محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1847191570
داستانهای کوتاه از تاریخ
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: ice615th November 2010, 09:52 PMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند اینجا داستانهای کوتاهی از تاریخ قرار می گیره کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند pareparvaz516th November 2010, 10:56 AMبا سلام اميدوارم تاپيك ادامه پيدا كنه در غير اين صورت با تاپيك " دانستنیهاي جالب تاریخی (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند)" ادغام خواهد شد . با تشكر ice618th November 2010, 07:47 PMمی گویند زمانی که سورنا سردار شجاع سپاه امپراتور ایران (( ارد دوم )) از جنگ بر می گشت به پیرزنی برخورد . پیرزن به او گفت وقتی به جنگ می رفتی به چه دلبسته بودی ؟ گفت به هیچ ! تنها اندیشه ام نجات کشورم بود . پیرزن گفت و اکنون به چه چیز ؟ سورنا پاسخ داد به ادامه نگاهبانی از ایران زمین . پیرزن با نگاهی مهربانانه از او پرسید : آیا کسی هست که بخواهی بخاطرش جان دهی ؟ سورنا گفت : برای شاهنشاه ایران حاضرم هر کاری بکنم . پیرزن گفت : آنانی را که شکست دادی برای آیندگان خواهند نوشت کسی که جانت را برایش میدهی تو را کشته است و فرزندان سرزمینت از تو به بزرگی یاد می کنند و از او به بدی ! سورنا پاسخ داد : ما فدایی این آب و خاکیم . مهم اینست که همه قلبمان برای ایران می تپد . من سربازی بیش نیستم و رشادت سرباز را به شجاعت فرمانده سپاه می شناسند و آن من نیستم . پیرزن گفت : وقتی پادشاه نیک ایران زمین از اینجا می گذشت همین سخن را به او گفتم و او گفت پیروزی سپاه در دست سربازان شجاع ایران زمین است نه فرمان من . اشک در دیدگان سورنا گرد آمد . بر اسب نشست . سپاهش به سوی کاخ فرمانروایی ایران روان شد . ارد دوم ، سورنا و همه میهن پرستان ایران هیچگاه به خود فکر نکردند آنها به سربلندی نام ایران اندیشیدند و در این راه از پای ننشستند . به سخن ارد بزرگ : میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است . یاد و نام همه آنان گرامی باد ice618th November 2010, 07:48 PMفرگون زیبا فرگون زیباترین زن زمانه خویش بود و همسر ملک شاه . در مجلسی زنانه ، زنی از خاندان نزدیک همسرش گفت فرگون خانم ! شنیده ایم هیچ خدمتکار ایرانی به کاخ خویش راه نمی دهی ؟ بانوی اول ایران پاسخ داد : ایرانی خدمتکار نمی شناسم ! آن زن سماجت کرد و گفت : چطور ؟ اعتماد نمی کنید ؟ ! فرگون زیبا گفت : من نیازی به کمک دیگران ندارم هم نژادانم را هم برتر از آن می دانم که آنها را به خدمت بگیرم . زنان رومی و چینی و یونانی را هم که می بینید پیشکش سرزمین های دیگرند به پادشاه ایران و من تنها مواظب آنانم تا آسیب بیشتری به آنها نرسد . زن دیگری می پرسد : مگر پیشتر چه آسیبی دیده اند ؟ فرگون زیبا می گوید دوری ! دوری از شهر و دیار شان ! این بزرگترین آسیب است . آن زن دست به گیسوی فرگون می کشد و می گوید حالا می فهمم برای چه همه تو را دوست دارند . به گفته دانای ایرانی (( ارد بزرگ )) : نامداران ماندگار آنانی اند که سرشتی نیکو و دلی سرشار از مهر دارند . ice618th November 2010, 07:48 PMدل مشغولی های شاه سلطان حسین فرمانروای شهر از دیدار شاه سلطان حسین صفوی باز می گشت . بزرگان و ریش سفیدان شهر به دیدار سالار شهر خویش رفته و از حال شاه ایران زمین جویا می شدند . فرمانروای شهر گفت : شاه شاداب و آسوده هستند در زمانی که من در مجلس گفتگوی ایشان با بزرگان بودم دیدم ایشان ریز امور کشور را در اختیار دارند قیمت همه اجناس ، سود بازاریان ، میزان خمس ، تعداد مسافران سفر حج ، مشهد و کربلا را به خوبی می دانند و از زندگی خصوصی فرمانروایان شهرهای ایران آگاهند . به این مجموع آگاهی ایشان را از زندگی خصوصی و درس علما را نیز بیفزایید ، این نشان می دهد کشور هیچ مشکلی ندارد . یکی از ریش سفیدان خردمند از جای برخواسته و گفت خدا خودش این کشور را نگهدارد . پادشاهی که چنین سرگرم اندرون کشور است کی به برون آن می نگرد . سخن آن پیر خیلی زود آشکار شد . دودمان صفویه بدست تعدادی راهزن سرنگون گشت . اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : آدمی تنها زمانی دربند رویدادهای روزمره نخواهد شد که در اندیشه ایی فراتر از آنها در حال پرواز باشد . شاه سلطان حسین به روزمرگی دچار بود تمام هوش خود را برای نگهداری و نگهبانی از چیزهای خرد و بی ارزش بکار گرفته و بیشتر انباردار خوبی بود تا فرمانروایی که باید نظر به آینده کشور داشته باشد . ice618th November 2010, 07:49 PMارشک و رودخانه مردمی جوانان ایرانی به ستوه آمده از ستم دودمان سلوکی بارها به پیش ارشک ( اشک یکم ) آمده و خواستار طغیان بر ضد پادشاه سلوکی می شدند و ارشک به رود آرام اترک می نگریست و می گفت تا زمانی که جریان مردمی آرام است طغیان ما همانند فریاد بی پژواک خواهد بود و باید صبر کرد . پس از چندی یارانش خبر آوردند که دیودوتس (دیودوت یکم) والی یونانی باکتریا بر علیه آنتیوخوس دوم پادشاه سلوکی شورش نموده و دولت مستقل باختر را تشکیل داده است . ارشک دستور گردهمایی جوانان سلحشور پهلوی را در دره وسیع اترک داد و رو به آنها کرد و گفت امروز رودهای مردمی سرشار از حس انتقامند در این هنگامه باید همچون موج بلندی دودمان یونانیان را به زیر آوریم . موج اشکانیان خیلی زود دودمان سلوکی و همچنین باختر را به زیر کشید و کشورمان ایران را باز ابر قدرت بی رقیب جهان نمود . ارشک با زمان سنجی مناسب ضربه نهایی و کاریی بر دودمان ستم سلوکی وارد آورد و این دروازه شکوه دوباره ایران شد . ice6120th November 2010, 09:16 AMانتقام سخت ابومسلم خراسانی از بنی امیه آسمان روستای «ماخان» شهر مرو ، شهاب باران بود مردم حیرت زده به آسمان می نگریستند در سیاهی شب شعله های آتشین آسمان را پاره پاره می ساختند . ریش سفیدان در دفتر روزگار سپری شده خویش چنین حالتی را به یاد نداشتند به گیو پیر ( خان و ریش سفید روستا ) خبر دادند فرزندی بدنیا آمده بی مانند . گیو به آن خانه در آمد و بازوی کودک را دید که سه نگار مادری داشت یکی به شکل ستاره و دیگر دو حلال ماه . رویش را به آسمان نموده و خداوند را سپاس گفت که چنین کودکی در آن شب زیبا در آن روستا پا به جهان نهاده است گیو پیر با چشمان پر اشک به پدر کودک گفت این شکوفه زیبا دستگاه جور عربها را به دو نیم نموده و با لشکری سیاه همچون شب قیرگون امشب آسمان تیره ایران را همانند این شهاب سنگها روشن خواهد نمود . نام آن کودک ابومسلم خراسانی بود . ارد بزرگ متفکر برجسته کشورمان می گوید : در تاریکترین شب های ستم ، روشنترین ستاره ها زاده می شوند . ابومسلم خراسانی دودمان ستمگر بنی امیه را از اریکه قدرت به زیر کشید . عظمت کار ابومسلم خراسانی را وقتی بهتر خواهیم فهمید که بدانیم هم او دستور داد صد هزار تن و به قولی دیگر ششصد هزار تن از بنی امیه گردن زده شوند و بدینوسیله انتقام ملت ایران را از دستگاه ظلم آنان گرفت. kambiz198429th January 2011, 02:05 AMیک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید. آن روز با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند. بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در بیاید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه رگه ی آبی دید که از روی سنگی جاری بود. خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت. چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پر کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به او بی احترامی کند، چرا که اگر کسی از دور این صحنه را می دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند. این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت. ولی دیگرجریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه ی آب کوچکی است و وسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند: یک دوست، حتی وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست. و بر بال دیگرش نوشتند: هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است. I s i L D u r20th April 2011, 12:11 AMدرود. تاپیک فوق در صورت عدم ارائه متناوب مطالب در 7 روز آینده ادغام خواهد شد . توجه داشته باشید که تاپیک فوق از ظرفیت بالایی برخوردار هست و شایسته نیست که بدین صورت به حیات خود ادامه دهد. پاینده باشید . ice6120th April 2011, 12:21 AMچشـــــــــــــــــــــــ ـــــــــم به جان خودم پیداش نمی کردم پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت. بالاخره پرسید: - ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ - درباره ی من می نویسید ؟ پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت : - درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی. پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید. - اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام. - بستگی داره چطور به آن نگاه کنی. در این مداد ۵ خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری، تا آخر عمرت با آرامش زندگی می کنی. صفت اول : می توانی کارهای بزرگ کنی اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند. اسم این دست خداست. او همیشه باید تو را در مسیر ارده اش حرکت دهد. صفت دوم : گاهی باید از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی. این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تیزتر می شود. پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی. صفت سوم : مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک کن استفاده کنیم. بدان که تصحیح یک کار خط، کار بدی نیست. در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری مهم است. صفت چهارم : چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است. پس همیشه مراقبت درونت باش که چه خبر است. صفت پنجم : همیشه اثری از خود به جا می گذارد. بدان هر کار در زندگی ات می کنی ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کاری می کنی هوشیار باشی و بدانی چه می کنی. ice6120th April 2011, 12:22 AMرنجش روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود . علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد : در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم . سلام کردم. جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت . و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم . سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت : خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است . سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟ مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم . آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود . سقراط پرسید : به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی ؟ مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت . و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم . سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی . آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟ و آیا کسی که رفتارش نا درست است ، روانش بیمار نیست ؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود ؟ بیماری فکری و روان نامش غفلت است. و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد . و به او طبیب روح و داروی جان رساند . پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده . " بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است . " I s i L D u r20th April 2011, 01:31 AMچشـــــــــــــــــــــــ ـــــــــم به جان خودم پیداش نمی کردم درود بر شما بابت توجهی که نشان دادید سپاسگذارم ، البته این نکته رو هم اضافه بکنم که دو داستانی که قرار دادید ارتباط چندانی با تاریخ نداشت ، اما همینکه پیشبرد اهدافتان در این تالار برای شما از اهمیت برخوردار است جای خوشحالی دارد ، ضمنا سعی کنید در پست های آتی داستانهایی مرتبط تر با تاریخ و اشخاص تاریخی درج بفرمایید تا وجه تمایز این تاپیک با تاپیکهای مشابه بخش فرهنگ و ادبیات بارز و مشخص باشد . باز هم از شما سپاسگذارم . پاینده باشید . ice6123rd April 2011, 08:23 AMچشـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــم شکوه ایران در کجاست؟ کریمخان زند پادشاه ایران پس از شکار در نزدیکی تخت جمشید اردو زد . از دور عظمت تخت جمشید دیده میشد یکی از فرماندهان گفت آیا شکوه ایران زمین در تخت جمشید پایان می یابد ؟ کریم خان پرسید : در زمان پادشاهی نادرشاه افشار کجا بودی ؟ گفت در تمام آن دوران در روستایمان به پدرم در کشاورزی کمک می کردم . کریمخان خندید و گفت آن زمان همانند امروز تو از دور به پادشاه ایران زمین نادرشاه افشار نگاه می کردم و می گفتم آیا تمام شکوه ایران زمین در نادرشاه افشار پایان می یابد !؟ و امروز به تو می گویم دیگر آن بزرگی و عظمت را من در کسی و جایی ندیدم . این سخن وکیل الرعایا کریم خان زند که از سرداران نادرشاه افشار بود خود گویای عظمت و جوهر آن یگانه دوران ها را دارد . ارد بزرگ اندیشمند برجسته کشورمان می گوید : نادرشاه افشار توانست از خراب آبادی که دشمنان برایمان ساخته بودند کشوری باشکوه بسازد نام او همیشه برای ایرانیان آشنا و دوست داشتنی خواهد بود . نادر شاه افشار در جمع ارتشیان ایران می گوید : وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادیشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند. پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند. و آنان خواهند آموخت آزادیشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند. سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 261]
-
گوناگون
پربازدیدترینها