واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: مردان خانهنشين متكي به درآمد همسر، روزبهروز بيشتر ميشوند عجب كيفي داره خونه نشيني! پاهايت را بكش، زير پتويي گرم و نرم قيقاج برو، تا كله ظهر بخواب، وقتي بيدار شدي صبحانه و ناهار را يكي كن و حسابي دلي از عزا دربياور، به! كه غذاي حاضر و آماده خوردن چه كيفي ميدهد، لازم نيست بشقابها را بشويي، ميشود آنها را همانطور پرت كرد توي ظرفشويي. حالا دوباره خواب ميچسبد و رختخواب گرم و نرم منتظر است، چرت بعداز ظهر واقعا كيمياست. كليد در قفل ميچرخد و ناله بلند ميشود، زن با چند كيسه ريز و درشت پلاستيكي امروز هم دستپر به خانه آمده، چشمهاي مرد پف كرده است، پتو را هم سخت به دورش پيچيده و لنگ لنگان از رختخواب بيرون ميآيد، سلامي ميكند و با صداي خشدار ميپرسد: مريم چي خريدي؟ امروز حقوق گرفتي؟ شايد ظاهر اين چند جمله كوتاه چيزي را نشان ندهد اما اين صحنهها ميتواند دقايقي از زندگي خيلي از آدمها باشد، آدمهايي كه زير يك سقف رفتهاند اما آن زندگي پنجاه، پنجاهي كه هر كس آرزويش را دارد را فقط در خواب ميبينند. ماجرا اين است: مرد و زني كه هر دو شاغلند پيوند زناشويي ميبندند و در خانهاي مشترك زندگي ميكنند. درآمدشان بد نيست يعني اگر درآمد هر دوتاشان را جمع كني بد نميشود. زن ميداند خرج زندگي سنگين است و اول برج و دادن اجاره خانه خيلي زود به زود ميرسد پس او هم گاهي وقتها دست به جيب ميشود و پولش را خرج دادن اجاره، خريد مايحتاج خانه يا حتي خريد لوازم شخصي كه پول شوهرش كفاف خريدن آنها را نميدهد، ميكند. زن مرتب ميگويد ميداند گراني است و مرد هم زحمت ميكشد براي همين ميخواهد درآمدش را اهرمي براي چرخ لنگان زندگي مشتركش كند تا مردش كمر راست كند و زندگياش جاني بگيرد. البته مرد اول دوست نداشت جيرهخور زنش باشد يعني غرورش اجازه نميداد ولي بعد كه شيريني همكاري را چشيد كمكم قبول كرد... حالا دو سه سالي هست كه همه درآمد زن خرج خانه ميشود و تا ريال آخر پولش براي خوراك و پوشاك و مسكن ميرود، ولي يك حسي مرد را ول نميكند او دل دل ميكند كه بگويد از كار خسته شده و حس ميكند كه بايد بازنشسته شود يا نه؟ اما چه كسي باور ميكند كسي كه هنوز 40 سالش هم نشده وقت بازنشستگياش است. پس بايد بهانهجويي كند يا كمي اذيت و آزار، خودش را هم به مريضي بزند بد نيست، او ديگر نميخواهد زيردست كارفرما باشد و به خاطر يك لقمه نان به قول خودش سگ دو بزند، انگار عادلانه است زن به كارش ادامه ميدهد و خرجي ميآورد و او در خانه ميماند و يك كدبانوي تمام عيار ميشود. اين فكرها كه از سر مرد ميگذرد نفسي راحت ميكشد و شمارش معكوس براي خانه نشيني را شروع ميكند. باور كنيد كه اين داستان تخيلي يا كينهتوزانه نيست اينها بريدههايي از زندگي بعضي آدمهاست كه به مرور زمان تغيير رفتار ميدهند و شبيه اين مرد ميشوند. اگر بگوييم خيليها، بيانصافي ميشود اما خيلي وقت است كه ميشود بعضي مردهاي راحتطلب را پيدا كرد كه در خانه ماندن و ترك كار را به كار كردن و زحمت كشيدن و كم درآوردن ترجيح ميدهند. اين عده اگر همسرشان لباسشان را هم بخرد و صبح به صبح پول توجيبيشان را بدهد خسته نميشوند چون اين سبك زندگي را براي خود انتخاب كرده و قصد تغييرش را هم ندارند. البته فقط اينطور نيست كه زن شاغلي كه درآمدش را در خانه خرج ميكند انگيزهاي براي خانهنشيني مرد شده باشد چون هستند مرداني كه ميدانند زن ممر درآمدي ندارد و باز هم به دستهاي او چشم ميدوزند، ولي انگار هزينه شدن درآمد زن در خانه عامل مهمي براي تبديل يك مرد فعال و پويا به انساني تنبل و خانهنشين است. گاهي وقتها هم اين زنان هستند كه با رفتارهاي نادرست خود و فقط به خاطر اينكه درآمدشان چند برابر شوهرشان است آنها را سركوب كرده و ماندن در خانه را برايشان توصيه ميكنند. شهر فرنگ زندگي ما روايتها از زندگي زنان و مرداني كه يكي محكوم به كار كردن و ديگري ملبس به عافيتطلبي است آنقدر گوناگون است كه خود حكايتي مفصل ميشود. فريدون هنوز 50 سالش نشده و همسرش كه چند سالي از او كوچكتر است كارمند رده بالاي يكي از ادارات دولتي است. زن نميتواند استعفا دهد يا بازنشستگي پيش از موعد بگيرد ولي 2 فرزند كوچكشان كه نياز به مراقبت دارند اين شراطي را درك نميكنند. مادر به مهد كودك فرستادن بچهها را نميپسندد و دلش نميخواهد براي آنها پرستار بگيرد، قوم و خويش نزديك و بيكاري هم ندارد كه بچهها را به دستشان بسپارد و با خيال راحت به كارش برسد، پس شوهرش بهترين گزينه است. فريدون مثل همسرش شغل مهمي ندارد و به قول معروف خودش آقاي خودش است. پس هر وقت بخواهد ميتواند كارش را رها كند و برنامه ديگري براي زندگياش بريزد. او درآمد خوبي هم ندارد يعني حتي يكسوم حقوق همسرش هم نميشود پس وقتي زن پيشنهاد ماندن در خانه و نگهداري از بچهها را به فريدون ميدهد او اگر چه اول دل چركين ميشود ولي در نهايت ميپذيرد كه در خانه بماند و پرستار بچهها بشود. حالا او را هر روز عصر ميشود در پارك محله ديد، مردي كه ديگر دغدغهاي جز تاب دادن بچهها و سوار كردن آنها بر الاكلنگ و مراقبت از سلامتيشان ندارد. منيژه يك آرايشگر ماهر و سالن زيبايياش در تمام مناطق شمال شهر زبانزد است. او وقتي درآمدش را با فلان و فلان و فلان كس مقايسه ميكند باد در غبغبش ميپيچد و ميخندد و ميگويد، مگر ميشود فقط براي يك ميليون تومان ناقابل 30 روز بالا و پايين كرد. بيشتر وقتها منظور او شوهرش است مردي ميانسالي كه براي فروشندگان پارچه، واسطهگري ميكند. او اگر خيلي زبر و زرنگ باشد و در ماه چند معامله را جوش بدهد در اين بازار كساد يك ميليون توماني در ميآورد ولي كاري از دستش برنميآيد. زنش با زهرخندي ميگويد آخه منوچهر وقتي اين چندرغاز را جلويم ميگيري خجالت ميكشم كه بگويم شوهرم هستي. منوچهر هميشه از اين جمله متنفر بوده است انگار طنين اين واژهها غرورش را ميشكنند و بر باد ميدهند ولي او ميخواهد روي آخرين پيشنهاد زنش بهتر فكر كند يعني واسطهگري را كنار بگذارد و با پولي كه از همسرش ميگيرد دغدغه آب و نان نداشته باشد و با پوشيدن لباسهاي آخرين مدل آبروي زنش را بخرد. او حالا بعد از چند ماه تلاش همانطوري شده كه زنش ميخواهد. محبوبه اما پولي از خودش ندارد يعني آنقدر زود ازدواج كرده كه مجالي براي درس خواندن و پيدا كردن شغل پيدا نكرده است. شوهرش هم از آن آدمهاي دست به دهان است و همه پولي كه در ميآورند تازه اگر كم نيايد بايد خرج خانه كنند، ولي يك قطعه زمين كشاورزي دارند و با فروش محصولاتش ميتوانند كمي با دست باز خرج كنند. اما شوهر مجبوبه چند وقتي است دست از كارگري كشيده و ديگر نميخواهد رعيت مردم باشد. پس همان آب باريكه زندگيشان هم قطع شده است و چشم اميدشان به همان قطعه زمين است. ماههاي اول، شوهر محبوبه دل به زمينش ميداد و انتظار كمك هم از كسي نداشت اما وقتي كشاورزياش به بار نشست محبوبه را هم به كار گرفت. زن از اين وضع راضي نبود اما هرطور بود با وضع موجود ميساخت اما آن روزي كه شوهرش به جاي رفتن به زمين كشاورزياش در خانه ماند و در رختخواب غلت زد و گفت وقتي تو آنقدر خوب كار ميكني ديگر نيازي به من نيست شستش خبردار شد كه شوهرش ميخواهد خانهنشين شود. حالا محبوبه با آن چهره تكيده، هم مرد خانه است و هم زن. علي ازدواج اولش را با عشق شروع كرد يعني خودش اينطور ادعا ميكرد ولي وقتي زنش بعد از چند سال بچهدار نشد آنقدر زير پايش نشست تا بتواند اجازه ازدواج دوم را از او بگيرد. زن اولش از آن آدمهاي بيزبان و كم ادعا بود براي همين علي دلش نيامد كه طلاقش دهد و آوارهاش كند پس يك اتاق به او داد تا كنار زن دوم و سه بچهاي كه برايش به دنيا آمده بماند. زن دوم علي شاغل است ولي نميداند كه چه اتفاقي افتاد كه به محض ازدواجشان، علي دست از كار كشيد و بعد از چند ماه خانهنشيني آلوده اعتياد شد. حالا زن اول، خانه را رفت و روب ميكند و زن دوم خرجي خانه را ميآورد و علي هم پاي منقل، همه پولها و زحمتها را به باد ميدهد. به چه كسي ميگويند مرد؟ اوضاع غمانگيزي ميشود اگر مرد خانه كه زن به اميد تكيه كردن به او و دلگرم شدن با او به خانهاش آمده اين طور از راه منحرف شود و به موجودي مصرفكننده و بياثر تبديل شود. درست است كه در تنبلي كردن بعضي مردها، واقعا زنها مقصر هستند اما بيشك اگر ويژگيهاي مردانه در يك مرد به خوبي پرورش پيدا كرده باشد هرگز حاضر نميشود كه به جاي كار و تلاش در خانه بماند و مصرفكنندهاي قهار شود. شايد براي همين است كه پيش از ازدواج بايد حسابي چشمها را باز كرد و كسي را انتخاب كرد كه آنقدر به حد بلوغ رسيده كه وظايفش را ميشناسد و حاضر نيست كسي با ترحم به او، غرورش را نابود كند. البته برخي از زنها با اين استدلال كه ميخواهيم كمي از فشار مالي بر مردمان را بكاهيم و كمك دستشان باشيم با نيتي كاملا خير به طور ناخواسته مردها را تنبل ميكنند يعني بدون آنكه قصد به هم ريختن نظم زندگي را داشته باشند چنين ميكنند اما اگر اين زنها ميدانستند كه كار، جوهره مرد است و از اينكه بار يك زندگي به دوشش باشد لذت ميبرد چنين نميكردند. مردهايي كه بهدرستي تربيت شدهاند و آموختهاند كه سر و سامان دادن به وضعيت اقتصادي خانوادهاي كه تشكيل دادهاند وظيفه اصليشان است از اينكه ميبينند با كار و تلاش خانوادهشان را به بهترين شكلي كه در توانشان است اداره ميكنند حظ ميبرند. در واقع مردانگي بيش از آن است كه مردان به صورت خودكار توسط خواص آناتوميك، سن يا بلوغ خود به دست ميآورند يعني مردانگي چيزي است كه بايد فعالانه آن را كسب كرد. يافتههاي علمي نشان ميدهد كه مردانگي از طريق ازدواج تثبيت و تكميل ميشود و وقتي مردي در خانه نقش پدري براي فرزندان، نقش حامي براي زن و مسوول فراهم كردن امكانات مالي براي خانواده است، تازه مستحق دريافت عنوان مرد خانواده ميشود. امروز مردمان تمام دنيا قبول دارند كه مردانگي با پدر بودن ارتباط تنگاتنگي دارد چون در هيچ كجا نيروي شهواني و قدرت جنسي به تنهايي براي تأييد ادعاي مردانگي كافي نيست. در تمام دنيا اين مساله نيز پذيرفته شده است كه پدران مسوول تأمين معاش زن و فرزندان هستند به طوري كه اگر مردي عمدا به اين كار تن ندهد در معرض انتقاد و بدگويي قرار ميگيرد. همچنين از يك مرد انتظار ميرود كه به هنگام ضرورت براي حمايت از خانواده خود تلاش كند و وفاداري و شجاعتش را به آنها ثابت كند. پس وقتي يك مرد در خانه مينشيند و در قبال خانواده، خود را به بيتفاوتي ميزند مرد بودنش به معناي واقعي كلمه زير سوال ميرود. البته در اين ميان نبايد نحوه رفتار برخي زنان را نيز بيتاثير دانست چون تحقير كردن مرد به خاطر شغلش يا به خاطر در آمد كماش يا ناديده گرفتن او در جريان زندگي ميتواند عامل خوبي براي تشويق برخي مردها به ترك كار، در خانه نشستن و جيرهخوار شدن باشد. پس شايد بهتر باشد زنان به جاي دلسوزيهاي بيمورد كه كمي رنگ ترحم هم ميگيرد به شغل همسرانشان اگر شرافتمندانه است افتخار كنند و نيروي مرد بودن و انگيزه اداره زندگي را در او تقويت كرده و در مقابل مردان هم مرتب با خود تكرار كنند خانه نشيني اصلا كيفي ندارد . حميد بروغني جام جم پایگاه اینترنتی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 642]