کند يعني به جاي اين که بگويد خداي من بهتر از خداي شماست ، صبر مي کند تا مردم به اين نتيجه مي رسند که خدايي که مي پرستند ناتوان است . *با اين حساب خودتان چقدر به نقش افزوديد ؟ واقعيت اين است که در کشوهايي که اين فيلم ها ساخته مي شود تعصب هاي خاصي وجود دارد،فرقي نمي کند ،چه در امريکا ،چه در اروپا و چه در ايران .وقتي مصائب مسيح در امريکا ساخته مي شود مي آيند ونگاه مي کنند و ممکن است خيلي ايراد بگيرند . همه جا همين طور است ، فقط تعصبات ممکن است فرق کند .در کشور ما ارادتي خاص به پيامبران وجود دارد و مردم همواره تحت هر شرايطي به همه پيامبران احترام مي گذارند وبرايشان مهم است . چنين فيلمنامه اي وقتي نوشته مي شود ، مطمئن باشيد از هزاران نگاه وفيلتر رد شده ومن وقتي مي آيم و آن رامي خوانم آن ديگر ديدگاه هزاران نفر است ومن فقط بايد ببينم در آن چارچوبي که نوشته شده ، چطور مي توانم متجلي اش کنم . يعني شما پاي تان را از مرزي نمي تواني فراتر بگذاري . *آقاي سلحشور روي ديالوگ ها حساس بود ؟ بله ،حتي اگر کلمه اي قرار بود تغييرکند، خيلي فکر مي کردند چندين بار مي گفتند « ببين شايسته اين شخصيت هست يا نه ». يعني وقتي شما مي خنديد يا شادمان مي شويد ، اين بروز از يک حد بيشتر نمي تواند باشد . شايد در واقعيت مثلا بوده که پيامبري بلند مي خنديده ،ولي در فرهنگ ما ايراني ها معمولا با صداي بلند نمي خندند . مردم نمي پذيرند . ما اين فيلم را اول داريم براي مردم خودمان مي سازيم و نمي توانيم خيلي راحت هنجار شکني کنيم .ممکن است ده سال ديگر يک فيلم شجاعانه با محدوديت هاي کمتر بسازيم ، ولي الان بايد آرام آرام رفت جلو . من سعي مي کردم در آن چارچوبي که فيلمنامه تعريف شده بود دست و پاي بهتري بزنم وانجام وظيفه کنم . مثل هر فيلم ديگري هرصحنه اي با کارگردان کنترل مي شد ، اما براي اين شخصيت يک خرده خاص تر بود . يک خرده سخت تر بود وشما اجازه هر کاري را نداشتيد . *شيوه اجراي ميزانسن ها هم همين طوري بود؟ يعني خيلي دقيق بود يا جاي مانور داشتيد ؟ مديوم تلويزيون با مديوم سينما خيلي متفاوت است .در تلويزيون معمولا نماهاي بسته بيشتر ديده مي شود ومن بيشتر در کلوز آپ ها ديالوگ مي گفتم . به همين دليل بيشتر بايد دروني بازي کرد وسعي کني کمتر از عضلات استفاده کني و.... ولي من بيشتر در بازي شما نگاه مي ديدم تا ميميک . اين پيشنهاد خودتان بود يانه ؟ به نظر من هر بازيگر براي نقش اش از يک ذاتي استفاده مي کند يعني من بازيگر حالا اولين کارم هم که بوده از فيلتر خودم بايد عشق را ارائه بدهم ، از فيلتر خودم بايد ترس را ارائه بدهم . بايد ببينم ترسي که من احساس مي کنم چه شکلي است ، چون اصلش مال من است . در واقع من مصطفي زماني اين احساس را بروز مي دهم وازآن شخصيت نيست . در مورد ميزانسن ها چون کار اولم بود ، خيلي متوجه نمي شدم . استرس داشتم و... طبيعي است که درچنين شرايط نيمه خالي ليوان بيشتر ديده مي شود وهمه مي خواهند ببينند درست است يا نه . با اين حال از اين اعتمادي که آقاي سلحشور به من کرد از ايشان ممنونم . زماني که فيلمنامه را مي خواندم با تصوري آن را مي ديدم و وقتي سر صحنه مي رفتيم ، گاه با تصويري خلاف آن چه ديده بودم روبه رو مي شدم . *شروع تان با کدام قسمت ها بود ؟ با قسمت هاي زندان که خود به خود آن جا کندي واسترسي که بود ، با فضاي زندان جور در آمد . *اين از تمهيدات کار بود ؟ نه ،رج لوکيشن اين بود وآن استرس وکندي فضاي زندان نوع حرکت من را پوشش مي داد . با توجه به اين که زنجير به پا بوديم و راه رفتن سخت بود ، به تصوري که از يک پيامبرهست ، يعني آرام و خيلي پرمنش نزديک بودم ، دقيقا همان زنداني که حضرت يوسف در آن جا به رسالت منصوب شد وفقط هم بايد رسالتم را انجام مي دادم . بعد از زندان از اوايل جواني يوسف شروع کرديم که ديگر تا حدي راضي بودم. *يعني چون فضا متفاوت بود ، گذر از آن استرس ها منطقي به نطر مي رسيد ؟ بله ، در قصر زليخا بازيگرها حرفه اي تر بودند و پلان ها طولاني تر ومن چون فيلمنامه را بارها وبارها خوانده بودم ، معمولا سر ديالوگ مشکلي نداشتم ، ولي گاهي ماجراها کش داده مي شد وشما مجبور مي شدي چندين بار يک نوع ديالوگ را بگويي . *در مورد استفاده از نگاه مي گفتيد . من براي چنين شخصيتي خيلي فکر کردم چه کار کنم . تقريبا ميميک صورت وبازي خيلي رو صورت جواب نمي داد که مثلا ابرويت را بالا بيندازي وچشم هايت را باز کني و... خيلي ريسک است اگر بخواهيم اين طوري برويم جلو . معمولا آدم هايي که از درون بلندي برخوردار هستند ... *... يک ذخيره انرژي دروني دارند . بله ، معمولا شما با نگاه شان هم مي فهمي چه مي گويند . کافي ست درجمعي بزرگي نشسته باشد . حرف هم نزند، شما بعد از آن مي تواني متوجه شوي که از صحبت هاي کي خوشش آمده واز صحبت هاي کي خوشش نيامده ، حتي اگر ميميکش تکان نخورد . آن نوع نگاه نوع برداشتي است که از آن شخصيت مي کني . بنابراين براي من دو عامل نگاه وصدا مهم بود تن صدا به معني نوع بيان گفتار ونوع نگاه تنها چيزي بود که من سعي کردم در آن شش ماه بياموزم . *براي صدا وبيان مربي داشتيد ؟ بله ، پروژه يوسف پيامبر (ع) براي من حدود دو سه ماه به صورت خصوصي و فشرده آقاي داود دانشور را گرفته بود وايشان خيلي براي من زحمت کشيد ، ولي در عين حال مي گفت اين هايي که من به شما مي گويم تئوريک است وشما سه ماهه نمي تواني همه چيز را ياد بگيري . *به هر حال تجربه است . مدام که مي رفتم جلو وکار مي کردم ، خودم احساس مي کردم تا يک حدي توانستم . ولي يک جاهايي نمي شد و بِيس صداي من از آن پايين تر نمي آمد . مثلا براي شخصيت هجده سالگي حضرت يوسف گاهي کلام من بزرگ تر از صورت من بود و ممکن بود خطر باورناپذيري براي من داشته باشد ، ولي هر چه سن بالاتر رفت ، به من کمک بيشتري کردومن معمولا روي تن صدا يک مقدار بازي داشتم با سن بالا رفتن و روي وزن شخصيت . *يعني اصافه وزن پيدا کرديد ؟ برعکس ؛ درابتدا چهارده کيلو براي نقش لاغر کردم . *براي نوجواني ؟ بله ،چون خودم وزنم زياد بود ، بعدش براي صحنه هاي زندان سعي کردم ازعضلات استفاده کنم ،چون فکر مي کردم مي توانم نشان بدهم ورزيدگي عضلات را در زندان و... چون وقتي يک آدم هفت سال سخت کار مي کند ، عضلاتش ورزيده مي شود . ورزيده فرسوده ،چون غذاي خوب نمي دهند ، ولي متاسفانه يا خوشبختانه بنا برهرچيزي ، آن جا لباسي بود که آستين کوتاه بود و چيزي از عضلات معلوم نبود . کار ادامه پيدا کرد به قضاياي مربوط سن بالاتر ودر سنين بالاتر در 3500 سال پيش آدم خيلي خوش هيکل نمي ماند . به هر حال بيشتر يک جا نشسته ايد ومسند قدرت دارد ، بعد ازدواج مي کنيد ، با ازدواج شما دو بچه به دنيا مي آيد ؛ بعد به سني مي رسي که 45، 46 سالت است وخود به خود از حجم بيشتري برخوردار مي شويد . من سعي مي کردم اين ها را در رج لوکيشني پيدا کنم . اما بعضي جاها نمي شد ديگر . *چون به هرحال رج مي زديد . بله ، ولي75 درصد رعايت شد ، يعني من سعي کردم خودم را هماهنگ کنم با آن رجي که برنامه ريز کار مي زد . *پس اين بازي وزن پيشنهاد خودتان بود ؟ بله ،من مي گويم براي نقش ممکن است واقعا همه دلسوز باشند ولي بازيگر بايد براي خودش دلسوزتر ازهمه باشد واين چيزها را سعي کردم رعايت کنم . مگر اين که شما نتواني در آن محدوده زماني کاري انجام بدهي . بالاخره هر کسي بد هم بازي مي کند ، آن شخصيت را باور کرده . حالا شما براي مقطع بعد يک مقدار سختي مي کشي که مثلا براي سن سي و خرده اي چه جوري بايد بازي کني ،ميميک صورتت زياد شود کم شود ، سريع باشد ، کندتر باشد ، و..معمولا بعد از پانزده بيست روز اين چيزها به دست مي آيد . يعني همفکر شما و کارگردان در چارچوب آن شخصيت . *يعني شما بايد آن طوري که شما و مردم يوسف را مي بينند ، بازي کنيد وبه وجه اشتراکي بين تصوير و تصور برسيد . بله ، من حق ندارم حضرت يوسفي را که خودم مي بينم ، بازي کنم . شايد حضرت يوسفي که من مي بينم خيلي متفاوت باشد با حضرت يوسفي که مردم در ذهن هايشان دارند ،ولي نهايتاً چيزي را که من مي خواهم ،درچند سکانس مي توانم نشان دهم .سکانسي در قسمت سي ونهم در ديدار يوسف ، زليخا را با آن حال و روز مي بينند ؛ واقعا با او احساس همدردي مي کند . يوسف احساس مي کند آدمي عاشق است و بعد از سال ها تمام هستي اش را داده براي او ؛بنابراين تازه در آن لحظه عاشق او مي شود. *يک جوررقابت است ديگر . يوسف عشقي خدايي داشته وآدميت ديگر هم عشقي داشته که در رقابت با اوست . اين ها در نقطه اي هم تراز مي شوند . من همان چيزي را بازي کردم که احساس کردم . يوسف هم عاشق است . خودش فنا شده در خدا ؛، ولي بدش نمي آيد کسي هم در او فنا شود . درخود آدم هم حس بدي ايجاد نمي کند وحس مي کند اين قدر موجود خوبي بوده که يک نفر تمام هستي اش را براي او داده . به خاطرهمين به آن يک نفر از لحظه اي که متوجه مي شود توجه ويژه اي مي کند . مثلا آن جاهايي که اجازه بازي حسي به من داده مي شد ، پيشنهادهاي خود من بود . البته غير از جاهايي که حالت شعارگونه داشت . مثلا رسيدن حضرت يوسف به پدرش . من در آن لحظه دو بار زمين خوردم ، به صورت خيلي بدي هم زمين خوردم . در پشت صحنه سريال هم هست که مجروح شدم ، چون در فصل خيلي بدي بود ، زمستان بود وآن جا يخ زده بود وبرخي دردسرهاي اين طوري . سعي کردم نگاه از اين آدمي که او را چهل سال نديده ام ، برندارم ،حتي زماني که زمين خوردم . تحت هيچ شرايطي نگاهم قطع نمي شد به جايي . پلک زده نمي شد وبعد که به حضرت يعقوب مي رسم ، سرشار از بازي حسي هستم .احساس مي کردم يک حالت مبهوت دارم که در عين خوشحالي هيچي را نمي فهمم ودر آن زمان دو سه نگاه به آسمان دارم و تمام صورت پدرم را مي بوسم . نمي دانم کجاي صورت پدرم را مي بوسم وهيچ ميميکي از صورت من خارج نمي شود ، مگر اين که اشک از چشم من بيايد پايين . *بله ، بعد از برخي سکانس هاي خانم رياحي ، اين از حسي ترين لحظات کار بود . اين نقش ها هستند که تعيين کننده اند . نقش زليخا به نظر من نقشي بود که تمامي وجوه پنهان انسان را شما مي توانستيد نشان بدهيد .يعني شما اجازه داشتي هوس را نشان بدهي ، عشق را نشان بدهي ،اجازه داشتي عصبي شوي ، اجازه داشتي ديوانه شوي،اجازه داشتي همه کاري بکني واين به شما اجازه مي دهد در دنياي پهناوري بازي ات را ارائه بدهي. *البته زنان دربار اجازه هر حرکتي را نداشتند وزليخا به نوعي خرق عادت کرده است . بله ، دنياي او پهناورتر است و آزادتر براي چيزهايي که تصور مي کند. به دليل همين کنش تان زيادتر مي شود وراحت تر مي تواني داد بزني . شما ببينيد حضرت يوسف هيچ جا فرياد نزد ؛ مگرجايي که از خدا طلب بخشش مي کرد . فقط بعد از زندان آن جايي که ترک اولي کرده بود ، آن جا مي توانست بگويد خدايا من غلط کردم ، اشتباه کردم . در هيچ جاي ديگري نمي توانست داد بزند .حتي زماني که مي رود بجنگد ؛ نمي تواند داد بزند . شخصيت حضرت يوسف ؛ شخصيتي ماوراي اطرافش بوده وخود به خود با هر چيزي که ديگران عصباني مي شدند ؛ او عصباني نمي شود وبا هر چيزي که ديگران مي خندند ؛او نمي خندد. مدينه فاضله ذهنش چيز ديگري است . معمولا آدم هاي فرهيخته درون گراتر مي شوند . *پيشنهاد بازي در نقش حضرت يوسف (ع) خيلي جذاب است . داستان حضرت يوسف عروس قصه هاي قران است واز طرفي يک مسئوليت خيلي بزرگ که خودتان را وارد عرصه جديدي کنيد . دوست دارم در مورد اين ماجرا توصيح دهيد واين که بالاخره چه جوري سناسنامه اش را در آورديد؟ براي شخصيت حضرت يوسف (ع) يا پيامبري که کسي تصوير ذهني ازش ندارد شما نمي توانيد برويد. در کوچه وخيابان ببينيد مي توانيد پيدايش کني يا نه . آدمي نيست که تجربه بيروني اش باشد وبايد در موردش فکر کني و بروي در فرهنگ خودت آن را بررسي کني . يعني فرهنگ من ايراني ؛ من شيعه ، من مسلمان . خود به خود مجبور به درون گرايي مي شود . در طول کار ، من تقريباً ارتباطات بيروني ام قطع بود . شش هفت ماه قبل از شروع نقش . هم درگيري زيادي داشتم ؛ صبح ها مي رفتم سوار کاري ، ساعت يازده مي رفتم کلاس بازيگري ، ساعت شش مي رفتم باشگاه بدن سازي .دوازده و يک نيمه شب مي آمدم وخيلي درگير بودم و ارتباطات بيروني ام را قطع کرده بودم . مي خواستم ببينم کي هستم ؟ همه در بدو تولد پاک هستيم واين گذشت زمان است که ما را ناپاک يا بد مي کند . ما با حرکات خودمان تأثير مي گذاريم در روح خودمان . وجدان آدمي چه بخواهد چه نخواهد هميشه حک درستي از رفتار ما به روح ما مي گذارد . پيامبران داراي روح هاي ساده اي بوده اند . روح پاکي داشتند ونزد مردم دوست داشتني بودند. به نظرمن حضرت يوسف علاوه براين که ظاهر زيبايي داشته از درون زيباتري هم برخوردار بوده است . *سيرت زيبايي داشته . بله ،به عبارتي آدم را جذب مي کرده وخيلي مواقع آدم ها نمي دانستند منشا اين جذب چيست . مانند همان ماجراي بريدن دست که تصور من اين است که سيرت اين آدم و روح خدايي که در وجود او بود باعث اين جذابيت شده بوده . زنان ظاهر يوسف را نمي ديده اند ؛ بلکه ديدن شمه اي از وجود خداي يوسف بوده که باعث شده آن ها نفهمند چه مي کنند . مانند شرح ما وقعي که حضرت موسي مي خواهد خدا را ببيند وبا ديدن نوري از داخل کوه بيهوش مي شود وخداوند مي فرمايد «اين ذره اي از من بود که بيهوش شدي . حالا چطور مي خواهي من را ببيني ؟» به نظر من صورت يوسف باعث دست بريدن نشده ؛ بلکه تمثيلي بوده از خداي او که باعث اين امر شده ... *به هرحال تعريف زيبايي در مصر آن دوره قطعا با زمان حال متفاوت است وامري است نسبي که با توجه به هر زمان ومکان متغير است . بله ،ممکن است آدمي در اطراف ما باشد که به نظر ما زيبا نباشد ، اما همين آدم درجاي ديگري از دنيا جزء زيباترين افراد باشد من هم سعي کردم براي رسيدن به اين شخصيت به عقب برگردم ونقاط کور دروني ام را روشن کنم ، چون کار ديگري نمي توانستم کنم . سعي کردم در آن شش ماه به خودم نزديک تر شود ؛ چون معتقدم صرفا حرف هاي قشنگ زدن را همه بلدند ، اما باورپذير کردن آن ها مرز تفاوت بين آدم هاست . نقش پيامبر نقشي بود که پراز حرف هاي درست وشعارهاي خوب بود . اما زماني که من مصطفي زماني به آن شعارها باور نداشته باشم امکان ندارد بيننده اي آن ها را باور کند واگر هم باور کند ،لحظه اي خواهد بود وتأثيرش دراند ک زماني از بين مي رود . چون حضرت يوسف (ع) از زاويه مثبت به همه چيز نگاه مي کند ، سعي کردم در نمايش روح او طوري رفتار کنم که حالت تمسخر به خود نگيرد و مردم او را باور کنند . چون اين مساله از فيلترمن بايد عبور مي کرد ؛ من بايد به خود رجوع مي کردم واول از همه خودم او را باور مي کردم . *فکر مي کنيد از اين همه سختي هنوز چيزي در شما باقي مانده وبه نوعي اين دريافت براي خود شما هم پيامدهايي داشته ودر شما رسوب کرده يا نه ، ديگر از حضرت يوسف جدا شده ايد و ...؟ واقعيتش اين که اولين باري که در زندگي ام دوست داشتم جلوي دوربين بروم ؛ بيشتراز همه دوست داشتم بازيگر باشم . دوست نداشتم حضرت يوسف باشم . مي شنوم اين طرف وآن طرف که به من مي گويند : « بعداً از اين نقش بايد خيلي مراعات کني ، اين نقش آن قدر روي مردم تأثير گذاشته که نبايد خرابش کني ...» *يعني ديگر نمي توانيد نقش شخصيت هاي بد را بازي کنيد ؟ ببينيد ، در جواب مي گويم سعي مي کنم مراقبت کنم ولي چيزي که دوست دارم ، بازيگري است وخدا اين لطف را به من داشت که کارنامه اولين بازيگري من شد يوسف پيامبر (ع) که بيننده بسياري داشت و توقعات زيادي را ايجاد کرد ؛ اما من نمي توانم فراموش کنم که کارم بازيگري است . مقوله هنر با روح سر وکار دارد و روح هم تا تجربه نکند ، نمي تواند چيزي ارائه دهد. من هم تا تجربه بازيگري ام را بالا نبرم ، چيزي براي ارائه ندارم . اگر قرار باشد من بگويم حالا که سريالي چون يوسف پيامبر (ع) بازي کرده ام نبايد به دنياي بازيگري و وجوه ديگرش نگاه کنم ، خود به خود به عنوان يک بازيگر ارضا نخواهم شد و وقتي از لحاظ روحي دچار بيماري شوم ، وروحم سرخورده مي شود و حتي نمي توانم نقش هاي مشابه حضرت يوسف (ع) را بازي کنم . با اين حال معتقدم بايد از اين استعداد در زمان ومکان مناسب شود همان طور که پيشنهاداتي پس از يوسف پيامبر (ع) داشتم و نپذيرفتم چون نمي خواستم به شعور مخاطب توهين کنم .درست است که ما بازيگريم ، اما حق نداريم خيلي رو بگوييم « ما فقط بازي کرديم » . مثل اين است که بگوييم « ما سر کارتان گذاشتيم » . بازيگر حق ندارد چنين کاري کند ،چون ما بايد نقش مان را دوست داشته باشيم وباور کنيم ، چون مي خواهيم تأثيرگذار باشيم . ما مي خواهيم براي مردم يادگاري بگذاريم . نبايد يادگاري مان را زود پاک کنيم .از طرفي هم نمي توانم مدام نقش هايي را بازي کنم که مثبت باشد . از اين رو با حفظ جديت و تلاش بيشتر در کارم ، اميدوارم در ادامه بتوانم طيفي متنوع از شخصيت هاي مورد علاقه ام را ارائه دهم . منبع: صنعت سينما . /1001/ /div>
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 323]
-
گوناگون
پربازدیدترینها