واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: گزین گویه هایی در باب ضد نظریه ی ادبی بلانشو ، نظریه پرداز مرگ ، ادبیات ، و فلسفه . - گزین گویه هایی در باب ضد نظریه ی ادبی بلانشو ، نظریه پرداز مرگ ، ادبیات ، و فلسفه - " مرگ و اندیشه ، تا جایی که اندیشه وسعت دارد ، به هم نزدیک هستند . ما می میریم ، مگر در حال مردن که از اندیشیدن دست بر می داریم . هر اندیشه ای فانی است . هر اندیشه ای آخرین اندیشه است . " " ادبیات نه فراسوی جهان ما است و نه خود جهان ما . بلکه حضور چیزها است قبل از اینکه جهان به وجود آید . ثبات و پایداری شان است ، پس از آنکه جهان محو شده باشد . استقامت بازمانده هاست ، زمانی که هر چیزی نابود شود . و تحقیر و سرگردانی پدیده هاست ، زمانی که هیچ چیز دیگر وجود ندارد . " " هستی ام را در دوزخی گیج کننده می یابم که هستی ام آنجا نیست . یک غیاب ، غیابی که مانند یک خدایگان خویشتن را برپا میدارد ، من نیستم و دوام می آورم . آینده ی محتوم تا بی نهایت در برابر این هستی سرکوب شده کش می یابد ... اینجا شب است . تاریکی هیچ چیز را نمی پوشاند . اولین حسم این است که این شب غیاب موقت روشنایی نیست . این شب محل تصاویر خیالی نیست . بلکه از همه ی چیزهایی تشکیل شده که دیده نمیشوند ، شنیده نمیشوند، ... پس ، در این شب حقیقی ، ناشنیده ها و نادیدنی ها در حال از بین بردن همه چیزهایی هستند که شب را قابل زیستن می کنند . این شب اجازه نمیدهد هیچ چیز جز خودش به او نسبت داده شود . این شب نفوذ ناپذیر است . " " کلمات همه جا هستند . درون من ، بیرون من ، ... من کلمات را میشنوم . نیازی به گوش دادن به آنها نیست . نیازی به فکر کردن درباره ی آنها نیست . غیر ممکن است که آنها را متوقف کنم . متوقف ناشدنی هستند . من در کلمات هستم . از کلمات ساخته شده ام . از کلمات دیگران . همه ی دنیا اینجا با من است . ... با مردم می آمیزم ، از آنها جدا میشوم . هر جا میروم خود را می یابم . خود را ترک میکنم ، به سوی خود میروم ، از خودم می آیم ، ... همه ی وجودم این کلمات اند . همه ی وجودم این بیگانگان اند . " " یک کتاب ، حتی یک نوشته ی پراکنده ، مرکزی دارد که آنرا به سوی خود میکشد . این مرکز ثابت نیست . بلکه تحت فشار کتاب و شرایط ساخت آن تغییر جا میدهد . در عین حال مرکز ثابتی هست که اگر واقعی باشد ، مکان خود را تغییر میدهد . در حالی که ماهیت آن ثابت باقی می ماند و همواره پنهان تر ، مبهم تر و مبهم تر میشود . " " کلمات قدرت ناپدید کردن چیزها را دارند . ... اما کلمات با دارا بودن توانایی " رستاخیز " چیزها در عین غیاب شان - کلماتی که منشا این غیاب هستند - در عین حال این توانایی را نیز دارند که در خود ناپدید شوند . این توانایی را دارند که به گونه ای شگرف ، در میان کلیتی که تحقق می بخشند غایب شوند . کلیتی که با نابود ساختن خود آنرا به منصه ی ظهور می رسانند . کلیتی که همواره با تخریب بی پایان خود می سازند . " * برگرفته از کتاب موریس بلانشو ، نوشته ی اولریش هاسه و ویلیام لارج برای مطالعه ی بیشتر به همین کتاب یا آدرس های زیر مراجعه نمائید : http://en.wikipedia.org/wiki/Maurice_Blanchot http://www.ghabil.com/article.aspx?id=564
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 953]