واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: بي حرمتي مرد شامي به فاطمه بنت الحسين وقتي خاندان سيدالشهدا در مجلس يزيد بودند ، مردي شامي در حالي كه به فاطمه دختر امام حسين(ع) اشاره ميكرد به يزيد گفت: اين كنيز را به من ببخش! فاطمه در حالي كه ميلرزيد خود را به سوي عمهاش زينب كشانيد و چادر او را گرفت و گفت: عمه جان! يتيم شدم، كنيز هم بشوم؟! حضرت زينب(س) رو به آن مرد شامي كرده گفت: نه تو و نه يزيد هيچ كدام توان به كنيزي بردن اين دختر را نداريد! يزيد خطاب به حضرت زينب(س) گفت: بخدا سوگند كه ميتوانم! و اگر بخواهم. چنين ميكنم! حضرت زينب(س) فرمود: والله! هرگز خداوند چنين قدرت و سلطهاي به تو نداده است، مگر اين كه از اسلام روي گرداني و به دين ديگري در آيي! يزيد از خشم برافروخت و گفت: با من چنين سخن ميگويي؟! پدر و برادر تو از دين بيرون رفتند!! زينب (س)فرمود: تو و پدر و جدت دين خدا و دين پدر و برادرم را پذيرفتند، اگر مسلمان باشي! يزيد گفت: اي دشمن خدا! دروغ ميگويي! زينب گفت: تو به ظاهر اميري و ظالمانه ناسزا ميدهي و با قدرت و سلطهاي كه اكنون داري زور ميگويي! در اينجا گويا يزيد احساس شرم كرد و ساكت شد. و در روايت ديگر آمده است: مرد شامي پرسيد: مگر اين دختر كيست؟! يزيد گفت: او فاطمه دختر حسين، و آن زن زينب دختر علي بن ابيطالب است. مرد شامي گفت: حسين پسر فاطمه و علي؟! يزيد گفت: آري! مرد شامي گفت: اي يزيد! خدا تو را لعنت كند كه خاندان پيامبر را ميكشي و فرزندان او را اسير ميكني! به خدا سوگند من گمان ميكردم اينان رومي هستند. يزيد به مرد شامي گفت: به خدا سوگند تو را نيز به آنها ملحق خواهم كرد! و دستور داد تا گردنش را بزنند. در اين هنگام يزيد دستور داد چوب دستي او را كه از چوب خيزران بود برايش آوردند، و در مقابل چشمان اهل بيت(ع) با آن چوب بر لب و دندان مبارك امام حسين(عليهالسلام) ميزد. زينب(س) با ديدن اين صحنه دست برد و گريبان چاك داد و فرياد ميزد: يا حسيناه! يا حبيب رسول الله! يابن مكة و منا! يابن فاطمة الزهراء سيدة النساء! يابن بنت المصطفي! ناله حضرت چنان جانسوز بود كه هر كس در آن مجلس بود را به گريه واداشت و يزيد به دست خود آن سر مقدس را در پيش روي خود گذارد! به ناگاه صداي زني هاشمي از قصر يزيد به گوش رسيد كه ميگفت: يا جبيباه! يا سيد اهل بيتاه! يابن محمداه! يا ربيع الارامل و اليتامي يا قتيل اولاد الادعياء! چون اين صدا به گوش حاضران در مجلس رسيد، بار ديگر به گريه در آمدند! يزيد چون آواي گريه زنان اهل بيت(ع) و فرياد واحسيناه آنان را شنيد، از روي شماتت گفت: اين فرياد از زناني كه شيون ميكنند روا و پسنديده است! چه آسان است مرگ عزيزان بر زناني كه نوحه به مزد كنند. سپس دست برد و چوب خيزران را برداشت و با آن به لب و دندان آن حضرت ميزد! ابو برزه اسلمي گفت: اي يزيد! واي بر تو! بر دندانهاي حسين پسر فاطمه چوب ميزني در حالي كه من شاهد بودم كه رسول خدا (ص) همين لبها و دندانها را ميبوسيد و به حسن و حسين(ع) ميفرمود: شما دو سيد جوانان اهل بهشتيد، خداوند قاتل شما را نابود كند و او را مورد لعنت خود قرار دهد و دوزخ را براي او آماده سازد! يزيد با شنيدن اين جملات خشمگين شد و دستور داد او را از مجلس بيرون كردند. يزيد همانگونه كه با چوب بر لب و دهان مبارك امام حسين(ع) ميزد، رو به سر مبارك كرده فرمود: اي حسين! نواختن مرا چگونه ديدي؟! فراهنگ **2006**1588
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 505]